خط تیره؛ من - قسمت 2

+ پیشنهاد می کنم این متن رو با این موزیک پس زمینه بخونید.
آره، داشتم میگفتم. اوضاع سختی بود.
راستش من آدم شادی نیستم. وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم هیچ وقت نبودم. اوضاع برای من همیشه سخت بوده اما بنا به دلایلی مغز ما همیشه سختی های جدید رو سختتر میپنداره. از دلایل دم دستیش میشه به این اشاره کرد که با گذر زمان، زخم ها و درد های ناشی از سختی های قبلی کمی التیام پیدا میکنن و چون ما سخت بودن اوضاع رو با دردی که به جا می ذاره میسنجیم، هرچی تازه تر باشه این درد، انگار بیشتر و واقعی تر حس میشه و فلذا اون سختی هم عظیم الجثه تر به چشم میاد. من معتقدم اینکه میگن زمان همه چیز رو درست میکنه چرندیاته چراکه فکر میکنم "مجموعهی کارهایی که ما در طول زمان میکنیم" همه چیز رو درست میکنه. تصور کن اتفاق بدی افتاده باشه و کسی بشینه چند روز نشخوار ذهنی (بله! برای پیدا کردن معادل فارسی overthink گوگل کردم و به این کلمه رسیدم. جالب بود. دوستش دارم. و الان دارم فکر میکنم ادامهی متن رو چطور بنویسم که باز لازم بشه از نشخوار ذهنی استفاده کنم) کنه. آیا اون زمانی که گذشته شرایط رو بهتر کرده؟ قطعا نه، بدتر هم شده حسش.
شخصا موقعی به این عقیده رسیدم که به صورت کاملا اتفاقی و بدون هیچ دلیلی شروع به ثبت احساسات لحظهایم به صورت جملات کوتاه نیم خطی در قسمت saved messagesتلگرام کردم. به عنوان مثال این دوتا اسکرین شات از دو سال پیش رو ببین. ساعت پیام ها رو هم دقت کن :

اون غلط های تایپی هم که توش میبینی به خاطر این بودن که قرار نبود هیچ وقت ادیتشون کنم. اونا دقیق تر نشون میدن که اون لحظه چقدر اهمیت داشته همه چیز برام؛ هیچی. یا مثلا چقدر خسته بودم. چون خب می دونی من خیلی روی این چیزا حساسم. اکثر استفاده من از گوگل سرچ کردن کلمات و اصطلاحات فارسی و انگلیسیه و نهایت سعی خودم رو میکنم که درست بنویسم و غلط املایی و تایپی نداشته باشم. بگذریم که گاهی از دستم در میره. خب انسان ممکن الخطاست. اضافه کنم این نکته رو که این ممکن الخطا رو یه جایی توی اینترنت خونده بودم. نمیدونم کجا بود اما شخص شخیصی گفته بود انسان جایزالخطا نیست، چون کسی رو که جایزه کاری رو انجام بده که بازخواست نمیکنن. انسان ممکن الخطاست. ممکنه خطا کنه. الحق والانصاف حرفش به دلم نشست. درست میگفت.
خلاصه، داشتم میگفتم با ثبت و مرور احوالم فهمیدم دلیل پشت خیلی از اون بدترین پیام هایی که نوشتم رو اصلا نمیدونم! اونایی رو که جوری نوشته بودم انگار تیغ کنار دستمه و هفتاد تا قرص رو ریختم کف کاسه و یه لیوان بزرگ آب هم کنارش پر کردم و منتظرم آخرین موزیکم رو انتخاب کنم و برم رو یادم نمیاد چی بود داستان! و خب چند ساعت یا چند روز بعدش اومدم نوشتم "بهترم" یا "امیدوارم" و باز با سختی بعدی بین این صفر و صدِ نوسان کردم، جوری که انگار هیچ وقت هیچ چیز سختتر از این به من نگذشته. اما خب منی که اون پیام های قبلی رو داشتم میتونستم بفهمم که این گذاره واقعیت نداره. میتونستم اگر و تنها اگر میخواستم. می دونی چی میگم؟ اون ساعت ها و روز های سخت آدم خیلی چیز ها رو نمیخواد قبول کنه. تقصیر خودش هم نیست. گیرندههاش درست کار نمیکنن. و از گیرنده ها دقیقا منظورم گیرندههای عصبی مغز هستن. کسی که افسردهست نمی تونه با "غصه نخور" غصه نخوره. اون از غصه خوردن لذت نمی بره فقط نمی تونه. به لحاظ بیولوژیکی الان تواناییش رو نداره. حالا یا هورمونی که باعث خوشحالیه ترشح نمیشه یا گیرندهی عصبی خوب عمل نمی کنن و نیاز به کمک داره. در یک نوع از دیابت هم داستان همینه. همه انواع دیابت اینطور نیست که بدن انسولین تولید نکنه و قند خون بره بالا، بلکه بعضی از عزیزان دیابتی به نوعی از دیابت مبتلا هستن که بدن انسولین داره اما گیرنده های مورد نیاز خوب عمل نمی کنن و از انسولین موجود استفاده لازم رو نمی کنن. وارد بحث تخصصی گیرنده های عصبی و انسولین و این چیزا نشم. همین چندتا جملهی عامیانه رو از منِ تهی از تخصص قبول کن. اما اگه علاقهمند به خوندن در این زمینه ها هستی بهترین سایتی که میشناسم اینه : استفاده کن.
همچنان دارم دنبال موقعیتی میگردم که از نشخوار ذهنی استفاده کنم. شاید باید همین هم گوگل کنم.
مطلبی دیگر از این نویسنده
خط تیره؛ من - قسمت 1
مطلبی دیگر در همین موضوع
خواص گردو٬ غذای مغز
بر اساس علایق شما
« ماهیت هر حکومتی را در زندانهایش میتوان شناخت. »