1866
1866
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

بلندگو

به نام اللّه که رحمان و رحیم است


پیش گفتار پیش گفتار

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱


ای طوطیِ عیسی نَفَس، وِیْ بُلبُلِ شیرین نَوا
هین زُهره را کالیوه کُن، زان نَغمه‌هایِ جانْ فَزا

دَعویِّ خوبی کُن بیا، تا صد عَدوّ و آشِنا
با چهره‌ی چون زَعفَران، با چَشمِ تَر آید گُوا

غَم جُمله را نالان کُند، تا مَرد و زن اَفْغان کُند
که داد دِهْ ما را زِ غم، کو گشت در ظُلمْ اژدها

غَم را بِدَرّانی شِکَم، با دور باشِ زیر و بَم
تا غُلغُل اُفْتَد در عَدَم، از عدلِ تو ای خوش صَدا

ساقی تو ما را یاد کُن، صد خیک را پُر باد کُن
اَرْواح را فرهاد کُن، در عشقِ آن شیرین لِقا

چون تو سِرافیلِ دلی، زنده کُنِ آب و گِلی
در دَم زِ راهِ مُقبِلی، در گوشِ ما نَفْخه‌یْ خدا

ما همچو خَرمَن ریخته، گندم به کاه آمیخته
هین از نسیمِ بادِ جان، کَهْ را زِ گندم کُن جُدا

تا غَم به سویِ غَم رود، خُرَّم سویِ خُرَّم رَوَد
تا گِل به سویِ گِل رَوَد، تا دل بَرآید بر سَما

این دانه‌هایِ نازنین، مَحبوس مانده در زمین
در گوشِ یک باران خوش، موقوفِ یک بادِ صَبا

تا کارِ جان چون زَر شود، با دِلْبَران هم‌بَر شود
پا بود اکنون سَر شود، کَهْ بود اکنون کَهرُبا

خاموش کُن آخِر دَمی، دستور بودی گفتمی
سِرّی که نفْکَنده‌ست کَس، در گوشِ اِخْوانِ صَفا


بلندگو با شماست...


بلندگوشناختمعرفتعرفانسالک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید