دانلود رمان رهایش _ رهایش روایت زندگی آدمهاییست که در پسِ بحران آدمیت با واژه زندان و حصار خو گرفتهاند. رها میان اتفاقاتی که تاریکی دوران را برایش تدارک دیده دچار میشود. به درد، به یغمازدگی یک احساس سرد و یک شب نخنمای آلوده که بوی خون میدهد.
واژهها میمیرند. کلمات جنون گرفته و قیامت میشود همان رهایی که میان زندانی خواسته دیگران بودن، رهایِش میشود… رهای او…
آمین میپرسید:
– از کجا به دنیام آمدی که تمام من شدی؟
کجایش را نمیدانستم اما او خودش آن نیمهیِ من بود و به من میگفت:
– تمام من!
میخندیدم و به شوخی میگفتم:
– از کنار دار آرزوهام! پیلوت خدیجه سلطان همان زنِ رمان عاشقانه چشم قرمز! یادت هست؟ چله میکشیدی و نی میزدی و… یک بار دیگر برایِ من ذکر بگو! شاید که حاجتروایِ آن دستها اینبار من باشم!
شیطان شده به جلدش رفته بودم. و او نگاهش به من نبود. بعدها میگفت:
– ترسم از غفلت دلم بود که افسارکشش کردم آن دو گویِ آتشگرفتهای را که خواستنت را خواسته بود.
اما آن لحظه حذر بود و عجب هوا سنگین میشد وقتی هدف من بودم و در آینه نگاهش من نه!
میگفت:
– حاجت تویی!
از کنار چشمه آب به میان صورتش پاش میدادم.
میگفتم:
-حاجتروا باشی!