
همای سعادت پرنده ای بی آزار در عین حال درونگرا که دور ز جمع و اجتماع است

(این شعر مربوط به چندین ماه قبل است اما بخاطر اصلاحات و ملاحظاتی دیرتر انتشار یافت)
ای مرغ همای زیبای سعادت
راه نجات چیست زین فلاکت
کی روزگار گردد به کام ما ساز
تا ز شادی آن کام خوانیم آواز
آیا راهی برای دل خوشی هست؟
آیا دل خوش زاییده منشی هست؟
هم وطن گر ناراحت و ناخوشی
در پی هر ناخوشی آید خوشی
گر فلک هر دم به دم در دم بگردد
گر ز نامردی بر رنج و زخمم بخندد
هرگز نیاورد ایرانی اخمش به ابرو
زان رو ندارد خوش که ریزد آب از رو
بسیار رنج بردند در این دیار دیرین
نیکان ز تزویر دیوان کاسب ......
چو گئومنات مغ بر تخت شد
نیک بختی ز بخت ایرانی جدا شد
چو فر کیانی ز این دیار رفت
تمام عز و جان و مالش رفت
باید داریوشی دیگر که شاید
شاید بیابد فر ایرانی آنگونه که باید
گر هما آمد ندایش روشن است
گوید انسانیت دین اجداد من است
تمام دین من عاشقی و مستی است
تمامش راز دون و کون هستی است
انسانیتی که مظهر عشق و نوع دوستی ست
نه آن که درگیر خودخواهی و خودپرستی ست
هر آن کس زدست و زبانش خلق آسوده گشت
سایه همای سعادت بر سرش جاودانه گشت