یکی از چیزهایی که هر روز طرفداران بیشتری پیدا می کند و مورد استقبال عده ی زیادی قرار می گیرد، کوچینگ است. کوچینگ برای بهبود زندگی می باشد. حالا در این بین افراد زیادی هستند که به دنبال رابطه ی بین کوچینگ و روانشناسی هستند و سوال شان این است که آیا رابطه ای بین این دو وجود دارد یا خیر ؟ برای جواب به این پرسش باید گفت که کوچینگ در روانشناسی پیشینه ای جدی دارد که در این مقاله به آن می پردازیم. با ما همراه باشید چرا که در این مقاله می خواهیم به موارد زیر اشاره کنیم :
درست است که کوچینگ را به عنوان یک رویکرد کاربردی مستقل می دانند اما نمی توان از تاثیری که روانشناسی روی کوچینگ می گذارد فاکتور گرفت. این ادعا کاملا صادق است که ساختار کوچینگ از چند شاخه روانشناسی برگرفته شده است.
تاثیراتی مانند روانشناسی انسان گرا، روانشناسی مثبت گرا و تئوری یادگیری در ساختار رویکرد کوچینگ کاملا واضح است. در ادامه می خواهیم به هر یک از این شاخه های روانشناسی که در کوچینگ سهم دارند و تاثیر گذار هستند بپردازیم. لایف کوچینگ به شکل بسیار موفقی از گفتار درمانی تبدیل شده است، تا جایی که به تغییر زندگی افراد کمک کرده است. مربی زندگی کسی است که به دنبال تقویت دیگران با کمک به آنها در ایجاد، رسیدن به اهداف و فراتر رفتن از اهداف در زندگی شخصی و حرفه ای است.
بزرگ ترین سهم در ساختار کوچینگ را روانشناسی انسان گرا دارد و کوچینگ بسیار در آن دیده می شود. اعتقاد روانشناسی انسان گرا مانند کوچینگ به خودشکوفایی فرد است.
روانشناسی انسان گرا بر این باور است که انسان خود را بهبود می دهند هرگاه فرصت لازم را در اختیار داشته باشد. می توان گفت که این موضوع یکی از مهم ترین معقوله های کوچینگ است و همان طور که در مقاله کوچینگ هم اشاره کردیم هدف نهایی کوچینگ خودشکوفایی افراد می باشد.
رابطه فرد مراجعه کنند و روان درمانگر در روانشناسی انسان گرا یکی از مهم ترنی عامل های موفقیت آمیز بودن پروسه است. طبق این نظریه سه فاکتور وجود دارد که کیفیت کار را مشخص می کند و سه فاکتور این ها هستند : 1- واقع بینی -2- اعتماد میان مراجعه کننده و روان درمانگر -3- درک همدلانه بین آن دو.
این معیار های ذکر شده دقیقا همان معیار های اصلی کوچینگ هستند.
یکی دیگر از شاخه های روانشناسی، روانشناسی مثبت گرا می باشد که در کوچینگ هم آن ها را می بینیم. حالا چرا کوچینگ در روانشناسی مثبت گرا دیده می شود ؟ چون بنیاد روانشناسی مثبت گرا در کوچینگ بر جنبه های مثبت انسان می باشد مثل شایستگی و قدرت.
در روانشناسی مثبت گرا، احساسات مثبت انسانی در فرد یکی از عوامل محرک و انگیزه دهنده می باشد که بسیار تاثیر گذار هم است و جالب است بدانید این موارد جزء اصول کاربردی کوچینگ هستند. موارد ذکر شده در روانشناسی باعث افزایش بهره وری و سودمندی فرد و همچنین بالا رفتن قابلیت ها و شایستگی های او می شود.
یکی از تئوری های بنیادی روانشناسی، تئوری یادگیری است که نقش بسزایی در رویکرد کوچینگ دارد. یکی از اصول تئوری یادگیری، تئوری پاداش و تنبیه است که در این مورد نیز در کوجینگ دیده می شود. کوچ وقتی می بینید رفتار ها و عملکرد های مثبت دارد، با استفاده از واژه های تشویقی به او پاداش می دهد.
همین پاداش باعث می شود که فرد برای ادامه کار انگیزه بگیرد. یکی از تئوری هایی که در یادگیری وجود دارد این است که افراد از تجربیات خود درس می گیرند و این درس گرفتن می تواند در قالب هایی مانند خود ارزیابی و خود اندیشی باشد.
در کوچینگ هم افراد دقیقا با استفاده و با بکارگیری همین دو ابزار به خودآگاهی می رسند. خود آگاهی یکی از بیش ترین نقش ها را در کوچینگ دارد.
در سایر شاخه های نیز ما شاهد کوچینگ در روانشناسی هستیم. برای مثال می توان به روانشناسی اجتماعی، روانشناسی فرهنگی و آسیب شناسی روانی و روانشناسی گشتالت اشاره کرد. تا اینجا از ردپا های روانشناسی در کوچینگ صحبت کردیم که ساختار شاخه ای در روانشناسی است که امروزه به آن روانشناسی کوچینگ می گویند.
روانشناسی کوچینگ به شاخه ای از روانشناسی می گویند که سعی و تلاش بر این دارد که مفاهیم و تئوری را با روش های هدایت گری فرد به کار گیرد. هدف از این کار این است که افزایش عملکرد، دستاورد ها و سلامت روان فرد، تیم و یا سازمان با بکارگیری روش های مبتنی بر مستندات به دست آمده از تحقیقات علمی حاصل شود.
این موضوع یعنی روانشناسی کوچینگ به اوایل قرن 20 بر می گردد. حدودا هشت سال زمان برده تا اینکه به صورت رسمی بنیان گذاری شود. در سال 2000 بود که رشته روانشناسی کوچینگ به رشته های دانشگاه سیدنی اضافه شد.
کوچینگ دانشی را که از طریق درمانگر به مراجع داده می شود به بینش تبدیل می کند و این گونه کوچینگ می تواند به افراد درمانگر کمک کند.
اصول اخلاقی در Icf وجود دارد و این اصول در FCA هم به صورت زیر رعایت می شود :
در این راه و پروسه هیچ گونه قضاوت کردن و برچسب زدنی وجود ندارد. نباید مراجع کننده کنترل شود بلکه باید در یک مسیری کاملا آزادانه قرار گیرد و همه راه حل ها از درون خود او نشات می گیرد. بین کوچ و فرد مراجعه کننده قرار داد هایی بسته می شود که به وسیله ی آن ها فرد مراجعه کننده متوجه حد و حدود دو اختیارات کوچ می شود.
روانشناسان طبق شرایط و مسائلی که قرار دارد از راهکار های درمانی متفاوتی استفاده می کند. در کوچینگ هم مدل های مختلفی وجود دارد و کوچ نیز مدل منحصر به فرد خودش را دارد. برای یک کوچینگ چیز مهم تر هدف وجود دارد و آن هم مسیر می باشد چرا که همه تغییر و تحولات در مسیر اتفاقا می افتد و کشف می کند تا فرد به اهدافش برسد.
اولین جرقه های استفاده از تئوری های روانشناسی در کوچینگ بر می گردد به سال 1920 میلادی. کولمن گریفیث در سال 1926 مکالمه ای با عنوان ( روانشناسی کوچینگ : مطالعه ای بر روی روش های کوچینگ از نقطه نظر روانشناسی ) منتشر کرد. او اولین روانشناسی ورزشی آمریکا بود و در به کار گیری روانشناسی در کوچینگ پیش قدم شد.
در سال 1951 فردی به نام جان لاثر ( روانشناسی کوچینگ ) منتشر کرد. کرتیس گیلورد در سال 1967 کتاب ( روانشناسی مدرن ) را منتشر کرد. جدا از این اقدامات ابتدایی و اولیه، این رشته در ابتدای قرن 21 پایه گذاری شد.