متن سخنرانی شیرین پارسی در اولین رویداد رو‌به‌راه

اولین رویداد روبه‌راه مهر ماه سال ۹۶ برگزار شد.

شیرین پارسی، رییس هیأت مدیره شرکت نوکشت شالیکاران خزر، دیگر سخنران رویداد رو به راه بود. در ادامه این مطلب، متن سخنرانی ایشان را با عنوان «آیا ما زنان توان ایجاد تغییر در زیستِ اجتماعی مان را داریم؟» منتشر کرده‌ایم.

علاوه بر متن پیاده شده، فایل ویدئویی و فایل صوتی این سخنرانی در کانال آپارات و پادکست کافه بیست‌تاسی منتشر شده که می‌توانید به صورت آنلاین ببینید و بشنوید.

***

با سلام خدمت همه

انقد این خانومایی که قبل از من اومدن صحبت کردن جذاب بود و خوب و پر از انرژی که نمی‌دونم من چی بگم.

اما توی اون صفحه کوچولویی که از من گذاشتن، من خودم گفتم که حالا شما یه چیزای کوچولویی از زندگیمو دیدین، ولی اینکه من اهل کجام به قول سهراب، من اهل این سرزمینم.

مهم نیست کجاش زندگی می‌کنم. ولی مهم اینه که ایرانی‌ام این خیلی اهمیت داره. (تشویق حضار) برای خودتون

ببینید همه این نقشواره‌ها که اینجاست نشان از هویت ماست. من به این هویت و بر بال این هویت بالیده شدم. چه در خانواده، چه در اون تربیتی که خودم خودم رو کردم. این مهمه. ما خودمون بعد از پدر و مادرمون خودمون رو تربیت می‌کنیم. در ارتباطات اجتماعی تربیت می‌شیم در تنهایی مروری بر این تربیت می‌کنیم.

من از سال ۵۸ که از فرانسه به ایران آمدم ساکن گیلان هستم. برای همین گیلانی‌ام و چون در منطقه تالش زندگی می‌کنم، می‌تونم با افتخار بگم یک زن تالشم.

به زبان اونها صحبت می‌کنم چون باید در کنارشون زندگی بکنم. خیلی اهمیت داره که در کنار مردمانی که هستیم دوستشون داشته باشیم و به زبانشون صحبت کنیم. و اینجوری من ارتباط برقرار کردم علی رغم تمام منع‌هایی که برای حضورم اونجا بود.

به هر دلیلی، به هر دلیلی بهش نمی‌پردازم. اما در تمام این سال‌ها، مثل تمام عزیزانی که پیش از من اومدن، اعتقاد داشتم تنها با کار و کار و کاره که می‌شه باقی موند، می‌شه خودتون رو ثابت کنید برای خودتون. برای خودتون.

از من پرسیدن بزرگترین چالش شما در این طول زندگی که کار کردین چی بود؟ چی بود؟ خودم.

چالش من خودم بوده. کجا؟ قطعش می‌کنم. کجا؟ به قول جوونا زه می‌زنم دیگه نمیرم. و من تابحال این درحقیقت مثل همه این دوستان که گفتن دست از تلاش نکشیدم.

خانم میر وقتی صحبت کرد یه جایی نتونست ادامه بده. چون اون وزن غم زیاد بود. اما باعث نشد که کنار بکشه. همچنین خانوم افتخاری. خانم مفاخری و همه ی اون‌هایی که هیچ‌وقت پشت این بلندگوها نمیان. روی صحنه نمیان. بسیاری از زنان ما هیچ‌وقت هیچ‌وقت روی صحنه نمیان. اما اونها، در حقیقت کسانی هستن که کنار نمی‌کشند، به هر دلیلی کنار نمی‌کشند.

بر زنان تکیه کردم. چرا؟ به خاطر اینکه از اعتماد بنفس کافی برخوردار نیستن به هزار و یک دلیل. نه فقط اینجا. همه جای دنیا ما.

تاریخی به شکل تاریخی، فلسفه بر اساس تفکر مردانه تعریف می‌شود. اگر ما بودیم شاید جور دیگری فلسفه را تعریف می‌کردیم. اما همینه ما این نقطه‌ایم کی باید ثابت کنه که ما می‌توانیم؟ خودمون جز ما کسی نمی‌تونه ثابت کنه که ما می‌توانیم با خستگی ناپذیریمون.

ایشون گفتن من بچه پنج تا بچه داشتم. درسته. من اون‌موقع که توی رشت زندگی می‌کردم، در حقیقت اینکه چرا بریم من تو روستا زندگی می‌کنم. از فرانسه اومدم اما رفتم تو روستا زندگی می‌کنم. برای اینکه بگم من می‌تونم یه کاری رو بکنم.

به همسرم درحقیقت گفتم ما می‌تونیم، بیا بریم. لازم نیست ما وقتی از خارج برگشتیم گفتم کی می‌خواد. اونم گفت ما که نمی‌خواهیم کار دولتی بکنیم. دوست نداریم کسی بهمون دستور بده این کارو بکن اون کارو بکن. و سخت بود. اما رفتیم رشت زندگی کردیم.

سال ۵۹ همه چی جیره بندی. همه چی. به سن شما نمی‌خوره. اما همه چی جیره بندی بود. برای همه چی باید تو صف وایمیستادی. برای نفت، برای ماست، برای نون که الان همه وایمیسن. اما اونموقع باید برای همه چی باید تو صف وایمیستادی.

یک لحظه تو یه اتاق زندگی می‌کردم چون تو اون خونه‌ای که رفتم زندگی بکنم کس دیگری ساکن بود حاضر نبود از اونجا بره تو یه اتاق.

زمستون هیچی برای گرم کردن نداشتیم، صبحا بلند می‌شدم ورزش می‌کردم برای اینکه گرم بشیم. بچه اولم رو حامله بودم. آشپزخونه نداشتیم، تو یه راهرو آشپزی می‌کردم. دستشویی نداشتیم(ظرفشویی) تو یه دستشویی شکسته تو اون خونه ظرفا رو می‌شستم.

ببینین اینا رو تعریف می‌کنم نه اینکه بگم زندگی سختی داشتم. برای اینکه بگم من خواسته بودم اینجوری زندگی کنیم.

برای اینکه بریم اونجا و زمینی رو که پدرشوهر من سال‌ها به عنوان بزرگ منطقه، اولین مهندس کشاورزی غرب گیلان آباد کرده بود و دیگه دوست نداشت کاری اونجا بکنه، ما گفتیم برمی‌گردیم و اونجا رو دوباره به دست می‌گیریم.

هیچ‌کدوممونم کشاورزی نخونده بودیم. نه من نه همسرم. هیچ‌کدوممون تحصیلاتمون مرتبط نبود. ولی کیه که نتونه یه کاری رو بکنه.

خب ما رفتیم دانشگاه. درس خوندیم. انقد می‌تونیم بریم کتابا رو بخونیم.  ایشون کتابای کامپیوتر خوند. ما رفتیم کتابای کشاورزی خوندیم. اونموقع این دکمه‌ها نبود بزنیم هی اطلاعات کسب کنیم. باید می‌خوندیم و خوندیم و تجربه کسب کردیم و رفتیم سر زمین و خودمون کار کردیم.

من هم‌پای کارگران مرد و زنم توی مزرعه کار کردم. بچه‌هام رو که دنیا آوردم یه سالایی یه وقفه‌هایی توی رفت و آمدم شد اما از اون موقعی که به همسرم گفتم من کنار توام. هر کاری باشه اونجا انجام میدم.

پنج صبح از رشت حرکت می‌کردم ماشین نداشتیم. توی روستایی که ما زندگی می‌کردیم آب آشامیدنی، آب رو از چاه می‌کشیدیم. برق نداشتیم یه دونه اتاق داشتیم بخاریمون هیزمی بود. اونجوری زندگی می‌کردیم. تو این رفت و آمده.

من پنج صبح از رشت حرکت می‌کردم می‌آمدم شیش می‌رسیدم به روستامون بعد می‌رفتم یه روستای دیگه زنای کارگر رو ورمی‌داشتم می‌رفتم سر مزرعه. غذا چون یخچال نداشتیم قالب‌های یخ رو می‌خریدیم می‌گذاشتیم یه جایی که بتونیم گوشت یا چیزی رو که بر‌اشون می‌خواهیم غذا درست کنیم تو اونجا خراب نشه.

و همه این‌کارا. تا هفت بعدازظهر، سر مزرعه بودم. برمی‌گشتم رشت چون بچه‌هام توی رشت بودن.

به درسشون می‌رسیدم. به زندگیم می‌رسیدم. خرید می‌کردم. خرید فردا  کارگرها رو می‌کردم. دوباره برمی‌گشتم. سه ماه، سه ماه هرروز فکر می‌کردم کی تموم می‌شه بابا خسته شدم.

ولی خب باید فردا ادامه می‌دادیم. باید ادامه می‌دادیم و سال‌ها مزرعه‌مون سوخت. محصول به دست نیاوردیم. همسرم مریض شد.

ببینید همه اینا هست اون چیزایی که دیگه آدم نمی‌گه. باید بعدا بنویسیم. شاید بعضی‌ها دوست داشته باشن این قصه‌ها رو بخونن. یه قصه از زندگی ما بعضی از ما، کسانی که در این کشور دوست داشتیم بمونیم. دوست داشتیم زحمت بکشیم.

یه مجموعه ای به نام کارستان، که اونها هم عزیزانی هستن، آقای مجتبی میرطهماسب و خانم رخشان بنی اعتماد. پیامد یک رویای خانم بنی اعتماد در سال ۸۷ که گفتن می‌خوان زندگی کارآفرینان ایران رو به تصویر بکشم با کمک بنیاد کارآفرینی زنان و جوانان به مدیر عاملی خانم فیروزه صابر. که به ایشون میگن مادر کارآفرینی ایران. در حقیقت این شیش تا فیلم ساخته شد.

ملت از ملت برای ملت فیلم ساخت. برای اینکه الگو بسازه. هیچ کمک دولتی برای این پروژه کارستان گرفته نشده.

از زندگی سه زن یکی خانم سعیده قدس که محک رو بنیان گذاشتن. یکی خانم دکتر شیرزادی که کارخانه کمپوست کرمانشاه رو در حقیقت بناگذاشتن و الان دارن زحمت میکشن اونجا. دیگری زندگی من بود و خانوادم در حقیقت.

سه نفر آقای حاجی بابا که در حقیقت پدر ریختگری ایران هستن. مجموعه طبرستانی‌ها که چندتا دانشجوی دوران پیش از انقلاب بودن که بعد از انقلاب باز دوباره برگشتن. بعد از تحصیلاتشون باز باهم جفت شدن یه مجموعه طبرستانی‌ها رو درست کردن و هنوز هم کارخانه برقراره. و یکسری جوان فارغ التحصیل تو رشته همین آی تی و کامپیوتر و اینا تو بیرجند. که این‌ها آمدند و تلاششون رو تبدیل کردن. رویاهاشون رو تبدیل کردن به یک واقعیت دوست داشتنی که خودشونم احساس خوبی داشتن.

این شیش تا فیلم رو به همه توصیه می‌کنم که برید در حقیقت سینمای هنر رو تجربه، یه جاهایی نشون میدن. شما تو تهران زندگی می‌کنید برید ببینید. اینها امید میده ما همه به امید نیازمندیم، همه ما، کیه که به امید احتیاج نداشته باشه وقتی که در حقیقت این‌همه ناامیدی پخشه.

هرچی هست. ایشون یک اشاره‌ای کرد ما ایرونیا اینطوری اونطوری. نه ما ایرونیا یه تاریخ داریم. ما ایرونیا یه فرهنگ داریم. چقده شما شعر می‌خونید. فرهنگ ما مشحون از شعره. ما بلندترین قله شعر جهان رو با شاعرانی مثل مولانا مثل حافظ مثل سعدی فتح کردیم.

هیچ ملتی به زیبایی ما و به شاعرانگی ما شعر نمی‌گه و زندگی نکرده.

اما تاریخ. چقد تاریخ بلدیم؟ چرا اینجاییم؟ چرا اینجا وایستادیم؟ الان تو این لحظه تاریخی، تو این جهان پر از جنگ. ما هنوز کشورمون تجزیه نشده. ما هنوز هنوز در امنیتیم. نه این حکومت نه هیچ حکومت بحث بر سر این نیست. ما چرا اینجا هستیم؟ به خاطر تاریخ.

ما همه شاخه‌های یک درخت تنومندیم. ریشه‌های بلندی در تاریخ این سرزمین داریم. ما موظفیم به این که ادای دین به این سرزمین کنیم. ادای دین. و اگر بمانیم و اگر هر کاری برای این سرزمین بکنیم کم است و کم است و ادای دین هنوز هنوز هنوز نکردیم.

من دلم می‌خواد با یک شعر حرف‌هام رو تموم کنم از شاعری که خیلی دوستش دارم و زبان ما رو در امروز، امروزه روز به خوبی بیان می‌کنه

بر شانه من کبوتری است که از دهان تو آب می‌خورد

بر شانه من کبوتری است باوقار و خوب

که با من از روشنی سخن می‌گوید و از انسان

آدم‌ها هم‌تلاش حقیقت‌اند، هم ذات ابدیت‌اند

زندگی از زیر سنگ چین دیوارهای بدی سرود می‌خواند

هیچ‌کجا، هیچ‌زمان فریاد زندگی بی‌جواب نمانده است

به صداهای دور گوش می‌دهم از دور، به صدای من از دور گوش می‌دهند

من زنده‌ام، فریاد من بی‌جواب نیست

احمد شاملو