بِنو کامیونیتی، پلتفرمی است برای به اشتراکگذاری تجربهها و دسترسی به شبکههای حمایتی برای مواجههی بهتر با چالشهای جهانی که سرشار از نوسان و افت و خیز مداوم، عدم قطعیت، پیچیدگی و ابهام است.
بگو مدیرت کیه و کجا کار میکنی، میشه حدس زد خودت کی هستی!
جذابیت تصاویری که در فضای مجازی از فلان و بهمان کمپانی منتشر میشوند همانقدر فریبنده و فریبایند که عکسهای روتوششده خوش آبورنگ میکروسلبریتیهای شبکههای اجتماعی.
همان قدر که خوشی دستهی دوم میتواند دروغین و حاصل روایت تکه پارههای گزینش شدهی روزمرگیها باشد، جذابیت دستهی اول نیز میتواند حاصل روایت جذاب راویان باشد و هیچ یک ضرورتاً برآمده از واقعیت نیستند، یعنی نه آن دستهی اول ضرورتاً خوشابحالشان است و نه دستهی دوم ضرورتاً سازمانی آنچنانی.
هر کمپانی و سازمانی، هویتی فیزیکی و ملموس دارد مثل ساختمان و در و دیوار و پرده و میز و صندلی و هزار چیز و میزِ ریز و درشت دیگر، اما آنچه یک سازمان را به هستومندی ارزشمند و پایدار و صاحب صلاحیت برای طرح مدعیات بزرگ تبدیل میکند به گمانم سه چیزند یا دستکم سه چیز، مهمترند:
اول: کیفیت روابط در سازمان به نحوی که تا حد ممکن یکایک آدمهای سازمان، به قدر کافی امکان بلند کردن صدایشان را داشته باشند و یکایکشان، چه ریز و چه درشت، آن قدر بالغ باشند که بدانند حقیقت تنها نزد ایشان نیست و همگاناند که همه چیز را دانند؛ پس دیالوگ (گفتوگو یا بهتر است بگویم شنفتوگو) میشود رکنِ رکینِ مناسبات انسانی یکایک افراد، با هم، در درون و با همگان، در بیرون از سازمان؛ و البته که توانایی شنفتن میشود بخشی جداییناپذیر از نحوهی زیستشان.
دوم: ارزشها بعلاوه چشمانداز و مأموریت سازمان که فلسفهوجودی سازمانند.
اینها میتوانند و چه بهتر که بتوانند بخشی از معنای زندگی یکایک اعضای سازمان باشند. در این چارچوب، گر چه اهمیت بسیاری دارد که آدمهای اهل دَهِش (Giver) را بجوییم و به سازمان اضافه کنیم، مهمتر این است که نخست حواسمان به بِکَّن (Taker)ها باشد. این دسته دوم، هم اهل دَهِش را فرسوده و تباه میکنند و هم اهل بدهبستان (Matcher) را به کَندَن بیشتر سوق میدهند. یک بُزِ گَر، گلّهای را گَر میکند و یک سیب گندیده، بار سیب را تباه!
سوم: بزرگواری به معنای واقعی کاردرست، هماره نکتهای نغز میگفت در باب سازمانها: «هر سازمانی، همون گُهی میشه که مدیراش هستند.» کمابیش به این معنا که «الناس علی دین ملوکهم». نه اینکه اگر رهبران و مدیران سازمان، آدمهای کاردرستی باشند، لزوماً ناس هم چنینند. فقط هماره احتمال بیشتری وجود دارد که «هر آبی، چاله خودش را پیدا کند». القصه، بسیاری از رخدادهای نیکو میتوانند از ملوک و بزرگان شروع شوند، اگر گوش شنوایی در کار باشد و ارادهای برای بهبود اوضاع و احوال و حال.
نویسنده: محمد نجفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیستنِ پلتفرمی
مطلبی دیگر از این انتشارات
ویژن (چشم انداز، بینش و ...)
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهی کار