نه مثل اون موشی که زیر خیابونای تهرون میخزه و گاهی از سوراخ سمبه جوی آب ولیعصر سر در میاره، یا توی باغچه های کنار اداره برق مولوی سرک می کشه تا حرص تو رو دربیاره
نه مثل اون عقاب مغرور دشت های دور که لات کوچه خلوته و مگه کی و چی تو بیابون هست که اذیتش کنه و اون جلوش سینه سپر کنه
مثل یه کلاغ
مثل اون کلاغی که تقاطع خیابون طالقانی و موسوی بالای سر اون ساختمون بزرگه بانک، زندگی می کنه. همونی که هر روز هوای کثیف شهر رو میکشه توی ریه هاش و بسته به حال دلش یا میره پارک هنرمندان و میشینه نگاه میکنه به ادمای پارک، یا میره بالاتر از روی پل کریمخان به کافه های اون حوالی خیره میشه یا اگه دیگه خیلی اوضاش خیط باشه، پا میشه میره میدون ولیعصر و از اونجا آروم آروم میره پایین و وسط راهم اگه گشنه اش شد از سر یه دونه از این سطل گنده ها، یه چیزی میکشه بیرون و میخوره و باز ادامه میده.
میره و میره تا برسه به اون چهارراهی که در و دیواراش خیلی سیاهن، اونجا هم یکم این پا اون پا میکنه تا هوا تاریک بشه و راهش رو بگیره بره دور اون میدونی که پنیراش از جاهای دیگه ارزون ترن.
حیف واقعا حیف که این کلاغه موش نمی خوره وگرنه همه موشای اون باغچه ها رو جای اون پنیر ارزون خوشمزه ها می خورد تا دیگه نتونن تو رو اذیت کنن.