خاطره بازی با جشنواره فیلم فجر
چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر با همه حواشی و سر و صداها و قیل و قال ها از امروز با 24 فیلم در بخش مسابقه سینمای ایران (سودای سیمرغ) و 25 فیلم در بخش مسابقه بین الملل (سینمای سعادت) شروع به کار کرد. سال قبل بولتن جشنواره چهلم، گفت و گویی با بنده انجام داده بود که پس از پایان جنگ و از جشنواره هشتم فیلم فجر تقریبا در تمامی دوره های جشنواره ابتدا به عنوان یک تماشاگر و بعد منتقد و سپس عضو هیئت داوران و بعد ... حضور داشته ام. بخشی از آن گفت و گو (با حذف سوالات) به خاطره بازی با جشنواره اختصاص داشت که با اضافات و تصحیحاتی به نظرم برای نسل جدید خالی از لطف نیست.
"... از سال ۶۸ و دوره هشتم جشنواره تاکنون آن را به طور جدی دنبال کرده ام، غیر از دوره سی و نهم در سال ۹۹ که با شیوع گسترده کرونا همزمان شد و حضور نداشتم در تمام دوره های جشنواره فیلم فجر یعنی 32 دوره آن شرکت کرده ام. در سالهای نخست، به طور آزاد و با تهیه بلیت به جشنواره می رفتم و برای تهیه هر بلیط ساعت ها در صف می ایستادیم. یادم میآید که در آن سالها برای تماشای یکی از فیلم های جشنواره فجر ۱۲ ساعت در صف ایستادم تا بلیت بدست بیاورم. از سال ۷۲ و از طرف نشریه فارابی، برای اولینبار به عنوان منتقد به جشنواره رفتم. آن موقع به خبرنگارها و منتقدان کارت سانسی داده میشد.
... البته در آن سالها بیشتر برای دیدن فیلمهای خارجی به جشنواره میرفتم. یکی از خاطرات جالبم از آن دوران، تماشای فیلم "برگهایی از دفتر شیطان" ساخته "کارل تئودوردرایر" است که صامت بود و با زیرنویس فرانسوی در جشنواره نمایش داده شد. یادم هست موقع نمایش فیلم در سینما عصر جدید یک نفر معترض شد که چرا از قبل اعلام نکردند زیرنویس این فیلم فرانسوی است! مرحوم هوشنگ کاووسی در سالن حضور داشت و چون به زبان فرانسوی مسلط بود، قبول کرد که فیلم را برای تماشاگرها دوبله کند و همزمان با نمایش فیلم، زیرنویس فرانسوی را به فارسی ترجمه میکرد.
... در چند دوره جشنواره فجر هم فیلمهای روز جهان را در جشنواره نمایش دادند. مثلا در دوره دهم، فیلم "رقصنده با گرگها" را اکران کردند که ۳۰ درصد از فیلم به زبان قبیله "سو" و بدون زیرنویس بود! فیلم های خارجی اغلب به زبان اصلی بوده و بعضا حتی زیرنویس انگلیسی هم نداشتند. مثلا فیلم "سگ ابلق دونده در ساحل" را با زبان اوکراینی و زیر نویس روسی دیدیم!! اما چون در آن دوران برخلاف امروز، فیلمهای خارجی در دسترس نبودند و فقط در فیلمخانه ملی و جشنواره امکان تماشای آنها بود، فرصت را در زمان برگزاری جشنواره غنیمت میشمردیم.
فیلم های "آخرین امپراتور" (برناردو برتولوچی) و "هفت" (دیوید فینچر) و "اروپا" (لارس فن تریر) و "عجیب تر بهشت" (جیم جارموش) و یک سری فیلم های برگمان و تارکوفسکی و پاراجانف و تئو آنجلو پولوس مثل "چشم اندازی در مه" و "گام معلق لک لک" و .... را در همین جشنواره فیلم فجر دیدیم. در همین سالن مرحوم عصر جدید، آثار مستند "ورنر هرتزوگ" مثل "صداهایی از اعماق" و "درس هایی از تاریکی" را در کنارخود فیلمساز به تماشا نشستیم.
... در دورانی، همه سینمای ایران در جشنواره فیلم فجر خلاصه می شد، یعنی فیلم ها برای اینکه امکان اکران پیدا کنند حتما باید در جشنواره فیلم فجر نمایش داده می شدند. ما هم در جشنواره فیلم فجر می توانستیم همه فیلم های اکران سالانه را ببینیم. یادم هست در آن دوران از ۱۰ و بعضا 8 صبح تا نیمه های شب، هفت-هشت فیلم را تماشا می کردیم. ... اما از طرفی با گسترش ویدئو و دسترسی آسان به فیلم های خارجی در سطح جامعه، جذابیت بخش بین الملل جشنواره هم از دست رفت.
... اتفاقات طنزآمیزی هم بعضا در بخش بین الملل رخ می داد؛ به طور مثال در یک دوره نیکول کیدمن (برای فیلم "دیگران") یا جگ نیکلسون (برای فیلم "قول") نامزد با برنده جایزه شدند، درحالی که احتمالا شصت شان هم خبر نداشت که اصلا در این سوی دنیا چنین جشنواره ای برگزار می شود! در این موارد قرار می شد که جایزه را به سفارت کشور متبوع بازیگر خارجی بدهند و چون آمریکا در ایران سفارتی ندارد، به جایش جایزه را باید به سفیر سوئیس که حافظ منافع آمریکا در ایران است می دادند که او هم در مراسم حضور نداشت و بعد از آن جایزه را به راننده یا نگهبان سفارتخانه می سپردند که به نمایندگی از آنها می آمد و جایزه را می گرفت!
بخش بین الملل با خیلی از این مسائل کمیک روبرو بود. یادم می آید یک سال فیلم "گاوخونی" بهروز افخمی با فیلم «ارباب حلقه ها» که مدت ها از اکرانش هم گذشته بود در بخش بین الملل، رقابت می کرد. احتمالا پیتر جکسون و فران والش هم روحشان از چنین جشنواره ای خبر نداشت که فیلم شان در آن شرکت کرده است. یعنی بعضا فیلم ها را از کنار خیابان می خریدند و بدون رعایت کپی رایت، در جشنواره نمایش می دادند.
فکر کنم از سال 72 یا 73، خبرنگاران و منتقدان و به طور کلی مطبوعاتی ها صاحب سالن مستقل شدند که غذا و نوشیدنی و شیرینی در این سالن (که حالا به "سینمای رسانه ها" تغییر نام داده) ابتدا با آش های افطار سال 73 و جشنواره سیزدهم شروع شد که با ماه مبارک رمضان مقارن شده بود.
زمانی هم سینمای مطبوعات در اختیار انجمن منتقدان قرار گرفت که ریاستش با مرحوم علی معلم بود. یادم هست مرحوم علی، یک چهارپایه در وسط سالن سینمای فلسطین گذاشته بود و یک جعبه شیرینی به اضافه تعدادی لیوان یک بار مصرف روی آن قرار داده و یک کتری بزرگ چای هم دستش بود. هرکسی یک عدد شیرینی برمی داشت به علاوه یک لیوان یک بار مصرف تا مرحوم معلم در آن چای بریزد. این کل پذیرایی آن جشنواره بود ولی دوره ای هم بود که در همین سالن برج میلاد، از برند رستوران "فارسی" انواع و اقسام غذاها با مخلفات مفصل می آوردند و دوستان مطبوعاتی این شانس را داشتن که ااگر فیلم خوب نمی بینند لااقل غذای خوب می خوردند!
دوره ای هم بود که اگرچه پذیرایی با ساندویچ انجام می شد ولی به دلیل اسکن کارت های خبرنگاری به هنگام دریافت غذا و همچنین موقع رفتن به سالن فیلم، آمار نه چندان افتخار آمیزی! گرفته بودند که برخی که به سالن جشنواره آمده بودند، فقط ساندویچ شان را خورده و رفته اند! یعنی تعداد کسانی که ساندویچ خورده بودند از تعداد بینندگان فیلم های بیشتر شده بود!
اما زمانی هم تعداد کارت های خبرنگاری آنقدر زیاد شد (یا کسانی از بیرون بدون کارت به داخل سالن سرازیر می شدند) که دوستان برای یک فیلم پرطرفدار ساعت 10 شب از دو سه سانس قبل به اصطلاح زنبیل می گذاشتند و جا می گرفتند. البته زنبیل که نبود اما با کیف و لباس و لیوان خالی و حتی تکه ای از ساندویچ نخورده شان! جا می گرفتند. از همین روی از دوره ای جا گرفتن ممنوع شد و دیگر جماعت از دو سه سانس قبل یک صندلی را به اشغال در آورده و سف و سخت به آن می چسبیدند تا سانس فیلم مورد علاقه فرا برسد. مثلا برای تماشای فیلم "لیلا" در جشنواره پانزدهم، در هنگام نمایش فیلم قبلی اش که از پوران درخشنده بود، سالن مملو از آدم شد و بنده خدا خانم درخشنده فکر می کرد که همه این افراد برای تماشای فیلم او آمده اند!
نشان به آن نشان که نمایش فیلم "لیلا" از ساعت 10 شروع شد و چون پرده به پرده می آمد، مدت های مابین هر پرده منتظر می شدیم تا پرده بعدی برسد و از همین روی نمایش فیلم تا حدود ساعت 5/2 نیمه شب طول کشید و بعد از آن هم که از سینما بیرون آمدیم، دیگر وسیله ای برای رفتن به خانه نبود و تا منزل را نصفه شبی در سرمای زمستان سال 1375 پیاده گز کردیم!!
[1]