سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

افسوس که هیرمند را بخشیدند


«...12 مرداد 1356
... به اروپا آمدم و مشغول پرسه‌زدن شدم حال مزاجی کمی بهبود یافت ولی روحاً کسل و ناراحت و نگران بودم کسالت از جهت کار سیستان و نگرانی از جهت کار عمومی کشور باید بگویم که هر وقت در آب مدیترانه غوطه می‌زنم به یاد روزهایی می‌افتم که فرماندار کل سیستان و بلوچستان بودم، در روزهای گرم اردیبهشت و خرداد سیستان عصرها در هیرمند که با آبی هزار مترمکعب جاری بود شنا می‌کردم، افسوس و هزار افسوس که دیگر پس از ده پانزده سال که ان‌شاءالله من مرده‌ام این منظره را نخواهم دید!!
این بستر خشک و سیصدهزار جمعیت آواره خواهند شد جای تعجب است گرچه اگر غیر از این بود تعجب داشت.
با رئیس (هویدا) و اعضای دولت با هرکدام حرف زدم، سیستان را با مسائل مالی می‌سنجند و می‌گویند حداکثر سیستان به کشور چهل میلیون تومان در سال که بیشتر نمی‌دهد، عایدی یک ساعت نفت است!
تفو بر تو ‌ای چرخ گردون، تفو که کشور ایران به دست چنین عناصر پلیدی افتاده است، باری بگذرم و گذشته را بازگو نکنم دیگر فایده بر آن مترتب نیست....»

این جملات بخشی از خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار شاه است که درباره بخشیدن بخشی از سیستان و خصوصا سرچشمه‌های آب هیرمند و دریاچه ‌هامون در جلد ششم کتاب خاطراتش تحت عنوان «یادداشت‌های علم» آمده، خاطراتی که سال‌های خدمتش به شاه و دربار او را بازگو می کند.
او در یکی از دیگر یادداشت‌هایش به تاریخ 17 خرداد 1356 یعنی زمان واگذاری سرچشمه رود هیرمند و تصویب آن در مجلس شاهی نیز نوشته:

«... چند دقیقه‌ای شرفیاب بودم و مرخص شدم، دماغ کار هم نداشتم. دیشب تا صبح بیدار بودم، چون وقت خواب، چشمم به خبر مبادله اسناد هیرمند بین وزیر خارجه و سفیر افغانستان افتاد، آنچنان ناراحت شدم که با قرص خواب هم خواب سنگین چندساعته بر چشمم نیامد. به محض آن که اندکی به هوش می‌آمدم، این کابوس مرا در خود فرو می‌برد. مدتی راه رفتم، مدتی فکر کردم، چندین دفعه استعفا از خدمت نوشتم باز پاره کردم. فکر می‌کردم کار گذشته را استعفای من دوا نمی‌کند...
بالاخره دیشب ضربه آخر را زدند. کسی چه می‌داند؟ شاید هم از ارباب‌های‌های نامرئی دستور ارتکاب این خیانت را داشتند. به هر حال به شاهنشاه و کشور خیانت بزرگی شد که دیگر جبران‌پذیر نیست. به حدی بدحال بودم که به دفتر کار خود هم نرفتم... البته آثار این خیانت ده تا پانزده سال دیگر ظاهر می‌شود که من مرده‌ام. ولی مثل این است که یک قطعه گوشت بدن مرا بریده‌اند و پیش چشم من جلوی سگ انداخته‌اند...»

هیرمنداسداله علمشاهافغانستان
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید