دارم یک کتاب بلند می نویسم به نام : مکعب سفید .
نوشته ی A.F
ژانرش : معمایی جنایی - راز آلود- عاشقانه - کل کلی و کمی طنز است .
در اصل ۳ تا ژانر اول موضوع کل داستان هست و گاهی طنز هم وارد می کنم .
شاید از فردا شروع روع کنم پارت گذاری رو گفتم شایدا.
اگه تعداد صفحاتش کم باشه ممکنه بزارم برای هفته ی آینده.
مقدمه :
با بوی رنگ چشم هایم رو باز می کنم !
با باز شدن چشم هایم نور سفید زیادی حمله به مردمک هایم می کند و مغز خسته و درمانده ام در یک حرکت سریع ؛ ولی خوش آیند فرمان بسته شدند پلک هایم رو می دهند .
برای بودی شدید رنگ نفس هایم کوتاه شده اند و سینه ام به خس خس افتاده است .
دست هایم رها در کنارم هستند .
آروم آروم پلکا خسته ام رو از روی هم باز می کنم و چند بار پشت سر هم آن دو رو روی هم می کوبم تا بتوانم درست ببینم .
در یک اتاق کاملا سفید گیر افتاده ام .
این اصلا نسبت به پسر درشت اندام و قد بلند با موی طلایی که کنار اتاق لم داده است مهم نیست .
صدایش بم و خش دار است .
اتاق سفید ، سفید ، سفید و بی پایان .
سعی می کنم تمرکزم رو روی کلامت او بگذارم :
- بازی شروع شد ....
