در فیلم معروف استنلی کوبریک به نام "2001: یک ادیسه فضایی"، دو صحنه کلیدی به فاصله داستانی میلیون ها سال وجود دارد که نشان می دهد، شعور حتی بشر آینده فاتح کهکشان ها در حد همان میمون های نخستین است!
در سکانس ابتدایی فیلم که گویا در ابتدای خلقت موجودات هوشمند سیر می کند، شاهد تصاویری از گروهی میمون ها هستیم که در کنار هم زندگی می کنند، پس از گذشت مدتی، سنگی سیاه و صیقل خورده در میان آنها ظاهر شده که با حیرت و ترس توام به آن سنگ خیره شده و به تدریج جرات پیدا می کنند تا به آن سنگ سیاه نزدیک گردیده و آن را با احتیاط لمس کنند در حالی که هیچ از آن سر در نمی آورند.
در اواسط فیلم که در یک فلاش فوروارد چند میلیون ساله به انسان عصر فضا رسیده ایم، مجددا آن سنگ سیاه صیقل خورده را در سیاره ای دور دست که آن انسان ها فتح کرده اند، مشاهده می کنیم. پس از گذشت میلیون ها سال، آن انسان های فوق متمدن بازهم همچون همان میمون های نخستین به آن سنگ خیره شده و با حیرت و ترس به آن نزدیک گردیده و با احتیاط لمسش می کنند اما آنها هم دریافت خاصی از آن نمی توانند داشته باشند!!
اگرچه در همان سکانس ابتدایی با لمس آن سنگ عجیب، میمون های نخستین به نوعی آگاهی دست پیدا کرده که باعث می شود از وسایل دم دستشان همچون استخوان های اجساد، به عنوان ابزار کشتن استفاده کنند، ولی بشر عصر فضا حتی نمی تواند فراتر از آن میمون های نخستین به فکر جدیدی برسد مگر آن تصمیمی که دیوید با نابودی کامپیوتر هوشمند سفینه گرفته و سپس به دنبال سنگ سیاه و صیقل خورده یاد شده که بر او هم نمایان گردید، روان شد و به عالمی مثالی رسید که بشری تازه از درونش به دنیا آمد.
برخی آن سنگ سیاه و صیقل خورده را به مثابه معرفت و آگاهی گرفته اند که در روش زندگی میمون ها به نوعی باعث آگاهی شان به راز بقا و کشتن شده و شاید برای انسان عصر فضا هم همین دستاورد را داشته (آنچنان که در صحنه گفت و گوی دکتر فلوید و همتایان روسی اش مواجهه ای فراتر از رقابت به چشم می خورد) ولی برای دیوید که ساختارهای معمول را شکسته و از چنبره ماشین ها خود را رها ساخته، معنی و مفهومی فراتر می یابد.
به نظر می آید فیلم "2001: یک ادیسه فضایی" مثال قابل فهمی برای درک و فهم بشری است که امروزه در چنبره تکنولوژی و ماشین و به اصطلاح مدرنیسم گیر کرده که انگار با آن میمون نخستین تفاوتی ندارد؛ چنانچه از همه آگاهی ها تنها کشتار را آموخته و سوزاندن و نابود کردن را، مگر آنها که خود را از باتلاق ماشینیزم خلاص کرده و به تولدی نو دست یافتند.
این ماجراهای اخیر کتابسوزی در سوئد و دانمارک، به شدت این فیلم قابل تامل استنلی کوبریک را به ذهن متبادر ساخت که اگرچه بشر به اصطلاح مدرن با انبوهی از ادعای تمدن و دمکراسی و پیشرفت و ... در کشورهایی همچون سوئد و دانمارک با زیستی متفاوت ، خود را نشان می دهد اما همچنان مانند همان میمون های نخستین، از معرفت و آگاهی و آزادی بیان جز سوزاندن و آتش زدن و توهین کردن، برداشت نمی کند.