میلاد دخانچی دقیقاً روز نخست آبان امسال ویدئویی را منتشر کرد که لحظاتی بود از یک تئاتر موزیکال در خیابان برادوی منهتن. میلاد در کپشن و توضیح این ویدئو، متن زیر را نوشته بود:
اینجا صحنه یک تئاتر موزیکال است در قلب منهتن در خیابان برادوی، خیابانی که اسمش با تئاتر های فاخر موزیکال عجین شده است. به اجراهایی که در سالنهای مختلف این خیابان برگزار میشود میگویند «برادوی شوز». بلیط ورودی به شو های برادوی حداقل ۵۰ دلار است که تقریبا همه به فروش میروند. عرضه تقاضا را در برادوی ملاقات میکند. این تئاتر موزیکال داستان چوپانی است که به دختر پادشاه علاقمند است و از آنجایی که نمی تواند با او به خاطر طبقه اش مراوده داشته باشد خود را شبیه یک زن میکند و این امکان را پیدا میکند تا بدون افشای هویت واقعی خود عاشق پیشگی را تجربه کند. تئاتر از این استعاره استفاده میکند و بحث جنسیت را به مخاطبان خود عرضه میکند و سعی میکند کلیشه های جنسیتی را به چالش بکشد. تتاتر رویکرد مثبتی به همجنسگرایی دارد و سعی میکند بواسطه روابط دختر دیگر پادشاه که یک بازیگر سیاه پوست آنرا بازی میکند در راستای عادی سازی آن نیز حرکت کند. صرف نظر از کیفیت خوب تئاتر و خلاقیت های بکار رفته در فرم، این پافشاری بیش از حد جریان روشنفکری در غرب روی مسأله همجنسگرایی را نمیفهمم. الان ده سالی هست که هر جا میروی با یک نوع کامنتری با سویه مثبت درباره بی اهمیت بودن دوگانه های جنسیتی مواجه میشوی. اینکه چرا در سطح فرهنگی این موضوع مهم شده است را به لحاظ تاریخی نمیفهمم! آیا این جامعه همچنان در حال واکنش به مسیحیت است ؟ یا به سیاست های شوونیستی محافظه کاران آمریکایی ؟ ایا این نتیجه دل سیری و بی مسأله بودن اهالی فرهنگ در غرب است یا این نتیجه طبیعی عصر پست مدرن است؟ عصری که در ان همه دو قطبی ها باید از بین بروند؟ نمی دانم. اینکه غرب میخواهد گونه ای متفاوت از زیست انسانها را به ما نشان دهد را میفهمم ولی این همه ضریب گرفتن و تبدیل شدن این مسأله به یک ایدولوژی سیاسی مقدس غیر قابل نقد را هرگز٫ هیچ وقت با اینکه کنش افراد در خلوت آنها به هویت سیاسی و اجتماعی آنان تبدیل شود را نفهمیدم.
و در ادامه متن، از موجه اش با یک دیپلمات ایرانی در همان مکان نوشته:
از برادوی امدم بیرون از قضا یک دیپلمات ایرانی که او من را شناخت و در تایم اسکور در حال قدم زدن بود صحبت کردم. درباره این موضوع با او حرف زدم. او میگفت اتفاقا جواد ظریف چند وقت پیش با خبرنگاران روزنامه های پیشرو اینجا مصاحبه داشت و همه آنها سوالاتی درباره همین موضوع میپرسیدند. گویا ظریف دست آخر شاکی میشود و میگوید واقعا چیز دیگه و مسأله مهمتری درباره ایران ندارید که از من بپرسید ؟
این دقیقاً دغدغه آن روزهای من بود؛ وقتی سعید کمالی دهقان، روزنامهنگار ایرانی گاردین در پستی در سایتش و در پاسخ به سخنان بهروز افخمی که گفته بود صادق هدایت همجنسگرا بوده؛ متنی انتقادی در خصوص سخنان بهروز افخمی نوشت و اعلام کرد که خودش(سعید کمالی) همجنسگراست! و در جایی دیگر در همان متن هم از راز بزرگی گره گشایی کرده بود که تا به امروز لاینحل بود: داستان عجیب ابراهیم گلستان!
ابراهیم گلستان نویسنده، فیلمساز و مستندساز شهیر ایرانی سالها پیش و حوالی انقلاب ۵۷، خانواده خود را در ایران رها کرده و بدون توضیح به خارج از کشور رفت. لیلی گلستان، دختر ایشان، سال گذشته در تداکس تهران(فیلم) برای نخستین از سختیهای زندگیاش و شیوه فائق آمدن بر آنها گفت و در بخشی نیز داستان پدرش و تاثیر مخربش بر زندگی خود را مختصراً مرور کرد.
ابراهیم گلستان به شدت مصاحبهگریز است و با تندخویی عجیبی با خبرنگاران برخورد کرده است و شاید برای نخستین بار بود که سالها پیش صحبت هایی چندساعته با پرویز جاهد داشت که نتیجه اش کتاب “نوشتن با دوربین” شد. من کتاب را خوانده ام و ایضاً مصاحبه مفصل گلستان با مسعود بهنود را هم دیده ام. اما هیچگاه درک نکردم که علت دوری او از فرزندانش کاوه و لیلی چه بود و چراهای عجیب دیگری. سعید کمالی هم مصاحبه فصلی با ابراهیم گلستان داشته و خیلی به او نزدیک شده است. تصویر زیر از ابراهیم گلستان را نیز سعید کمالی گرفته و منتشر کرده است.
سعید کمالی در جایی از متنش نوشته:
امیدوارم اظهارنظر آقای افخمی باعث شود بحث دربارهی همجنسگرایی هدایت در نهایت شروع شود، خصوصا که آخرین معشوق همجنسگرای هدایت همچنان زنده است (از افشای هویت او معذورم، اما آن فرد گلستان نیست).
و در بخش دیگری نوشته:
من(ابراهیم گلستان) که رفتم تو برای رفیقهای هدایت این فکر پیش آمد که هدایت یک پسر خوشگل بلند کرده. آمدیم سر یک میز دیگر کنار پنجره خیابان. اینطور [با هدایت] آشنا شدم