ویرگول
ورودثبت نام
آلتین🥀
آلتین🥀پرنده ای که مرده بود ، به من پند داد ؛ پرواز را به خاطر بسپارم
آلتین🥀
آلتین🥀
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

رزی در دنیای زیرین p17

- خب ، میرا شوخی خوبی بود لطفا تمومش کن .

کالایاس دمش رو بالا می آره و با پوزخند شیطانیش می گوید :

- می تونم نشونت بدم ؟!

ویل با ترس دست هاش رو تکون داد و گفت :

- نه نه ، ممنون .

با لبخند خودم رو ، ولو می کنم رو کاناپه سفید جلو تلویزیون خونه ی بزرگ او با سنگ سفید و مبلمان شیری و سفید .

لوستر هایش هم خیلی بزرگ .

کالایاس یواش کنار من می نشیند و نگاه مرموزی به خونه او با سرامیک سفید می اندازد .

ویل با یک سینی که توش ۳ تا فنجون سرامیکی مشکی قرار داره به سمت ما می آید.

کالایاس کلافه دستش رو تو موهای زرشکیش فرو می کند .

با لبخند نگاهش می کنم و ویلیام سینی حاوی قهوه رو می زاره جلومون !

با خنده می گوید:

- نمی دونم شیطان ها چی می خورن و منم فقط قهوه داشتم .

با خنده جواب می دهم‌:

- شکلات داغ .

با چشم های گرد شده می گوید :

- پادشاه اهریمن ها شکلات داغ می خوره !

کالایاس دم گوشم لب می زنه :

- ما که از آیینه رد می شیم ، عزیزم !

ویلیام با لبخند بزرگی می گوید:

- بهتون یاد ندادن تو جمع در گوشی حرف نزنید ؟!

او درحالی که فنجون رو دم دهنش می برد جواب داد :

- میرا ، به دوست عزیزت نگفتی که من چه قدرت های دارم ؟!

- نه عزیزم ، خودت بگو .

ویل وحشت زده جواب ما رو داد :

- یا خدا ، میرا .

جدیدا خیلی ترسناک شدیا !

بلند بلند خندیدم و با همون حالت گفتم :

- حالا کجاش رو دیدی !

کالایاس یکی از دست هاش رو بالا می آورد و روبه دیوار بزرگ و سفید جلویش می گیرد و رز های رونده ی سیاه روی آن رشد می کنند .

من با لبخند کوچکی به کمی از جادوی آن نگاه می کنم .

ویل یکی از دست هاش رو ، رو قلبش می گذارد و فریاد می زنه :

- میرا ! به نامزدت بگو تمومش کنه .

از سر جایم بلند می شوم و کالایاس با لبخند مرموز می گوید :

- حالا بهتر نشد ، ویل ؟!

ویلیام به زور لبخند می زند و جواب می دهد :

- آره .

کوله ام رو دوشم می اندازم و وسط بحثی که معلومه نیتجه اش چی می شود می پرم :

- من دیگه بر نمی گردم .

اومدم اینجا برای خداحافظی و دور دادن نامزدم تو دنیای که ۲۲ سال توش زندانی بودم .

- یعنی ، چی میرا می خوای اینجا رو ترک کنی بری صد طبقه زیر زمین ؟

- ویل ، من دیگه آدم نیستم و هر چی بیشتر اینجا بمونم ، نیروم تحلیل میره و پیشگویی هام محو و گنگ میشه .

کالایاس سری به جواب منفی تکون می دهد و شروع می کنه به حرف زدن :

- نه اتفاقا نمی دونم چرا هرچی بیشتر اینجا بمونی قدرت هات بیشتر میشه برعکس من .

ویل با ذوق گفت :

- می مونی؟!

- این چه سئوالی ، معلومه که نه .

خونه ی من قصر بلک رز.

جایی که اهریمن ها کوکی شکلاتی می خورن و رز خار دار پرورش می دهد نه دنیای فانی ها .

*****

کالایاس سرش رو به شیشه تکیه داد و زمزمه کرد :

- یادمه وقتی ۱۸ سالمون بود تو شب تولد وارد شدنت به ۱۹ سالگیت با گریه وارد اتاق خوابی که الان باهم رفتیم شدی.

با همون پیراهن کوتاه نقره ایت و همون پاشنه بلند های سفیدت و چشم های گریانی که باعث شده بود ریمل هات بریزه و زیر چشم هات مشکی شه رفتی تو بالشت با رو بالشتی سفید .

داشتم از توی آیینه قدی بلند کنار اتاق نگاهت می کردم .

نمی دونم سر چی اینطوری داشتی زار می زدی و بالشت های روی تخت رو این ور اون ور پرت می کردی .

اون شب کت و شلواری طوسی پوشیده بودم و هدیه کوچکی برات خریده بودم آماده بودم بعد از جشن بیام پیشت و همه چیز رو بهت بگم

اون لحظه که این شکلی دیدمت و نمی تونستم از تو آیینه رد شوم دوست داشتم کل جهنم رو به آتش بکشم .

یکم سرعت‌ ماشین رو بیشتر می کنم و لرزش فرمون زیاد تر .

با لبخند می گویم:

- تو از بلک رز یادت بود تولدمه ؛ ولی مادرم یادش نبود .

نمی دونم باید بهت چی بگم یا چی کار کنم .

فقط می تونم بگم که دوست دارم .

او لبخند کم رنگی می زند و می گوید :

- شکلات داغ رو یادم نرفته ، خانم کوچولو.

- مثل اینکه یادت رفته قدرت دست منه ؟

گفتم سرعت ماشین رو زیاد کرده ام .

باد از پنجره ی که کمیش پایین بود موهایم رو به پرواز در میارد .

او محکم می چسبه به صندلی می گوید :

- میرا ! سرعتت رو کم کن ، به خدا الان با این وسیله ی عجیب غریب می خوریم تو در و دیوار .

می خندم و پام رو از پدال بر می دارم.

هنوز هم همون پاشنه بلند هام و پیراهنم تنمه .

طفره ای از موهام رو به زور به پشت گوشم می دهم و با بقیه اش بازی می کنم .

کالایاس کنارم پوفی می کشد و می گوید :

- همین جا بزن کنار .

در گوشه ی جاده ی کویری می زنم کنار و نگاهش می کنم .

در رو با سختی باز می کنه و و پاش رو بیرون می زاره .

می تونم سرمای سوزی که جیغ می زند و پالتوی او را از تنش جدا می کند رو حس کنم .

منم میام بیرون .

با لحن دستوری می گوید :

عجیب غریبپاشنه بلند
۱۲
۲
آلتین🥀
آلتین🥀
پرنده ای که مرده بود ، به من پند داد ؛ پرواز را به خاطر بسپارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید