بِنو کامیونیتی، پلتفرمی است برای به اشتراکگذاری تجربهها و دسترسی به شبکههای حمایتی برای مواجههی بهتر با چالشهای جهانی که سرشار از نوسان و افت و خیز مداوم، عدم قطعیت، پیچیدگی و ابهام است.
متن سخنرانی سمانه افتخاری در اولین رویداد روبهراه
سمانه افتخاری، کارشناس استقرار شرکت چارگون دیگر سخنران رویداد روبهراه بودند که پاییز ۹۶ در تهران برگزار شد. در ادامه این مطلب، متن سخنرانی ایشان را با عنوان «رو به راه خود باشیم!» منتشر کردهایم.
علاوه بر متن پیاده شده، فایل ویدئویی و فایل صوتی این سخنرانی در کانال آپارات و پادکست کافه بیستتاسی منتشر شده که میتوانید به صورت آنلاین ببینید و بشنوید.
***
سلام. امیدوارم که حالتون خوب باشه.
خیلی هم خوشحالم که تو جمعتون هستم. من اگر که امکانش باشه دوست دارم که صحبتهامو با چند تا سؤال شروع کنم.
کدوم یکی از شماها تا حالا تجربه پرواز با پاراگلایدر داشتین؟
دوست داشتم حداقل چند نفر دستشونو بالا کنن. برای همین دوست دارم با هم دیگه یک ویدئو یکدقیقهای نگاه کنیم، بعد ادامه صحبتهام.
این تجربه پرواز منو چند تا از دوستانم بود که تقریبا سه ماه پیش اتفاق افتاد، توی پارک جنگلی بوجاق [تشویق حضار] مرسی.
یک حس فوقالعادهای بود، حتی برای من که اگر از پل عابر پیاده بخوام رد بشم، اصلا میترسم ماشینا رو نگاه کنم؛ اما این دقیقا مثل یک پرندهای که یک حس خلا داره، حس رهایی بود، چنین حسی رو داشتم.
یک سؤال دیگه ای دارم ازتون. کدومتون تا حالا تجربهی رفتینگ داشتین؟
خب خیلی خوبه.
افراد بیشتری هستن. من با همین جمع از دوستانم، یک تجربه رفتینگ داشتیم. دو سال پیش بود تو سفیدرود منجیل. این دقیقا فکر میکنم، این عکس بتونه هیجان ما رو، اون شور و هیجانی که توی جریان آب داشتیم رو بهتون نشون بده.
بهقدری هیجانانگیز بود، هیجانانگیز بود برای ما که دوست داشتم پیش خودم میگفتم ایکاش که زودتر از اینا من این تجربههای هیجانانگیز رو تجربه میکردم.
یه سؤال دیگه دارم. کدوم یکی از شماها تا حالا توی تالار وحدت، اجرای تئاتر داشتید؟
خیلی خوبه. حداقل یک نفر هست.
من پنج سال پیش بود یک اجرای تئاتر داشتم با جمعی از دوستانم توی تالار وحدت. دو شب هم اجرا داشتیم. یک تجربهی خیلی فوقالعادهای بود. اینکه دیالوگای من یا هرکدام از افرادی که توی اون مجموعه بودیم، تو کل کار تأثیرگذار بود.
اگر هر کدوم از ما ذرهای توی کارمون اختلال ایجاد میشد، کل کار خراب میشد و وقتیکه به یک نتیجهی کاملی رسیدیم، یک حس فوقالعادهای در همهی ما ایجاد کردش.
فکر میکنید تفاوت من با شما توی چی هستش؟ تفاوت من با شما فقط در این نیستش که من تجربهی پرواز داشتم، تجربه رفتینگ داشتم و تجربه تئاتر.
من بهجز اون یک تفاوت دیگه ای هم با شما دارم. من موقع به دنیا اومدنم، چند دقیقه اکسیژن به مغزم نرسید، اما به همهی شما رسید. این یعنی اینکه من CP یا فلج مغزی شدم و شما نشدین.
این به این معناست که من دست و پای سمت چپم به خاطر اینکه اون سلولای عصبی مغزم که وظیفهی پیامرسانی به عضلات سمت چپم بود، مختل شدن، درنتیجه بهنوعی با این نوع معلولیت از بدو تولد، روبهرو بودم.
این باعث شد من دوران کودکی متفاوتتری با همهی شما داشته باشم. من تصور کنین یه بچهی سهساله، من میتونم بگم نود درصد خاطرات دوران قبل مدرسهام، توی محیط بیمارستان بودم.
حتی اینطوری بهتون بگم که شاید در روز شاید دو ساعت میتونستم مادرمو ببینم و درعینحال نمیتونستم این احساس بدمو با افراد به اشتراک بذارم. یه جوری انگاری که خجالت میکشیدم.
یادمه من حتی کارتون هایدی رو که هممون یادمونه دوست نداشتم. به این دلیل که توش شخصیت کلارا خوب میشد. چون وقتیکه… گاهی اوقات پیش میومد که… یه وقتی به من … همیشه دوست داشتم اگر یک ورژن جدیدی از کلارا رو نشون میدادن، تو اون قسمت حداقل اون شخصیت خوب نشه حالش.
وقتی افرادی بهم میگفتن انشاالله خوب بشی، این حس در من ایجاد میشد که حتما من آدم خوبی نیستم، حتما من لایق اینکه بدن سالمی داشته باشمو ندارم.
در کنار همهی اینا وقتیکه رفتم مدرسه، یک چالشی باهاش روبهرو بودم، این بودش که همیشه ، مدتها طول میکشید که معلمای مدرسهام به این باور برسن که من به لحاظ هوش و استعداد هیچ فرقی با بقیه ندارم و این قضاوتها منو اذیت میکرد. اینکه گاهی اوقات میخواستن به من بیشتر از حد محبت کنن، ناراحتم میکرد. اینکه گاهی اوقات توی گروههای درسی، بچهها منو راه نمیدادن، اذیتم میکرد.
ولی همیشه سعی کردم با توجه به اینکه درسم متوسط رو به بالا بود، این کمبودو احساس نکنم و خودمو قوی نگهدارم. تا اینکه رسیدم به دوران دانشگاه و من اون زمان برای دانشگاه آزاد که تقریبا آذرماه باید انتخاب رشته میکردیم، شیمی کاربردی رو انتخاب کردم.
با توجه به اینکه معلم شیمی سوم دبیرستانم یک معلم فوقالعادهای بود، هم طرز برخوردش با من نسبت به بقیه معلما متفاوتتر بود و همینکه شاید تدریسش نسبت به بقیه خیلی خوب بود، باعث شد که برم توی..
با اینکه رشته مهندسی کشاورزی هم تو دانشگاه سراسری قبول شدم، اما تو رشته شیمی ادامه بدم.
ورود من به دانشگاه خیلی… نقطه… یک چیز متفاوتی که داشت با دوران تحصیلم، این که تو دانشگاه دیگه این برخوردا نبود. چون حداقل مطمئن بودن محیط دانشگاه که من به لحاظ هوش و استعداد هیچ فرقی با بقیه ندارم.
چون میدونستن مثل بقیه کنکور دادم و بدون هیچ سهمیهای وارد دانشگاه شدم. یواشیواش تو دوران دانشگاه با NGOهای فعال در حوزهی افراد دارای معلولیت آشنا شدم و این باعث شد که یک … اوایلش که با این انجمنا آشنا شدم، یک حس بدی داشتم. یه حسی همراه با خشم و اندوه.
اینکه فکر میکردم فقط منم که انگاری که بهم ثابت شده بود که فقط من نیستم که تو جامعه دارای معلولیتم برای من حس بدی ایجاد کرد. اما خیلی سریع سعی کردم با این موضوع کنار بیام و حتی توی NGOهای فعال در حوزهی افراد دارای معلولیت فعالیت کنم و بهعنوان فردی که فقط در این انجمنها خدمات میگیره نباشم و بهعنوان عضو داوطلب باشم.
فعالیت داوطلبانهی من توی این انجمنا یک نقطه عطفی تو زندگیم بود. چون باعث شد که از طرفی با افرادی آشنا بشم که رویکردمو به دنیا عوض کنن.
اینکه بیشترین دوستان من، شبکه اجتماعیم، این افراد بودن، خیلی برام مفید بود. اینکه تونستم… چون نوع جهان بینیم رو به این دنیا خیلی تغییر دادن طوری که من وقتی دوران کارآموزیم شروع شده بود، برای توی درس کارآموزی که دو واحدی هستش، توی شرکت سینا دارو بودم.
بهقدری رو کارم تسلط پیداکرده بودم که حتی بیشتر آزمایشهای کنترل کیفیت مواد دارویی رو من انجام میدادم. انقدر به کارم اطمینان پیدا کرده بودن. یه جوری اعتمادبهنفس در من ایجاد شد که حتما میتونم با توجه به شرایطم بازهم موفق باشم.
تا اینکه حالا من بازم در کنار این خیلی سعی کردم که تو رشته خودم کار پیدا کنم، اما یواشیواش احساس کردم که میشه از همین کارای هرچند کوچیکم شروع کرد برای موفقیت بیشتر.
تا اینکه یک روز که داشتم ایمیلامو چک میکردم، دیدم که از موسسهی رعد که اولین NGO بود که من توش عضو شده بودم، یه ایمیلی اومد که موسسه همگام یک سری دوره برگزار کرده به اسم آینده بهتر که محتوای آموزشی اون دوره این هستش که چطوری یک رزومه خوب بنویسیم، چطوری یک مصاحبه شغلی خوبی داشته باشیم.
این باعث شده بود که متوجه بشم که قطعا نمیشه فقط این باشه که معلولیتم تأثیرگذار باشه. مطمئن بودم عواملی مثل خطاهایی که تو زمان مصاحبه داشتم، تو این زمینه تأثیرگذار بوده. بالاخره با همین شناختی که پیدا کردم، تونستم وارد شرکت چارگون بشم. اون چیزی که دقیقا انتظارشو داشتم.
یک محیط پویا و یک محیطی که تو میتونی دقیقا یک افق ۵ سالهای برای خودت تصور کنی که در ۵ سال آینده حداقل چه مقدار میتونی رشد کنی.
وقتیکه به کل این دوران فکر میکنم، میبینم من به خاطر.. با توجه به شرایطم، شرایط فیزیکی که داشتم، نسبت به فردی که دارای معلولیت نیستش، خیلی باید جنگندگیام بیشتر میشد. خیلی باید تلاش میکردم که به این موفقیت برسم.
با توجه به اینکه ما تقریبا یازده درصد جمعیت ایران افراد دارای معلولیتن، فکر میکنم یه کمی برای ما غیرقابلباور باشه که … شما یعنی در اصل باید از هر ده نفری که باهاشون در ارتباط هستین، باید حداقل یک نفر دارای معلولیت باشه. اما فکر میکنم علت اینکه…ما فکر میکنم ما خیلی کمتر از این رو میبینیم دیگه.
من حتی خودم که دارای معلولیتم، خیلی کم این مقدارو میبینم. فکر میکنم علتهای مختلفی ممکنه توش باشه. یکیش اینه که اون فردی که دارای معلولیته همیشه با این “تو نمیتونی”های توی جامعه روبهرو میشه و اینکه حتی با موانع زیادی روبهرو میشه. برای مثال تصور کنید یک فردی که دارای معلولیت هست، میخواد از معابر شهری استفاده بکنه.
فکر کنید از صد تا ایستگاه مترویی که تو خود تهران هستش، شاید فقط ده تاشون به آسانسور مجهز باشن. اون ده تا آسانسورم چون انقدر .. منِ نوعی که میتونم از پلهبرقی استفاده کنم، از اون [آسانسور] استفاده میکنم و موقعی که نیاز هستش که واقعا از اون آسانسور، اون فردی که دارای معلولیته یا حتی اون خانمی که با کالسکهای که بچه اش رو همراه داره، نمیتونه دیگه از اون آسانسور استفاده بکنه.
در کنار همه اینا من یکی از دوستانم که خیلی بهش ارادت دارم، سعید ضروری عزیز هستش که این تجربههای هیجانانگیزی که داشتم مثل رفتینگ یا پرواز به خاطر همین دوستم بودش.
اینکه این جسارت رو داشتش که این تجربههای هیجانانگیزو با توجه به معلولیتش هم بازم انجام بده و این تجربه رو سعی کرده با افراد دیگه ام به اشتراک بذاره، برای من یه حس خیلی خوبی بودش.
به همه اتون هم توصیه میکنم که حتما یک تجربه هیجانانگیزی داشته باشین. من خودم با همین، همراه سعید و دوستان دیگه ام، قراره این هفته بریم به اکو کمپ کویر متین آباد.
به همهی دوستان، همهی شمام توصیه میکنم حداقل یکبار یک تجربهی هیجانانگیز داشته باشین. ما شرکتمونم خیلی با اینجا فاصله نداره. دوست دارم که شما هم اگه یه وقتی هم دیگه رو دیدیم، با من، با همدیگه راجع به تجربههای هیجانانگیزی که شماها به اشتراک گذاشتین، باهم دیگه صبحت کنیم.
مرسی که وقتتونو در اختیار من گذاشتید. متشکرم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تجربههای لبِ مرزی
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهی کار
مطلبی دیگر از این انتشارات
به آرزو نرسی که تا به آرزو نرسی!