حسین
حسین
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

مرگ نیست







-وقتی سرنوشت آدمی با اعراب تغییر میکند زندگی یک غیرممکن اجتماعی میشود.

تصویر دوست داشتن واسم زمانی ریخته شد که تو بازار کودکی دست مادرم رو رها کردم. وقتی سرم رو بلند کردم خودم رو تو بازار مجازی رویاها، آدمکای مجازی با چادر سیاه رو دیدم. نفهمیدم کجا رفت. دست هر چادر سیاهی رو میگرفتم فکر میکردم مادرمه، ولی اونا چیزی نبودن جز توهم هایی که رویای یه بچه کوچیک رو میدزدن.


-درختان شکوفه می دهند و بلافاصله حیاتشان پایان می یابد...

خانه شامگاه اندوه بود. غمی با نمای سیاه و هزاران در به سمت انزوا صبح از خواب برمیخیزیم و پنجره ها را به سمت تاریکی میگشایم مادر صبحانه نان درد لقمه میگیرد و ما چای اشک میخوریم. خانه شامگاه اندوه بود. حیاطی با صدای ناله کودکان و مادران خسته از تازیانه و فلک، خواهرم دوچرخه سواری میکند و من اَبروی خاطراتم میشکند.


-کودکی میز دوم از راست

ترس کودگی


قاب امام خمینی از میخ دیوار کلاس 2/2 آویزان است. امتحان فارسی و انشاء روباه به مثنوی، جمعه غروب امتحان عربی درس خودکشی و داستانی که رها شده است...

معلم دینی با پلیور زشت و شلوار پارچه ای گشاد منو با تصویر امام خمینی و رنگ های قرمز بیرون زده از امامه دستگیر کرد و در زندگی تجدید شدم.فرار از خانه ها

تماشاچی ردیف اول تئاتر سایه ها در سایه خانه به همراه تنهایی با خود و سکوت ابدی...


-خونه مادربزرگه در شهر موش ها در خونه مادربزرگه

یه روز معمولی

مادر جون نماز میخواند، خاله یک، نهار را بارگزاری میکند خاله دو، به دو بچه شیر میدهد خاله سه، سبزی پاک می کند و به کودک میگوید برو گمشو. باقی خاله ها مجهول هستند.

پدران سقوط کرده دلتنگی های سوخته و خاطرات محو شده است.

با کمک بالشت خونه مستقل ساختم.

کودکان بی نهایت در حوض نور آبتنی میکنند و خورشید رخ میگیرد.

سفره چیده شده است و همه هستند. شب را زیر سقف آسمان خواب سردِسبک با پتوی سنگین و بالشتی که صدای ساعت میداد.

من متهم به گمنام و مجهول به هویت و خاطره و شاید هم سکوت

من متهم به بی پناهی بی قراری استرس همیشگی و قضاوت و اتفاق نیافتاده

من متهم بههبببببببببببببببب

زندگی مجموعه ای از رودهای جاری مثل دوراهی هاست که از سرنوشت سرچشمه میگیره. همیشه روی تناقضش بوده ولی تضاد دلیل تعادله.




یه حباب به سفتی و شکنندگی سنگ ساختم واسه خودم اون منو خلق میکنه منم بهش تکیه میدم تو این دنیا واسم جز اون حقیقتی نیست واسه همین مهم نیست که به جنون نزدیک یا نه. یه رویای مجازی تو این رویا برای برگشتن به دنیای کودکی.

نمیتونی در زمان سفر کنی ولی میتونی دنیای اطرافت را به گذشته تغییر بدی. مثل شبیه سازی.

-مرگ نیست

فکر کنید به اینکه یه روزی بهتون بگن هر آنچه که تا به حال تو ذهنتون داشتید صرفا یک تصویر شبیه سازی شده است. به هویت، وطن، خانواده، آموزش، خاطره، شما دستبرد زده شده.

از حالا زندگی رو چگونه ادامه میدید؟

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید