امروز مثل همیشه صبح زود بیدار شدم و بعد از خوردن صبحانه با سالار از خونه زدم بیرون (سالار اسم موتورمه:)
یک سری فکر های توی ذهنم بود که داشتم با خودم مرور میکردم (فکر های من عموما در مورد ازدواجه مگر اینکه خلافش ثابت شه:)
اینو میدونستم تقریبا یک ماه دیگه تا محرم و صفر مونده به این فکر میکردم که سه ماه دیگه به خودم فرصت بدم تا آمادگی های بیشتری رو کسب کنم
مثلا به این فکر میکردم که من هنوز گواهی نامه ماشین ندارم و میتونم تو این چند ماه برا گرفتنش اقدام کنم یا حدودا ۴ ماهه که تو این شرکت جدید مشغول به کارم میتونم روی کارم بیشتر متمرکز بشم و...
حس دراز کشیدن وسط بلوار صد متری زیاد جالب نیست اونم وقتی که ماشین ها با سرعت میخوان از روت رد شن دراز کشیدنت طول بکشه سر و کارت با کرام الکاتبینه:)
بله فکر و خیال هنگام رانندگی مسبب این شده بود که من به ماشینی که کنار صد متری ایستاده بود بکوبم :(
بعد از بلند شدن سریع از وسط صد متری فقط صدای خانمی رو میشنیدم که میگفت من همسرم نیم ساعته رفته بنزین بیاره و این ماشین هم متاسفانه جای بدی بنزین تموم کرده :(
وااااای من چکار کردم از پشت زدم به ماشینی که خیلی وقته ثابته و اصلا ما میگین وسط بلوار هم باشه.یعنی من جلوتر از خودم رو ندیدم ثابت بودنش رو تشخص ندادم و...
خداروشکر اینبار هم بخیر گذشت یه جمله ای معروفی هست که میگه <<آدم از اشتباهش باید درس بگیره و دیگه تکرارش نکنه>> ولی من نظرم اینه که همون یک بار هم مرتکب شدنش اشتباهه چون اکثر اشتباهات جبران ناپذیر اند و این جمله فقط برای امثال منی که یک بار اشتباه کردن صدق میکنه.
خب یک نتیجه ازدواجی هم بگیریم فکر رو خیال رو برای ازدواج بزاریم کنار و یکم به آینده نگاه کنیم اگر مانع میبینیم شاید حتی لازم باشه براش توقف کنیم و دست نگه داریم. یکم به مانع های سر راه مون فکر کنیم البته نه مثل من موقع رانندگی:)