همه درگیر فراریم چرا
جملگی مضطرب وبی قراریم چرا
هرکس زانچه شر بود گریخت
به ظن خودش بر آن آتش آب بریخت
هر کس هوای خامی در سر بساخت
از بهر طمع وجدانش به بازی بباخت
یکی درگیر مال و منال است و دگری درگیر جمال
هر یک از بهر طالعش قرعه ای زد به فال
یکی درگیر بخت شد و تو درگیر تختی
روزگار عنان نفست گرفتست به سختی
هر کس درگیر هوی نفس شد
گرفتار قفس تا آخرین نفس شد
ای بشر تا کی درگیر فراری به کجا
تا کی وجدان را آزاری به جهل و جفا
وجدان سمت بقا خواندت به سوی سما
نفس و طمع تو را کشد سوی فلاکت و فنا
در تضاد خواهش روح و نفس
زجر کشی در هر دم و در هر نفس
کالبد نفس بسی بسیار تنگ است
روح و نفس درگیر جنگ است
هر کس درگیر این جنگ شد
نفسش زخمی و روحش قشنگ شد
نفس درگیر شهوت و آب و نان است
روح درگیر شرف و عز و نام است
رها کن شهوات نفس را
بشکن قفل این قفس را
قناعت کن به کفاف آب و نانت
بزرگ کن به جهان آوازه ی نامت
به نیکی نامت به جهان بلند کن
به اسلوب اخلاق و ادب اقتدا کن
تا روزگار و چرخ فلک بگردد
نامت به جهان بلند گردد
عامی داند یا فضیلتت نداند
نامت تا به ابد در این جهان زنده بماند.