هر انسانی که دغدغۀ موفقیت و زندگی بهینه دارد حداقل یک بار درگیر این سوال شده است، فرقی نمیکند انتخاب رشته کنکور بوده یا انتخاب مسیر شغلی:
من به هر دو علاقه دارم و استعدادش را هم دارم اما نمیدانم کدام را دنبال کنم؟
به جای عدد دو میتوانید ۳، ۴ یا حتی ۵ بگذارید. فارغ از بحثهای مربوط به تصمیمگیری چرا همیشه گزینۀ «دنبال همۀ علایقت برو» مهجور است؟
گویی که همیشه یک صدای نصیحت کننده در ذهن وجود دارد که تکرار میکند:
یکی را انتخاب کن، تخصص، یکی را انتخاب کن، تخصص ......
انگار این نصیحت در ژنتیک ما فرو رفته است که هر انسانی باید یک تخصص را دنبال کند و در آن عمیق شود تا به موفقیت برسد.
باور کنید که اغراق نیست. جملۀ «همه کاره و هیچ کاره» را شنیدهاید؟ کل دنیا به این جمله باور دارند.
همه کاره و هیچ کاره یعنی کسی که هیچ چیزی را عمیق دنبال نکرده است، آچار فرانسه است؛ خیلی کارها بلد است اما کار که تخصصی شود نمیتواند کمکی کند.
انگلیسیها میگویند جک همهکاره؛ استاد هیچ چیز (Jack of all trades, master of none). این مفهوم از گذشته در دنیا جا افتاده و تقریباً همه به این باور رسیدهاند. کافی است به صفحۀ ویکیپدیا همین اصطلاح نگاهی بیاندازید، در همۀ زبانها معادلش هست.
میتوان گفت مردم به این باور رسیدهاند که هر فرد باید دنبال یک رشته، مهارت، تخصص را بگیرد و در آن عمیق شود تا به موفقیت برسد.
اگر شما هم به این باور رسیدهاید پس چرا هیچوقت انسانهای موفقی مثل ایلان ماسک، استیو جابز، بنجامین فرانکلین، توماس ادیسون، لئوناردو داوینچی، ماری کوری، نیوتون، گالیله، ارسطو، ابن سینا، ابوریحان بیرونی، فارابی، خیام و ... شما را دچار شک نکردند؟
همۀ این افراد یک ویژگی مشترک دارند: جنرالیست (generalist) یا به اصطلاح دانشمند همه چیزدان (polymath) هستند.
شاید درباره دانشمندهای دوران قدیم بگویید آن زمانها علم پیشرفت نکرده بود و علوم تخصصی نشده بود پس عمر انسانها اجازه میداد در چند حوزه مطالعه کنند.
موضوع چیز دیگری است، عجله نکنید.
اگر جنرالیست بودن راهی به موفقیت ندارد پس چرا بنیانگذاران شرکتهای بزرگ مثل بیل گیتس، وارن بافت و جف بیزوس هم جنرالیست هستند؟
چه اتفاقی افتاده است که جنرالیستها را در جایگاه موفقیت میبینیم اما هنوز هم معتقدیم «همه کاره و هیچکاره» بودن فایدهای ندارد.
یا شاید باید این مفهوم را کمی چکشکاری کنیم تا راه درست را پیدا کنیم؟
با یک جمله از ارنست بویر (Ernest Boyer) از این اسامی میگذریم تا ببینیم کدام مسیر درست است؟
یک تخصص را تا انتها برویم یا از هر شاخه میوهای بچینیم؟
آینده متعلق به ادغام کنندهها است (The future belongs to the integrators)
همهکارههای دنیای مدرن افرادی هستند که حداقل در سه شاخه سررشته دارند و میتوانند این شاخهها را باهم ادغام کنند.
به عبارت دیگر، آنها میتوانند بهترینها را از هر شاخه جمع کنند و از آن برای ساختن موفقیت استفاده کنند.توجه کنید که بیشتر این افراد موفقیت را میسازند، یک ایده جدید، یک بازار جدید، یک علم جدید و... مثل پیدا کردن یک بازار دست نخورده و بیرقیب.
شکل زیر مسیر انتخابی این افراد را به خوبی نشان میدهد.
مالکم گلادول در کتاب خارق العادگان (Outliers) مفهوم ۱۰ هزار ساعت تمرین برای موفق شدن و کنار زدن رقبا در یک حوزه را مطرح کرد و این قانون ادعایی هم طرفدار زیادی پیدا کرد. (اپیزود اول پادکست بیپلاس)
مفهوم ادغامکنندههای مدرن (modern polymath) در مقابل آن قرار دارد؛ یعنی به جای عمیق شدن در یک رشته بهتر است ترکیبی هر چند نامعمول از مهارتها و دانشها را کسب کنید و بعد با ادغام آنها ایدهای غیرمنتظره، رشتهای جدید، استارتاپی جدید بسازید که رقابت در آن کم است.
برای مثال؛ برای مدتها در دو رشته زیستشناسی و جامعهشناسی تدریس و تحقیق دانشگاهی انجام شد اما هیچ کس این دو رشته را در کنار هم مطالعه و در نتیجه ادغامشان نکرد تا این که در سال ۱۹۷۰ ادوارد ویلسون (Edward Osborne Wilson) رشته زیستجامعهشناسی را بنیانگذاری کرد.
از موفقترین افراد معاصر هم میتوان به استیو جابز اشاره کرد. یکی از پیشتازان ترکیب طراحی و سختافزار.
وقتی میگوییم ایلان ماسک نابغه است دلیلش مشخص است چون او توانسته است ترکیبی از فیزیک، مهندسی، برنامهنویسی، طراحی، تولید، تجارت و بازاریابی را درک و مدیریت کند. شرکتهای چند میلیون دلاری بسازد که مشابه ندارند. او وارد عرصههای بیرقیب میشود نه بازارهای پر رقیب.
لئوناردو داوینچی میگوید:
علم هنر را مطالعه کنید؛ هنر علم را مطالعه کنید. فهم خود را توسعه دهید ... چطور دیدن را یاد بگیرید. درک کنید چطور همهچیز به هم ارتباط دارد.
در دنیای مدرن با این که هر تخصص پیچیدگی و گستردگی زیادی دارد اما این باور که نباید دنبال بیش از یک مهارت، رشته، بازار و ... رفت دیگر جایگاهی ندارد. افرادی که تصمیم میگیرند چند شاخهای کار کنند ضعیف نیستند و انتخابهای درست میتواند به عرصههای بیرقیب برسد.
مفهوم موفقیت تک تخصصی بد نیست و قابل دستیابی است اما میتوان چند تخصصی هم رفت جلو، وارد یک بازار کم رقیب شد و احتمال موفقیت در آن به نسبت بیشتر است.
ادغامکنندههای چندشاخهای از دوران ارسطو تا ایلان ماسک بودند و فقط اسم آنها در گذر تاریخ و حوزه کاری تغییر کرده است.
یک زمان فیلسوف به معنی دوستدار دانش و حالا بنیانگذاران برندهای چند صد میلیون دلاری. ادغام کننده بودن در دورهای آسان و در دورهای سخت بود، در حوزهای سخت و در حوزهای آسان شد.
مهم درک درست حوزههای مختلف، شناخت محیط و ادغام کردن است.
در ادامه، مزیتهای چند شاخهای بودن را کمی عمیقتر بررسی کنیم.
اسکات آدامز پدیدآورنده کمیک استریپ دیلبرت، یکی از معروفترین کمیک استریپهای دنیا مثال خوبی برای این مزیت است. او کمدین بزرگی نبود، کارتونیست ماهری هم نبود و در زمان راهاندازی دیلبرت ۲۰ سال بیشتر نداشت.
اسکات آدامز توانست با ترکیب مهارت شوخطبعی، تصویرسازی و تمرکز بر فضای کسب و کار، بهترین در دنیا در جاویژه (niche) خودش شود.
او در وبلاگ خودش چگونگی دستیابی به این موفقیت را اینطور توضیح میدهد:
اگر میخواهید به موفقیتی خارق العاده در زندگی برسید دو مسیر در پیش رو دارید:
۱. بهترین در یک چیز باشد.
۲. در ۲ یا چند چیز خیلی خوب باشید.
استراتژی اول سخت و خیلی وقتها دست نیافتنی است. تعداد کمی هستند که میتوانند در لیگ NBA بازی کنند و بهترین باشند. این استراتژی حتی برای امتحان کردن هم توصیه نمیشود.
استراتژی دوم دستیافتنی و آسان است. هرکسی میتواند با کمی تلاش در حوزهای جزو ۲۵ درصد برتر باشد.
من بهتر از خیلی انسانها میتوانستم نقاشی بکشم اما به سختی میشد گفت یک هنرمند هستم. من از استندآپ کمدینهای متوسط هم خندهدارتر نبودم اما حداقل از خیلی انسانها بهتر میتوانستم مردم را بخندانم.
راز من این بود که تعداد کمی هستند بتوانند هم خوب نقاشی بکشند و هم جک بسازند.
ترکیب این دو کاری بود که من انجام دادم و افراد مشابه من کم هستند. همین را اضافه کنید به تجربه حضور من در محیط کسب و کار که باعث شد موضوعی برای کارتونهایم داشته باشم. موضوعی که کارتونیستهای کمی بدون تجربه مستقیم میتوانستند آن را درک کنند.
آقای Brian Uzzi از دانشگاه نورتوسترن ۲۶ میلیون مقاله علمی را از صدها سال قبل تا زمان معاصر را بررسی کرد و متوجه شد تاثیرگذارترین مقالات آنهایی هستند که تیمهای آنها ترکیبی غیرمعمول از تخصصها دارند.
یعنی هرچه تیمها ترکیبهای غیرمعمولتری داشتند ایدههای خلاقانهتری شکلگرفته و همین ایدهها بیشتر مورد توجه دیگران قرار گرفته است.
میخواهید یک مهارت جدید یاد بگیرید؟ انبوهی از منابع آموزشی در دسترس شماست. کافی است در گوگل جستجو کنید.
Amira Willighagen ۱۱ ساله با تماشای ویدیوهای یوتیوب به مدت ۴ سال توانست با مهارت بالایی اپرا بخواند.
Michael Sayman ۱۳ ساله با جستجو در گوگل برنامهنویسی یاد گرفت و بازی موبایل او جزو ۱۰۰ اپلیکیشن برتر دنیا شد. الان مدیر محصول در یکی از استارتاپهای گوگل در حوزه بازی است.
نمونههای مشابه خیلی زیاد هستند.
به علاوه، انباشت دانش در بسیاری از رشتهها به حد مطلوبی رسیده است، کیفیت دانش در هر حوزهای در حال پیشرفت است و روش علمی به یک پیشفرض تبدیل شده است.
با نگاهی به رشتههای دانشگاهی متوجه میشوید که رشتههای زیادی در سالهای اخیر ایجاد شدهاند که حاصل ترکیب دو یا چند رشته هستند. با دانستن اصول اولیه آمار و احتمالات مسلم است که هرچه تعداد شاخهها بیشتر شود تعداد فرصتها برای ادغام رشتههای ایجاد شده بیشتر خواهد شد.
بازار کسب و کار هم به همین شکل در حال توسعه است. فرصتهای شغلی بین رشتهای در حال افزایش است.
داروین جمله معروفی دارد:
قویترینها یا باهوشترها زنده نمیمانند اما آنهایی زنده میمانند که تغییرات را بهتر مدیریت میکنند.
۱۵ سال قبل کدام یک از مشاغل زیر وجود داشت؟
هیچ کدام!
سباستین ترون (Sebastian Thrun) در سال ۲۰۱۶ در مصاحبهای گفته بود برای صنعت در حال رشد خودروهای بدون راننده نیاز به مهندسهای بین رشتهای بیشتری داریم. جذب هر استعداد در حوزۀ خودروهای بدون راننده ۱۰ میلیون دلار هزینه دارد.
یکی از عوامل مهم در خرید شرکتها همین نیروهای بین رشتهای است، نیروهای بینرشتهای جدید ارزش بالاتری دارند.
کار به جایی رسیده است که دانشگاهها دیگر پاسخگوی نیاز شرکتهای بزرگی مثل گوگل نیستند و آنها خودشان دست به کار شدهاند. چندین سال است که شرکتهای بزرگ به صورت مستقل یا مشترک با دانشگاهها دورههای آموزشی ویژهای برای آموزش و استخدام نیروهای بینرشتهای برگزار میکنند.
اگر ۱۵ سال قبل میدانستید که چنین مشاغلی ایجاد خواهد شد میتوانستید مهارتهای موردنیاز را زودتر از بقیه یاد بگیرید و برترین فرد آن حوزه شوید.
۱۰ سال بعد چه شغلهایی ایجاد خواهد شد؟ از الان میشود برای آن شروع به یادگیری کرد؟
چرا نمیشود. ۲ یا ۳ مورد از ترندهای روز موردعلاقه خود را پیدا کنید و آنها را خوب (نه در حد عالی) یاد بگیرید. با کمی شانس میتوانید از ترکیب آنها یک بازار بدون رقیب بسازید.
شاید فکر کنید ریسک بالایی دارد و زمان زیادی باید صرف کنید. در حالت مقابل چه اتفاقی میافتد؟ یک متخصص بعد از چندسال به درجهای میرسد که جزو ۱ درصد برتر باشد؟ بعد از آن چقدر باید وقت بگذارد تا بهروز بماند؟ چقدر احتمال دارد حوزه تخصصی او دچار افول نشود؟
یادتان نرود که صحبت از موفقیتهای بزرگ است نه فقط فارغالتحصیل شدن از دانشگاه و استخدام شدن.
مشکل چاقی را در نظر بگیرید.
اسکات پیج در کتاب پاداش تنوع (Diversity Bonus) با نمودار زیر نشان میدهد مشکل چاقی چه اندازه پیچیده است.
با نگاهی به این نمودار مشخص میشود که حل این مشکل به چندین تخصص نیاز دارد. چرا هنوز متخصص لاغری به معنی واقعی کلمه نداریم؟
بسیاری از مشکلات دیگر جامعه امروز هم به همین شکل به افراد ادغامکننده نیاز دارد. سرطان، آلزایمر، تصادفات جادهای و ...
برای پاسخ به این سوال میتوان صدها مقاله مثل مقالات مجلههای موفقیت نوشت. مقالاتی پر از جملات انگیزشی و داستانهایی از زندگی افراد موفق. این انگیزه و اشتیاق مهم است اما تمام ماجرا نیست.
راه حلی که من پیشنهاد میکنم بسیار ساده است.
در ابتدا گفتم که در زندگی خیلیها این سوال پیش میآید:
من به هر دو علاقه دارم و استعدادش را هم دارم اما نمیدانم کدام را دنبال کنم؟
اگر علاقه دارید فقط این فرصت را به خود دهید که هر دو یا هرچندتا را دنبال کنید. هرچه بیشتر بهتر.
لازم نیست در همه فوق تخصص شوید، کمالگرایی را از خود دور کنید، کمی آزمون و خطا شما را نمیکشد و به خودتان فرصت دهید.