دانلود رمان قصر متروکه ی خون آشام جلد دوم امروز،۱۵ دسامبر است و سال روز های سردش را سپری می کند؛چیزی به شروع کریسمس نمانده است.اما عجیب است که اینجا هم آن را جشن می گیرند!دیروز خانم بنت با صدای بلند و البته ترسناکش،به همه درباره ی برنامه های کریسمسش توضیح می داد:هرتنبلی و کم کاری که تا امروز کرده اید،
دیگه تمومه! از فردا باید سخت کار کنید؛همان طور که میدونید کریسمس نزدیک شده
و ما توی قصر یک جشن مفصل داریم.
شما باید کل قصر را تزئین کنید و تدارکات دیگر را انجام بدید و…. لوسی!(Lucy)
لوسی،دختری شوخ طبع بود که با وجود این همه مشکلات، توانسته بود
خودش را با اینجا سازگار کند؛اما با این وجود،با هر حرفش دردسری جدید
برای خود می آفرید! او آرام مشغول حرف زدن با بغل دستی اش بود
و نخودی می خندید.خانم بنت به سمت او رفت و محکم گوشش را کشید.
او بلند تشر زد: دختره ی احمق خل و چل!چند بار باید به تو گوشزد کنم که
وقتی من حرف می زنم باید اون دهنت رو ببندی و خفه شی؟
لوسی با استرس لبخندی زد و گفت:سعی کردم خفه شم،اما نشد!راستش
نتونستم نفسم رو بگیرم،چون آخرش داشتم خفه می شدم!
خانم بنت بیشتر گوشش را کشید و داد زد:اگه فقط یک بار دیگه،فقط یکبار دیگه تو
حرفم بپری،با دستای خودم زبونت رو می برم و خوراک گرگ ها می کنم،فهمیدی!
–فهمیدم خانم بنت،قول میدم…یعنی…یعنی سعی می کنم دیگه حرف نزنم.
خانم بنت لوسی را هل یا به تعبیر دیگری،او را روی یکی از دخترها پرت کرد و با
صدای بلند ادامه داد:خوبه! از فردا کارها رو شروع می کنیم.البته
یک موضوع مهم دیگه هم هست که باید بدونید.