چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر- 3
کامران شیردل فیلم مستندی دارد به نام «اون شب که بارون اومد» درباره یک روستازاده گرگانی که مثل دهقان فداکار و با ایده گرفتن از او، مسافران یک قطار را از خطر مرگ نجات میدهد. به او جایزه داده و مورد تقدیر قرار گرفته و آوازهاش همهجا میپیچد اما با پیش رفتن فیلم و تحقیقات مفصل گروه سازنده و مصاحبه با شاهدان ماجرا، به تدریج متوجه میشدیم دلائل و قرائنی وجود دارد که کل ماجرا را زیر علامت سؤال میبرد!
از همین روی در اواخر فیلم وقتی گروه سازنده فیلم نزد فرماندار مربوطه رفته و از او درباره روستازاده گرگانی میپرسند، جناب فرماندار با عصبانیت و خشم میگوید:
«...ای آقا باز روستازاده گرگانی، باز روستازاده گرگانی...!»
این حکایت مانند قضیه قصاص در سینمای ماست و حضور مکرر آن در فیلمها و سریالهایی که به انحاء مختلف دربارهاش ساخته شده یا بهگونهای در پسزمینه و یا پیشزمینه آنها قرار گرفتهاند و تقریبا در همهشان، دوربین فیلمساز در سمت و سوی قاتل قرار داشته و معمولا مقتول و مصیبتهایی که به دلیل فقدانش به سر خانواده وی آمده، سانسور شده و همواره قاتلین ماجرا بسیار مظلوم و متین و درستکار و... و خانوادهشان مصیبتزده و رنجکشیده و فلاکت دیده نشان داده شدهاند.
برخلاف نمونههای خارجی مثلا فیلمی از ورنر هرتزوگ (فیلمساز معروف آلمانی) به نام «درون ورطه» (2011) درباره قصاص دو نوجوان که مرتکب قتل خانوادهای شده و در انتظارند تا به سن قانونی رسیده و حکم اعدام در موردشان اجرا گردد. اما در طی فیلم، دوربین هرتزوگ (برخلاف این سینما) در سمت خانواده مقتول و جنایتی که در حقشان انجام گرفته، قرار گرفته و تنها وقتی به سمت قاتلین نوجوان میرفت که آنها از جنایت شنیع خود حرف میزدند.
طرفه آن که اگر آماری گرفته شود، روشن میشود مقوله قصاص آن قدر که در فیلمها و سریالهای ایرانی، دستمایه قرار گرفته، اساسا به صورت پرونده واقعی وجود نداشته و میزان فیلمهای درباره قصاص بسیار بیشتر از واقعیت آن است! گویا سندرم فیلم ساختن درباره قصاص آنچنان گریبان برخی سینماگران ما را گرفته که هر آنچه میسازند گوشه و کنایهای هم نثار آن میکنند!
به نظر میآید این سینماگران بیشتر تحت تاثیر تبلیغات و پروپاگاندای رسانههای بیگانه و کمسوادی خودشان هستند که بدون مطالعه و تحقیق و صرفا از روی تعصب و احساسات، تنها از یک زاویه نخ نما شده و کلیشهای به این مقوله مهم از احکام اسلامی میپردازند.
پرونده باز است
سقوط سینمایی پوراحمد ادامه دارد
حالا کیومرث پوراحمد هم درگیر موضوع قصاص شده است و مانند بسیاری از فیلمها و فیلمنامههای به اصطلاح اجتماعی با درونمایه قصاص، به گونهای سردستی و نخنما شده و کلیشهای به آن پرداخته که ناخودآگاه آن جمله فرماندار فیلم «اون شب که باورن اومد» تداعی میگردد که «ای آقا باز روستازاده گرگانی...!»
از پور احمد، خاطرات «قصههای مجید» و فیلمهایی مانند «عینک» و «آلبوم تمبر» و حتی سریال «سرنخ» در ذهنمان باقی مانده اما به نظر میآید آن پوراحمد بعد از دو فیلمفارسی «گل یخ» و «نوک برج» (به جز فیلم «اتوبوس شب») بدجوری در سرازیری قرار گرفت به طوری که با فیلمهای «کفشهایم کو؟» و «50 قدم آخر» و «تیغ و ترمه»، فاتحه سینمایش را خواند.
البته برخی براین باورند که بالارفتن سن، فیلمسازان را دچار سقوط سینمایی میکند، اگر چنین باشد چگونه کوروساوای ژاپنی در 80 سالگی فیلم اپیزودیک و ماندگار «رویاها» را جلوی دوربین برد و کلینت ایستوود در 92 سالگی تازهترین فیلمش را ساخت و بازی کرد و اسپیلبرگ امسال و در
76 سالگی یکی از بهترین آثارش را تولید نمود؟ به نظر میآید اشکال کار جای دیگری است و خالی شدن سینمایی ربطی به سن و سال ندارد.
از همین روی پوراحمد در فیلم «پرونده باز است» واقعا حرفی برای گفتن ندارد. یک قتل ناخواسته و مسئله قصاص و شعر و شعارهای گل درشت و غلطهای تصویری و دادگاه باسمهای و پایان لنگ در هوا (لطفا با پایان باز اشتباه گرفته نشود!). همین!
هوک
باور کنید! اینها هم نوجوان هستند
حسین ریگی که سال 1399 فیلم «لیپار» را در اقلیم سیستان و بلوچستان ساخته بود، این بار هم با فیلم «هوک» بازهم همه قصه و ماجرا را هم به سرزمین مادریاش یعنی سیستان و بلوچستان برده و از فضای بومی دیار آفتاب به تمام معنا بهره جسته است.
ریگی به عنوان یک فیلمساز بلوچ همچنان سعی دارد تا تصویر معوجی که طی این سالها از بلوچستان در فیلمهای سینمای ایران ارائه شده را از بین برده و نمایی واقعی از این استان و مردم و گنجینههای فرهنگی و اجتماعیاش عرضه کند.
او در فیلم «هوک» به آرزوهای یک نوجوان بلوچ پرداخته که آرزو دارد بوکسور شود و در این راه برادرش که دستی بر آتش دارد، کمک حال و در واقع آموزشدهنده اوست. برادری که مشغول کار سخت سنگشکنی است و چون به دلیل کمسن و سالی برادر نوجوانش، نمیتواند او را در باشگاه حرفهای ثبتنام نماید، با خواهش و تمنا، همراه خود به سر کارش برده تا بلکه به لحاظ بدنی ورزیده شده و بتواند برای آموزش مشتزنی آمادهتر گردد.
اما واقعهای تلخ او را از ادامه همراهی برادر باز داشته و از این پس خود آن نوجوان بایستی آرزوهای خود و برادرش را جامه عمل بپوشاند.
میتوان فیلم «هوک» را یک فیلم نوجوانانه دانست که البته برخلاف معمول این دسته آثار، نوجوانان خاصی در جامعه را در کادر قرار نمیدهد که از شدت رفاه و بیدردی، به بازیها و روابط آنچنانی مشغولند، با نسل قبل از خود مشکل داشته و بنا بر تئوریهای القاء شده، قربانی شکافهای بین نسلی بوده، همه زندگیشان در شبکههای مجازی خلاصه گردیده و زیست آواتاری دارند، از خانه فرار میکنند، به خودکشی دست میزنند، در آرزوی آن طرف مرزها هستند و خود را همواره در قامت سوپرمن و بن 10 و مرد آهنین و.... میبینند.
شاید این ماجراها هم داستان بخشی از نوجوانان ما باشد اما قطعا همه آن و حتی بیشتر آن نیست. حکایت حسین ریگی در «هوک» درباره نوجوانی است که زحمتکش و از پایینترین طبقات کارگری جامعه بلوچستان بوده و برای رسیدن به آرزوهایش همه تلاش خود را به خرج میدهد اما همان آرزوها را برای حفظ خانواده زیرپا میگذارد، در مسابقه و رقابتهای مشتزنی نیز به او یاد میدهند که رقابت دشمنی نیست و از قضا الگویش نسل قبل از خودش است، برای او الگوهای پهلوانی نسلهای گذشته، سرمشق میشوند تا زندگی حقیقی را دریابد.
شاید «هوک» از همان نوع فیلمهایی است که در سینمای ما کمیاب بوده و تحت تاثیر القائات ریز و درشت بیگانه قرار نگرفته و نشان میدهد که میتوان واقعیات تلخ را نمایش داد که از آن گریزی نیست ولی در میان همه این واقعیات تلخ، زیباییها بسیار است. زیباییهای انسانی که در پسزمینههایش، نماهای مسحورکننده طبیعت بکر سیستان و بلوچستان نقش بسته و آن را عمیقتر معنا میکند.
کت چرمی
«مرد بازنده» برنده میشود
مثلث کامران حجازی تهیهکننده و محمد حسین مهدویان (اینجا مشاور کارگردان) و جواد عزتی بازیگر، که سال گذشته «مرد بازنده» را در جشنواره فیلم فجر داشتند، امسال در کنار یک فیلمساز اولی به نام حسین میرزا محمدی فیلم «کت چرمی» را درباره بخشی از معضلات اجتماعی تولید کردهاند که اگرچه تلخ است اما سیاه نیست. اینجا تفاوت فیلم اجتماعی تحلیلگر همراه نقب تبار شناسانه با آثار مدعی و شعاری روشن میشود.یک بازرس سازمان بهزیستی (جواد عزتی) متوجه خلافکاریهایی در خانههای سلامت شده و دنباله آن خلافها را در اردوگاههای بازپروری معتادین میگیرد. او با حس مسئولیت نسبت به دخترانی که مورد سوءاستفاده باندهای خلافکار قرار گرفتهاند، قضیه را به همراه دخترخالهاش که پزشک است دنبال نموده و در همین حال یک مامور امنیتی (صابر ابر) هم وی را زیر نظر دارد. ماجرا به آدمهای پولداری میرسد که حاضرند با هر مبلغی دهان بازرس را ببندند. آدمهایی که سرکرده معروف به کت چرمی دارند.
بازرس فیلم «کت چرمی» هم مانند کارآگاه فیلم «مرد بازنده» و البته همچون بسیاری از پلیسها و کاراگاههای فیلمهای هالیوودی (از مک کلود و هری کالاهان تا ایتنهانت و برایان میلز و...) فراتر از وظایف تعریف شدهاش و تا پای جان ولو به قیمت متهم شدن از سوی کارفرما و رؤسایش و حتی به بهای دستگیر و زندانی شدن و... به دنبال خلافکارها و باندهایشان میرود.
حسین میرزا محمدی در نخستین کار خود توانسته به خوبی فضای بزهکاری و نقش سرمایهسالاری در آن و همچنین قربانیانش را ترسیم نموده و از زاویه نگاه همین قربانیان به معضلات اجتماعی بپردازد. ساختار روایی و سینمایی فیلم اگرچه (برخلاف فیلم «مرد بازنده») کاملا کلیشه نمونههای خارجی است اما تا حد قابل قبولی در حد استاندارد سینمایی اجرا شده و تقریبا اضافه ندارد، وقت تلف نمیکند، خوب و بهموقع شروع شده، در زمان خود اوج گرفته و به تناسب و بدون پرگویی و مطولنمایی به پایان میرسد.
به نظر میآید فیلمساز به جز برخی گافهای ساختاری و سرسری گرفتن که احتمالا از بیتجربگی و خام دستیاش بوده اما در بقیه لحظات فیلم، تقریبا حرفهای عمل نموده است.
فیلم «کت چرمی» میتواند نمونه حداقلی از یک فیلم اجتماعی سالم و خوش ساخت باشد که شعار نمیدهد و از موضوعش سوءاستفاده نمیکند، هم به معضلات اجتماعی با بیرحمترین قاب دوربین میپردازد و هم ثابت میکند که میتوان بدون سیاهنمایی از این معضلات گفت و نوشت و ساخت.