پرستار بچه‌ای که قاتل زنجیره‌ای بود

تونی‌ کاستا؛ قاتل
تونی‌ کاستا؛ قاتل


در تابستان سال 1969 در کیپ کاد، ماساچوست، وقتی لیزای 10 ساله در انتظار تونی پرستار محبوبش بود، خبر ناپدیدشدن چند زن در حوالی پیچید؛ اما برای لیزا نبودِ تونی‌ کاستا نگران‌کننده‌تر بود. تونی بهترین فردی بود که لیزا در زندگی‌اش دیده بود. از هفت سالگی او را می‌شناخت و حالا در تابستان آن سال به شکلی غیرمنتظره از دستش داده بود. با رفتن تونی انگار یکی از بهترین دوره‌های زندگی لیزا هم به پایان رسیده بود. البته او خیلی هم غافلگیر نشد چون به ناپدیدشدن مردها عادت داشت؛ پدرش هم روزی چمدانش را برداشته و برای همیشه رفته بود.

سال‌ها سال بعد کابوس‌های عجیبی به سراغ لیزا آمد. مردی خشن و ترسناک اسلحه را به سمت سرش نشانه گرفته بود و دندان‌هایش را نشانش می‌داد. این مرد تونی بود، همان پرستار محبوب بچگی‌اش.
آیا اتفاق وحشتناکی در کودکی برای لیزا افتاده بود که از خاطرش پاک شده بود؟
لیزا از مادرش در این باره سوال کرد. مادرش با یادآوری خاطرات خوش گذشته غرق در لذت شد. او تابستان‌ها در بارها و کافه‌ها می‌گشت و با مردان غریبه‌ خوش‌گذرانی می‌کرد در حالی‌که دخترانش را به تونی کاستا سپرده بود.

- اون موقع‌ها اتفاق خاصی برام نیفتاد که تا حالا بهم نگفته باشی؟... یه اتفاق با تونی کاستا.
- یادمه که یه روز گفتن قاتل زنجیره‌ای بود.

تصاویری از آن سال‌ها به وضوح در برابر چشمان لیزا نقش بست و تمام صحنه‌های هولناک قتل‌‌ها را به یاد آورد.

- ما سراسر شهر رو با اون می‌گشتیم... یعنی تونی همون خون‌آشام کیپ کاد بود؟ یه قاتل زنجیره‌ای بود؟
- آره، خوب که چی؟ شما دو تا رو که نکشت!
زنان جوانی که به دست تونی کاستا به قتل رسیدند
زنان جوانی که به دست تونی کاستا به قتل رسیدند

تونی کاستا؛ قاتل زنجیره‌ای

پروندۀ تونی کاستا پایانی مخوف برای دهۀ پرآشوب 1960 آمریکا بود. کاستا در پرونده‌های پلیسی به دلیل قتل‌های سریالی سال 1969 در کیپ کاد، شرقی‌ترین بخش ایالت ماساچوست مشهور است. در تابستان آن سال زنانی که با تونی کاستا در ارتباط بودند یکی‌یکی ناپدید شدند. مدتی بعد کشف اجساد قطعه‌قطعه‌شده‌ خبر از یک جنایت هولناک ‌داد.

پلیس اجساد قربانیان را در جنگلی که تونی کاستا در آن ماریجوآنا می‌کاشت در حالی که سلاخی شده بودند پیدا کرد. کاستا زنان را با شلیک گلوله به سرشان می‌کشت و بعد به اجساد تجاوز می‌کرد. او یکی از زنان را بعد از اینکه در نتیجۀ مصرف مواد مخدر از هوش رفته بود در وان حمام غرق کرده بود. بر روی بدن‌ اجساد جای دندان دیده می‌شد که احتمال مرده‌خواری را تقویت می‌کرد. کاستا تکه‌های بدن قربانیانش را در گورهای مختلفی دفن می‌کرد گاهی حتی بخشی از بدن یک قربانی را در کنار دیگری قرار می‌داد.

پوشش خبری این جنایات آنقدر زیاد بود و حتی نویسنده، کورت ونه‌گات (که دخترش ادیت، زمانی کاستا را ملاقات کرده بود) این قاتل را در مقاله‌ای با جک قصاب مقایسه کرد.

جک قصاب قاتل سریالی بریتانیا بود که در سال 1888 زنان روسپی را به قتل می‌رساند. او گلو و بدن قربانیان خود را می‌برید و برخی از اندام‌های داخلی آن‌ها را برمی‌داشت. جک قاتل هیچ‌وقت دستگیر نشد.

جک قصاب؛ قاتل سریالی سال 1888 هیچ‌وقت پیدا نشد
جک قصاب؛ قاتل سریالی سال 1888 هیچ‌وقت پیدا نشد


تونی کاستا از زندان برای ونه‌گات نامه می‌نوشت. مضمون نامه‌هایش این بود که فردی با پرهیزگاری او هرگز نمی‌تواند به یک پشه هم آسیب برساند.

البته پیوند ونه‌گات با کاستا فراتر از این نامه‌نگاری‌ها بود. ادیت دختر 19 سالۀ ونه‌گات در شمار افرادی بود که از طرف تونی به قتلگاه فراخوانده شده بودند. تونی از ادیت خواسته بود که برود و مزرعۀ ماریجوآنایش را ببیند. ادیت نرفته بود نه به این خاطر که تونی را فرد خطرناکی می‌دانست، بلکه این دعوت زیاد برایش جذاب نبود. وقتی ادیت اخبار را شنید نمی‌توانست تعجب خودش را پنهان کند. او به پدرش گفته بود:

«اگر تونی بتواند قاتل باشد، هرکسی می‌تواند قاتل باشد.»

اما ادیت تنها کسی نبود که با شنیدن خبر قتل‌ها شوکه شده بود. هیچکس فکرش را هم نمی‌کرد که مرد مهربان، مودب، خوش‌پوش و خوش‌رفتاری که اهالی کیپ کاپ فرزندانشان را به او می‌سپردند و به سر کار می‌رفتند یک قاتل سریالی خطرناک باشد.

کورت ونه گات در کنار دخترش ادیت ونه گات
کورت ونه گات در کنار دخترش ادیت ونه گات


در دادگاه وکلای کاستا سعی کردند او را مجنون جلوه دهند اما وقتی تونی در کمال سلامت عقل و با خوش‌رفتاری همیشگی خود در جلوی هیئت منصفه قرار گرفت و به سوالات جواب داد، معادلاتشان را برهم ریخت.

اظهارات تونی متناقض بود. او قطعه‌قطعه‌کردن زنان را به خاطر می‌آورد اما می‌گفت کسی دیگر آن‌ها را کشته است. بعد می‌گفت که تحت تاثیر مواد مخدر دست به جنایت زده است. یکبار می‌گفت که قتل‌ها را به خاطر می‌آورد اما نمی‌داند چرا زن‌ها را کشته است چون هیچ‌ چیز دیگری را به خاطر نمی‌آورد.

تونی به قتل زنان بسیاری متهم شده بود که چهار موردشان در دادگاه به اثبات رسید. کاستا به حبس ابد محکوم شد و چهار سال بعد خود را با کمربند در زندان حلق‌آویز کرد. البته احتمال قتل او هم داده می‌شد.

تونی در کتاب خاطرات خود که نامش را رستاخیز گذاشته بود و هرگز چاپ نشد از افراد دیگری به عنوان قاتل نام برده بود. قاتل ال‌اس‌دی مصرف می‌کرد و بعد سر زنان را با تفنگ هدف می‌گرفت. آیا تونی به اختلال تجزیۀ هویت دچار بود و شخصیت‌های دیگرش زنان را می‌کشتند و دفن می‌کردند؟

دستگیری و محاکمه تونی کاستا قاتل سریالی آمریکایی
دستگیری و محاکمه تونی کاستا قاتل سریالی آمریکایی


پرستار بچه؛ تابستان‌های من با یک قاتل زنجیره‌ای

کابوس‌های لیزا رادمن گذشته‌اش را به یادش آورد. در سال 2021 خاطراتش از تونی کاستا و داستان زندگی او را در کتابی منتشر کرد و نامش را «تابستان‌های من با یک قاتل زنجیره‌ای» گذاشت.

تونی تعمیرکار بود و در متلی که مادر لیزا تابستان‌ها در آنجا پیشخدمتی می‌کرد مشغول به کار بود. همۀ افراد آن منطقه تونی را به عنوان یک انسان خوب و محترم می‌شناختند. مادر لیزا زن بی‌خیالی بود. او عادت داشت در کوچه و خیابان جلوی مردم را بگیرد و از آن‌ها بپرسد: «پرستار بچه‌ها‌م میشی؟» تونی یکی از آن‌ها بود و اتفاقا بهترین پرستاری شد که بچه‌ها هرگز داشتند تا اینکه در تابستان آن سال کذایی ناپدید شد.

تونی کاستا از بچگی متفاوت بود. بسیار بی‌تفاوت، تودار و باهوش بود. یکی از هم‌بازی‌هایش در مورد او گفته بود: «با این‌که پیش ما حضور داشت اما انگار در این دنیا نبود.»

لیزا رادمن نویسندۀ کتاب «پرستار بچه؛ تابستان‌های من با یک قاتل زنجیره‌ای»
لیزا رادمن نویسندۀ کتاب «پرستار بچه؛ تابستان‌های من با یک قاتل زنجیره‌ای»

تونی کاستا که بود؟

آنتون چارلز با اسم مستعار تونی کاستا در اوت سال 1944 به دنیا آمد. او هرگز پدرش را ندید. وقتی چند ماهه بود پدرش در جنگ کشته شد و مادرش دوباره ازدواج کرد. تونی دو ساله بود که مادرش یک پسر دیگر به دنیا آورد. مادرش خاطرات خوبی از پدرش برای تونی تعریف می‌کرد و او را قهرمانی می‌دانست که در جنگ جهانی دوم کشته شده است. او پدرش را همین‌طور برای لیزا و خواهرش توصیف کرده بود. آن‌ها را به گردش می‌برد و دخترها اوقات خیلی خوشی را در کنارش می‌گذراندند. او هیچ‌وقت عصبانی نمی‌شد و کار زشتی از او سر نمی‌زد.

اما تونی گذشتۀ پر آشوبی داشت که همه‌شان از آن‌ بی‌خبر بودند.

تونی در بچگی به مادرش گفته‌ بود که مردی شب‌ها به اتاقش می‌آید. مادرش فکر می‌کرد که او در تخیلات خود با پدرش مواجه شده است. هیچ‌وقت هیچکس نفهمید که آیا واقعا تخیل بوده یا مردی او را در اتاقش آزار می‌داده است. بعدها مشخص شد که تونی در کودکی چندین بار مورد آزار و اذیت جنسی افرادی از جمله کشیش محل قرار گرفته بود. در 12 سالگی یکی از نوجوانان محله او را به زیرزمینی برده و دست و پایش را بسته و به او تجاوز کرده بود. تونی در کودکی اندام‌های داخلی حیوانات را از بدنشان بیرون می‌کشید. یکبار هم در 16 سالگی سعی کرده بود به دختری تجاوز کند. کاستا بعدها به مصرف مواد مخدر و روان‌گردان اعتیاد شدید پیدا کرد. بعد از سروصدای پروندۀ جنایات کاستا روان‌شناسان می‌گفتند که او اختلال شخصیت اسکیزوئید دارد. عده‌ای دیگر می‌گفتند که سایکوپاتی دارد.

واقعیت داستان تونی کاستا چه بود؟ آیا او براستی یک قاتل زنجیره‌ای خطرناک بود یا خودش هم قربانی خشونت‌ جامعه شد؟ گذشته و کودکی پر درد تونی چه تاثیری در آینده‌اش گذاشت؟ آیا می‌توان با بررسی و تحلیل داستان زندگی او یا روایت‌هایی چون این، به دیدی روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه از وقایع رسید؟

تونی کاستا در جوانی
تونی کاستا در جوانی

کتاب پرستار بچه

زندگی لیزا، دخترکی تنها و منزوی که پدرش ترکش کرده و مادرش هم هیچ اهمیتی به او نمی‌داد در برهه‌ای خاص با زندگی مرد جوان خوش‌تیپ، خوش‌برخورد، کتابخوان و مهربانی که در زیر پوستش یک قاتل زنجیره‌ای بود تلاقی پیدا کرد.

کتاب پرستار بچه تابستان های من با یک قاتل زنجیره ای
کتاب پرستار بچه تابستان های من با یک قاتل زنجیره ای


کتابی که لیزا نوشت با عنوان «پرستار بچه» در نشر کراسه منتشر شده است. یک جنبۀ جالب این امر آن است که از معدود‌ کتاب‌های زندگی‌نامه‌ای در گونۀ جنایت واقعی‌ست که در ایران منتشر می‌شود.

لیزا رادمن در این کتاب داستان زندگی خودش و زندگی تونی کاستا را به شکل موازی پیش برده و به هم گره داده است. این داستان فقط ماجرای جنایت‌هایی مخوف نیست و تحلیلی روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه از آمریکا و آدم‌های آن دوران دارد.