masoud
masoud
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

معنا در زندگی

وقتی کم سن و سال تر هستیم، به موفقیت فکر میکنیم، به دستاورد داشتن فکر میکنیم، به مدرک تحصیلی، شغل، درآمد، مهاجرت و ... فکر میکنیم، بیشتر دنبال «پیشرفت» هستیم، دنبال «تغییر» هستیم، دنبال «ساختن» هستیم که نه تنها بد نیست که اتفاقا لازم هم هست. ولی چند سالی که میگذره حس میکنیم که موفقیت و پیشرفت و دستاورد داشتن اگر چه لازمه ولی کافی نیست.

این روزا که یک ماهی از 28 ساله شدنم میگذره و تا حدودی از هیجانات سال های گذشته ام کم شده، بیشتر و جدی تر به زندگی فکر میکنم. به سختی هاش فکر میکنم، به کارهایی که انجام دادم، به کارهایی که انجام ندادم، به خاطره هایی که تجربه کردم، به آدمهایی که باهاشون در ارتباط بودم، به آدمهایی که باهاشون در ارتباط هستم، به داشته هام، به نداشته هام، به اینکه چقدر از این راهی که تا الان اومدم راضی ام، به اینکه میخوام ادامه راه رو چجوری برم، به اینکه چه چیزهایی باید واسه ادامه زندگی بلد باشم.

وقتی به زندگی فکر میکنی، نمیشه به سخت بودن زندگی فکر نکنی. سختی هایی که هممون به شکلی با همه وجود حسش میکنیم. گرونی، اجاره نشینی، بیکاری، بی پولی، بیماری، ازدواج، تربیت فرزند، طلاق، مرگ عزیزان، درک نشدن از طرف اطرافیان و کلی مورد دیگه که باعث میشه زندگی برامون سخت و تلخ و شاید عذاب آور بشه.

با خودم فکر میکنم وسط این همه مشکلات و گرفتاری چجوری میشه از زندگی کردن ناامید نشد؟ اصلا به چی باید امید داشت؟ چی میشه که بعضی آدمها با اینکه داشته های زیادی دارن احساس خوشبختی نمیکنن؟ چی میشه که بعضی آدمها با وجود اینکه زندگی سختی دارن ولی احساس بدبختی نمیکنن؟ چی میتونه تحمل سختی ها رو واسه آدمها قابل تحمل کنه؟ وسط این همه سختی و اتفاقات تلخی که این روزها میشنویم و میبینیم فکر کردن و نوشتن و پرسیدن و کتاب خوندن چه اهمیتی داره؟




یک روز که از سرکار برمیگشتم تو ایستگاه مترو، یک غرفه کتابفروشی دیدم و به رسم عادت رفتم که نگاهی به کتابهاش بندازم. تعداد زیادی از کتابها با موضوعیت موفقیت و پولدار شدن و ... بود که حس خوبی نسبت به اینجور کتابها ندارم. به نظرم با صحبت از کائنات، انرژی مثبت و مثبت اندیشی و... زندگی آدم ها تغییر به خصوصی نمیکنه. اینجور کتابها بدون اینکه محدودیت آدمها رو در نظر بگیرن، بدون اینکه تاثیرات خانواده، جامعه و حکومت و سیاست و خیلی چیزهای دیگه رو در نظر بگیرن، فقط میخوان بگن تلاش کن، رویا داشته باش، تو میتونی، تو موفق میشی. اینجور کتاب ها به جای آگاهی فقط هیجان تزریق میکنن، هیجانی که تهش سرخوردگی میاره و زود هم فروکش میکنه.

لابلای کتاب ها، یک کتابی دیدم که عنوانش واسم جالب بود، قبلا تعریفشو زیاد شنیده بودم، یکی دو صفحه ازش خوندم و ازش خوشم اومد و خریدمش. نویسنده بدون اینکه بخواد ترحم مخاطب رو برانگیخته کنه از تجربیاتش، از سختی هایی که تحمل کرده، از رنج از دست دادن عزیزانش، از تجربه شکنجه، سختی اسارت و کشته شدن دوستان و اطرافیانش میگه.

وقتی که داشتم کتاب رو میخوندم، خودمو در اون موقعیت ها تجسم میکردم و از خودم میپرسیدم اگه این اتفاقات و این سختی ها واسه من پیش میومد من چه حسی داشتم؟ چه عکس العملی نشون میدادم؟ ناامید میشدم؟ همین الان چه حسی نسبت به زندگی دارم؟ همین الان چجوری با مشکلاتم مواجه میشم؟

از لابلای مطالب همین کتاب متوجه شدم آدما بیشتر از چیزی که فکر میکنن قوی هستن، قدرتی که خودشون میسازن و با تکیه بر همین قدرت میتونن مشکلات رو حل کنن و یا اگه قابل حل شدن نیست، باهاش کنار بیان و هضم کنن و اسم این قدرت «معنا» هست.

انسان در جستجوی معنا
انسان در جستجوی معنا


معنا یک جمله مشخص نیست، یک کار مشخص نیست معنا، داشتن دلیل و چرایی زندگی هست. برای اینکه بتونیم سختی ها رو تحمل کنیم، حل کنیم یا باهاش کنار بیایم، باید یک دلیل، باور، لنگر، تکیه گاه تو زندگیمون داشته باشیم.

معنا همون لنگر و تکیه گاهی هست که در سختی ها بهمون آرامش میده، معناست که باعث میشه در موقعیت های سخت زندگی، وقتی هیچ کاری ازمون برنمیاد، وقتی هیچ کسی نمیتونه یا نمیخواد کمکمون کنه، وقتی به بن بست میخوریم، وقتی ورشکست میشیم، وقتی عزیزی رو از دست میدیم، وقتی به بیماری دچار میشیم، وقتی رابطه عاطفی مون بهم میخوره، ناامید نشیم و به خودمون و بقیه ضربه نزنیم.

معنا الزاما باعث نمیشه مشکلاتمون حل بشه، باعث نمیشه خوشبخت تر باشیم، باعث نمیشه گرفتاری هامون حل بشه ولی بهمون انرژی و انگیزه میده که به تلاش کردن ادامه بدیم، باعث میشه حالمون بهتر بشه، باعث میشه دچار روزمرگی نشیم، افسرده نشیم، معنا باعث میشه یک حس رضایت درونی رو تجربه کنیم. باعث میشه زندگی نزیسته کمتری داشته باشیم.

آدمی که با معنا زندگی میکنه، با خودش قهر نیست، با دنیا و با آدمهاش قهر نیست، از دنیا و آدمهاش طلبکار نیست، دنبال مقصر نیست، از زندگی کردن اجتناب نمیکنه، انسان با معنا یاد گرفته با اینکه خودش زخم خورده هست ولی به روح و تن کسی زخم نزنه. این آدم میدونه که محدودیت هایی داره، میدونه که قدرت مطلق نیست ولی ضعیف و درمانده هم نیست، این آدم یاد گرفته تلاش کنه زخم هاشو التیام بده، یاد گرفته منفعل نباشه و به اندازه توانش، کاری که از دستش بر میاد رو انجام بده. این آدم یاد گرفته فقط روی نداشته هاش تمرکز نکنه بلکه داشته هاش هم ببینه. این آدم یاد گرفته به همون اندازه که نمیتونه کارهایی که دوست داره رو انجام بده ولی کارهای دیگه هست که هنوز میتونه انجام بده. آدم با معنا زندگی رو زندگی میکنه.

هر کسی لنگر زندگیش رو یه جور میسازه، یکی از دین کمک میگیره، یکی از روانشناسی، یکی از فلسفه، یکی از ادبیات، یکی از هنر، یکی از اشعار مولانا و یا هر چیز دیگه ای. خیلی نمیشه بین اینا خط کشی کرد و تمایز خاصی قائل شد، نمیشه گفت کدوم یکی بهتره، همشون به شکل های مختلفی سعی دارن بهمون یادآوری کنن که با ارزش و محترمیم، سعی دارن به ما کمک کنن که بهتر زندگی کنیم، با معنا زندگی کنیم و دنیای بهتری برای خودمون و اطرافیانمون بسازیم و چه خوب که خودمونو فقط به یکی از این ابزارها محدود نکنیم و به اندازه توانمون سعی کنیم از همشون کمک بگیرم و صد البته به لنگر بقیه هم احترام بذاریم.




یکی از بهترین فیلم هایی که تو زندگیم دیدم و خیلی به دلم نشست فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» ساخته «رضا میرکریمی»هست. یک فیلم تاثیرگذار، با موسیقی دل انگیز «محمد رضا علیقلی» با تصاویری زیبا از طبیعت، صحرا و بیابان خیلی زیبا و شاعرانه که در قالب رابطه پدر و پسری ، «معنا» را به تصویر کشیده.

فیلم خیلی خوب و جهان شمولی شده که داستانش میتونه در هر کشوری و در هر جایی از کره زمین اتفاق بیوفته و صرفا مختص ایران نیست. در این فیلم داستان زندگی مردی رو به تصویر میکشه که قدم در مسیری میذاره که هر چه جلوتر میره، هر چی بیشتر تنها میشه، بیشتر میفهمه که کلی زندگی نزیسته، آغوش در برنگرفته، عشق ابراز نشده، داشته و خودش رو پشت نقاب ثروت و موقعیت اجتماعی و امکانات پنهان کرده و وقتی درگیر طوفان زندگی میشه نمیدونه چجوری باید از اون شرایط سخت رها بشه و خودش رو میبازه.

خیلی دور خیلی نزدیک
خیلی دور خیلی نزدیک


اینکه چقدر به خودمون نزدیکیم و یا از خودمون دوریم بستگی به این داره که الان کجای زندگی وایستادیم و داریم چجوری زندگی میکنیم، اگه زندگی رو صرفا در پول و ثروت و پیشرفت و لذت و موقعیت اجتماعی خلاصه کنیم و از جنبه های دیگه زندگیمون غافل بشیم داریم از خودمون دور میشیم. پول و ثروت و مادیات نه تنها بد نیست که لازم هم هست ولی در کنار اینا، معنا داشتن ، لنگر داشتن هم مهمه.

فیلم «طعم گیلاس» ساخته عباس کیارستمی و فیلم «جهان با من برقص» سروش صحت هم فیلم های زیبایی هستن در این فیلم ها اهمیت زندگی، رنج، معنا و مرگ رو به خوبی به تصویر کشیده شده است.

طعم گیلاس
طعم گیلاس


جهان با من برقص
جهان با من برقص


هوشنگ ابتهاج :

زندگی زیباست، ای زیبا پسند زنده اندیشان به زیبایی رسند

کتاب انسان در جستجوی معنا:

اگر زندگی رنج بردن است ، پس برای زنده ماندن باید ناگزیر معنایی در رنج بردن یافت. اگر اصلا زندگی خود هدفی داشته باشد، رنج و مرگ نیز معنا خواهد یافت. اما هیچ کس نمی تواند این معنا را برای دیگری بیابد. هر کس باید معنای زندگی خود را جستجو کند و مسئولیت آن را نیز پذیرا باشد.

نیچه :

انسانی که چرایی زندگیش را یافته باشد با هر چگونگی خواهد ساخت.

یونگ:

رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب اشتباه میکنند، رنج قرار است تو را هشیارتر کند، چون انسان ها زمانی هشیارتر می شوند که زخمی شوند. رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند رنجت را تحمل نکن، رنجت را درک کن. این فرصتی است برای بیداری، وقتی آگاه شوی بیچارگی ات تمام می شود. اگر به جای محبتی که به کسی کردید از او بی مهری دیده اید، مایوس نشوید، چون برگشت آن محبت را از شخص دیگری، در زمان دیگری، در رابطه با موضوع دیگری خواهید گرفت.

نادر ابراهیمی:

من هرگز نمیگویم در هیچ لحظه ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد، من میگویم : به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند.

نوشته های دکتر مجتبی شکوری در مورد معنا و زندگی رو از دست ندین خیلی مطالبشون خوبه:

https://vrgl.ir/oHioR

نظر شما در مورد معنا در زندگی چیه؟ خوشحال میشم نظرتون رو بدونم

معنا در زندگی
معنا در زندگی
انسان در جستجوی معناخیلی دور خیلی نزدیکمعنای زندگیحال خوب
linkedin.com/in/masoud-mahmoodzadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید