✅ نقل تجربهی شخصی من از آموزههای استارتاپ ناب (Lean Startup)
? پیروی جلسه امروز (25 دی ماه) "محفل کتاب و تجربه پانوا" (@Panoa_co) که پیرامون تحلیل و بررسی کتاب Running Lean (ترجمه شده به نام "اجرای ناب" توسط @MrMotarjem) برگزار شد، تجربهای شخصی از استفاده از آموزههای ناب (Lean) در یکی از کارهامون رو میخواستم با دوستان در میون بگذارم.
?? اول ذکر این برداشت شخصی از آموزههای ناب (کتب Lean Startup و Running Lean) شاید خالی از لطف نباشه. به طور کل خیلی خیلی چکیدهی دلیل و چرایی استفاده از آموزههای ناب رو بخوام بگم، اینه که نیایم یه مدت زیادی صرف زمان، انرژی و هزینه بالایی کنیم و محصولی بسازیم که مشتریان/کاربران/مردم نخوان! بیایم و گام به گام و مرحله به مرحله "بسازیم، اندازهگیری کنیم، و یاد بگیریم!" تا زمانی که به همخوانی محصول و بازار (PMF) برسیم.
? تجربه من: استفاده از آموزههای ناب در محصول هوشمندسازی مرغداری (و IoT)
از سال 91 که پروژهای پیرامون اتوماسیون سالن پرورش قارچ انجام داده بودیم (مبتنی بر خطوط تلفن ثابت و برنامهریزی قبلی توسط مشتری)، به دنبال ورود به صنعت و بازار اتوماسیون مرغداریها بودیم.
چشماندازی که برای خودمون به عنوان راهحل (Solution) تدوین کرده بودیم (و خب صحبتهایی هم با افرادی که تا حدودی با مرغداری در تعامل بودن داشتیم) بسیار خفن (!)، پیشرفته، هوشمند و خودکار بود. به دنبال ساخت سیستمی یکپارچه بودیم که (تقریباً) تمامی کارهای صاحب سالن مرغداری رو انجام میداد و از بحث برنامه غذایی و شدت نور در طول دوران رشد جوجهها و گرما و رطوبت مورد نیاز و ... رو خودکار انجام بده!
بخاطر خیلی خفن در نظر گرفتن راهحل و محصولی که مورد نظرمون بود، هزینههای اولیه ورود به این صنعت بسیار بالا تخمین زده شد و بقدری در چشمانداز رویاگونه خودمون غرق شده بودیم که عملاً از ترس خراب کردن ایده قشنگمون و البته هزینهها (مالی، انرژی و زمانی) شروعش نکردیم!
⚠️ و خدارو شکر که نکردیم! چون اگر تمام اون هزینهها رو کرده بودیم و محصولی که در ذهن خودمون بود رو ساخته بودیم، با بیمهری مشتریان مواجه میشد و عملاً کسی این محصول رو نمیخواست!
♻️ اما چه کردیم؟
در یکی از پروژههای هوشمندسازی (@IRIC_Smart_Home) با یکی از مشتریان آشنا شدیم که از قضا در صنعت مرغداری کار میکرد و چند سالن داشت.
1️⃣(مصاحبه مسئله) اونجا طی صحبتها و مصاحبهای که با ایشون داشتیم و نقل تجربه خودشون و همکارانشون، تونستیم "مشکل" (Problem) مورد نظر مشتریان رو درک کنیم. {مشکلشون با چیزی که ما فکر میکردیم فرق داشت! و خواستههاشون اصلاً ارزشهای پیشنهادی که ما در ذهنمون داشتیم نبود!}
2️⃣ (مصاحبه راهحل) روی مشکل فکر کردیم (طوفان فکری) و چند راه حل تکنیکال به نظرمون رسید، با مشتری (پذیرنده آغازین (Early Adaptor)) صحبت کردیم و راهحلهای پیشنهادیمون رو مطرح کردیم و در نهایت به خواستههایی مشخص رسیدیم! {واقعاً سادهتر (در ظاهر) و کاربردیتر از مواردی بود که قبل از مصاحبه در ذهن ما بود!}
3️⃣ (ساخت MVP و مصاحبه آن) محصولی مقدماتی ولی پذیرفتنی که ارزش مورد نظر مشتری رو برسونه، ساختیم و بدون زیاد کار کردن روی زیبایی و خیلی از موارد تکنیکالی که همیشه خودمونو درگیرش میکردیم، ساختیم و گذاشتیم زیر کار! در نهایت نتیجه کار رو بررسی کردیم و با مشتری مجدداً صحبت کردیم. متوجه شدیم راه درست رو داریم پیش میریم، نیازهای مشتری رو بهتر از قبل فهمیدیم و کمی از تجربه کاربری مشتری بازخورد گرفتیم و به بهبود MVPمون پرداختیم!
4️⃣ (افزایش ویژگیهای محصول و اندازهگیری همخوانی محصول و بازار (MVP)) امکانات بیشتری به سیستم اضافه کردیم و باز هم بازخورد گرفتیم!
بعد مدتی کار کردن مشتری با سیستم (دو دوره جوجه کشی) باز هم مصاحبههای مختلف داشتیم تا سیستم رو بهبود ببخشیم.
بعد از مطمئن شدن مشتری اولیه، ایشون از اعتبار خودش استفاده کرد و محصول ما رو به همکارانش معرفی کرد! (یکی از کانالهای خوب رشد، تبلیغات دهانبهدهان (WOM))
? البته فرآیند بالا چیزی حدود 9 ماه به طول انجامیده (با دو دوره رشد جوجهها) و خیلی خلاصه گفتم که حوصله خوندنش باشه!
نکته مهمی که به ما خیلی کمک کرد! پیدا کردن یه پذیرنده اولیه و انجام مصاحبه با مشتری واقعی بود که کارمونو خیلی جلو انداخت!
امیدوارم نقل این تجربه به درد دوستان و نگرش مثبتشون نسبت به آموزههای ناب بخوره!