این رشته سر دراز دارد
خاتون حقه را چون راز دارد
در بلاهت زبانی بس دراز دارد
مرد بی نوا فقط خواهش رفع نیاز دارد
درک مطلب چنان سخت است
دست خاتون به دعا بسی بلند است
که خدایا شر این نر ز سر من وا کن
مردی بهتر ز این نصیب من کن
مرد بی چاره در پی رفع خواهش
لعنت کند خود را هر دم کند نکوهش
کین خریت چه بود که زمن سر زد
سر این اژدها را چگونه می توان زد
دیو سیرتی به غایت زشتی
بد خلقی با خلقی بدان پلشتی
گره در ابرو و در دست گره در مشت
به تمام اسلوب ادب کرده است پشت
هردو بی صبر وبی قرارند
هردو در فکر چاره وفرارند
این ساز هرگز نشود کوک
تا بی پرده سخن گفته نشود رک
فربد مخواه این گره شود باز
تا وقتی دلبر نخواهد رها کند ناز
........................................
نازنین رها کن ناز تا یابی محبت را
دریاب نیاز عاشقان درویش را
رها کن خصلت منفعت طلبی را
بجوی مرام انسان دوستی را
محبت نه دام بهر منفعت است
محبت رسم سرای انسانیت است