به بهانه فیلم های "باربی" و "اوپنهایمر"
امسال در نمایش و اکران فیلم ها در هالیوود، اتفاق عجیب و غریبی افتاد. چراکه معمولا آثار مهم هر سال، در ایامی موسوم به فصل جوایز یا Season Awards (اواخر نوامبر یک سال تا اوایل مارس سال بعد) مشخص می گردید و از میان آنها تم یا درونمایه آن سال هالیوود بیرون کشیده می شد. اما تم امسال هالیوود و فصل جوایز، ماهها پیش از آغاز آن و از 19 جولای و حتی مدت ها قبل از این تاریخ که تبلیغات عظیمی برای اکران 19 جولای به راه افتاد، مشخص گردید!
این تبلیغات و خیز بلند هالیوود برای رونمایی از آثار مورد نظر و مهم 2023، برخی فیلم های دیگر که خود را برای اکران تابستان آماده کرده بودند، به تردید جدی واداشت. از جمله هفتمین قسمت از "ماموریت غیر ممکن" به نام "روز شمار مرگ" (که از دو سال قبل آماده اکران بود) و "ایندیانا جونز و چرخ سرنوشت" که برای عدم برخورد با اکران 19 جولای، زمان نمایش خود را عقب کشیدند.
اما آنچه قرار بود از 19 جولای 2023 روی پرده سینماها نقش بسته و از مدت ها قبل هم تبلیغات گسترده ای برای آن توسط رسانه های مختلف سینمایی و غیر سینمایی به راه افتاد، اکران دو فیلم "اوپنهایمر" تازه ترین ساخته کریستوفر نولان و "باربی" به کارگردانی گرتا گروینگ بود؛
1- گرتا گروینگ که بیشتر به عنوان یک بازیگر شناخته شده اگرچه سه فیلم هم در کارنامه کارگردانی خود داشت که دو تای آنها به نام "زنان کوچک" و "لیدی بیرد" طی سالهای گذشته مطرح گردید.
2- کریستوفر نولان که در میان اهالی سینما و البته به دلیل برخی فیلم هایش نزد جوانان و نوجوانان، جایگاه مهمتری داشت. فیلم هایی مانند "یادگاری" و "تلقین" و "میان ستاره ای" و "تنت" و حتی "دانکرک"، کریس نولان را به یکی از سینماگران بحث برانگیز هالیوود امروز تبدیل کرده. اگرچه فیلم های قابل تاملش همچون "یادگاری" و "تلقین" و "تنت"، چندان مورد استقبال فصل جوایز و اسکار و حلقات پیرامونی اش قرار نگرفت ولی آثار کمتر سینمایی اش مانند "دانکرک" (که به نامزدی جوایز اسکار هم رسید) و همین "اوپنهایمر" بیشتر مورد اقبال هالیوودیان واقع شدند.
یک فیلم معمولی از فیلمساز نامعمول
اما تبلیغاتی که روی فیلم "اوپنهایمر" (و البته "باربی") انجام گرفت، شگفت انگیز بود، آنچه شاید تا به امروز در سینمای هالیوود و اکران سینماهای آن سابقه نداشت. بازار حدس و گمان از قبیل اینکه کدام بیشتر خواهند فروخت و اجرای نمایشاتی از قبیل اینکه تولید کنندگان هر کدام، بلیط آن یکی را در دست داشت و تبلیغ کرد و اظهار نظرهای برخی از شخصیت های سینمایی و غیر سینمایی که به خصوص از فیلم "اوپنهایمر" تعریف های نجومی کردند و حتی کسی مانند "پال شرایدر" آن را بهترین و مهمترین فیلم قرن خواند!
حتی خود کریستوفر نولان هم به میدان این تبلیغات آمد و کارهای غیر متعارفی انجام داد، از قبیل اینکه دوربین و آپارات سوپر هفتاد میلیمتری را به نمایش گذارد، تبلیغ کرد که انفجار اتمی داخل فیلم، جلوه های ویژه نبوده و واقعا انجام گرفته یا در تبلیغ دیگری 18 هزار کیلومتر نگاتیوهایی که استفاده کرده بود را نشان داد و خلاصه هر روز یک نمایش را برای فیلم "اوپنهایمر" در سرخط رسانه ها قرار دادند. اما واقعیت فیلم "اوپنهایمر" چه بود؟
"اوپنهایمر" با الهام از کتاب برنده پولیتزر "پرومته امریکایی: پیروزی و تراژدی جی رابرت اوپنهایمر"
(American Prometheus: The Triumph and Tragedy of J Robert Oppenheimer)
اثر "کای بیرد" و "مارتین شروین"، داستان زندگی جی رابرت اوپنهایمر، سازنده نخستین بمب های اتمی تاریخ بشریت را روایت کرده که موجب قتل عام مردم هیروشیما و ناکازاکی در ژاپن در 6 و 9 اوت 1945 گردید.
روایت فیلم در 4 زمان متفاوت و متقاطع، پیش می رود اما نه مانند برهم نمایی زمان ها در فیلم های "تلقین" و "میان ستاره ای" و "تنت" و حتی "دانکرک" و صد البته نه همچون درهم ریختگی حیرت انگیز زمان در فیلم "یادگاری"، بلکه خیلی ساده و معمولی و البته در برخی موارد تکراری و کسالت بار از فرط کلیشه ای بودن و تلاش برای حقنه کردن پیام مورد نظر فیلمساز. این 4 زمان روایت به شرح زیر است که از این پس، هرکدام را با شماره خود نام می برم:
1- روایت خطی زندگی اوپنهایمر از زمانی که برای یادگیری فیزیک از آمریکا به کمبریج می رود و بعد لایدن هلند و سپس گوتینگن (برای رسیدن به کلاس های نیلز بور) تا تدریس فیزیک کوانتوم در دانشگاه برکلی و بعد رابطه اش با حزب کمونیست به واسطه برادرش و ازدواج با یکی از اعضای همان حزب تا عشق دوم و مرگ اولی، سپس ماموریت ساخت بمب هسته ای در شهرکی مخصوص به نام لوس آلاموس و ساخت و آزمایش بمب یاد شده و تا دیدار با رییس جمهور ترومن و ...
2- جلسات بازجویی اوپنهایمر در شورای امنیت ملی آمریکا در سال 1954 به خاطر ارتباطات او با جلسات حزب کمونیست
3- جلسات پرسش و بازخواست از دریاسالار اشتراوس (برای رای اعتماد به وی جهت تصدی وزارت بازرگانی) در کمیته سنا که اوپنهایمر را پس از جنگ به کار در کمیسیون انرژی اتمی دعوت نمود.
4- جلسات اعضای مرکزی کمیسیون انرژی اتمی برای یافتن درز اطلاعات ساخت بمب های اتمی به روس ها
رفت و برگشت های کسالت بار مابین 4 زمان روایتی
در واقع روایت اوپنهایمر با تقاطع مابین این 4 مقطع زمانی و تصاویر سلسله وار آنها بدون خلاقیت آنچنانی شکل گرفته و از سفر مابین این زمان ها مانند موارد مشابه فیلم های مثال زده شده، نتیجه و حاصلی بدست نمی آورد. آنچه مثلا در فیلم "یادگاری"، ذهن را تا مدت ها به خود مشغول می داشت تا آن پازل های زمانی برعکس شده را درست کرده و در کنار هم قرار دهد تا متوجه شود که اصلا قضیه از چه قرار است یا در فیلم "تلقین"، شگفت زده، تفاوت اندازه مدت زمان ها را در لایه های مختلف خواب نظاره گر باشد و اینکه چگونه با استفاده از این تفاوت ها، گره های فیلم باز می شود یا در "تنت"، شاهد برعکس شدن آنتروپی یا جهت زمان و حضور آن در کنار جهت مخالفش باشیم تا ببینیم که چگونه جهان از نابودی نجات پیدا می کند.
اما در "اوپنهایمر" از این خبرها نیست. اشکالی هم ندارد، قرار نیست فیلمساز در هر فیلمش جادو و جنبل تازه ای به راه اندازد. اما اگر در روایت از یک شخصیت تاریخی مانند "تام ادیسون جوان" جان فورد یا "ناپلئون" ابل گانس و یا خود نگاری اسپیلبرگ در فیلم "خانواده فیبلمن"، کار جدید و نویی ماورای نوشته جات و مکتوبات و کتاب ها انجام داده شد ولی کریس نولان در "اوپنهایمر" فراتر از متن کتاب "کای بیرد" و "مارتین شروین" نرفته و از همین روی فیلمش مملو از حرف و دیالوگ گردیده است.
فیلم تا حدود دقیقه 30، در مقدمات و با روایت شماره 1 در میانه چند صحنه از روایت های 2 و 3 پیش رفته تا در همین دقیقه، ناگهان دریابیم قرار است بمبی ساخته شود و ماجرای ساخته شدن این بمب، نعل به نعل براساس آنچه مکتوب شده، باز در میان همان روایت های 2 و 3 و البته 4 تا حدود 90 دقیقه ادامه پیدا می کند تا آزمایش موفقیت آمیز بمب و از آن پس حدود یک ساعت باقیمانده را به طور ملال آوری در میانه روایت ها 2 و 3 و 4 پرسه می زنیم و مدام زمان را نگاه می کنیم که چه موقع به پایان می رسد!!
شاید بتوان تنها نکته قابل توجه فیلم "اوپنهایمر" را در صف طویل بازیگران معروفش در نقش های ریز و درشت دانست: به جز کیلین مورفی در نقش جی رابرت اوپنهایمر، رابرت داونی جونیور با شکل و شمایلی عجیب و غریب به نقش دریاسالار اشتراوس، مت دیمن در نقش سرگرد گرووز سخت گیر، امیلی بلانت به نقش کیتی (همسر دوم اوپنهایمر)، کنت برانا در نقش کوتاه نیلز بور، رمی مالک به نقش دیوید هیل افشاگر، کیسی افلک آرام در نقش "بوریس پش" خیلی خشن، گری اولدمن به نقش کوتاه ترومن رییس جمهوری وقت آمریکا و ...
باربی هوشمندتر از اوپنهایمر
اما می توان گفت در مقابل معمولی بودن فیلم "اوپنهایمر"، فیلم "باربی" دارای لحظات سینمایی تر و هوشمندانه تری است خصوصا نسبت به دو سه فیلم قبلی گرتا گرویک که آثار برجسته ای به شمار نیامدند.
از ابتدا هم معلوم بود، "باربی" براساس یک عروسک شناخته شده جهانی و سر و شکل شاد و شنگول و پر رنگ و لعاب، در مقابل فیلم عبوس و کشدار و خسته کننده نولان به فروش و استقبال بیشتری دست خواهد یافت و از همین روی در اکران آمریکای شمالی تقریبا دو برابر و در نمایش جهانی هم حدود یک و نیم برابر فیلم "اوپنهایمر" فروخت.
اما براساس همان سابقه ذهنی از عروسک های باربی که متاسفانه در کشور ما و میان بچه های ما هم نفوذ فراوانی داشت (به همین دلیل عروسک های دارا و سارا با هزینه های بالا طراحی و ساخته شدند اما نتوانستند موفقیت آنچنانی بدست آورند) فیلم "باربی" از همان ابتدا مخاطب بیشتری را جذب خود کرد.
"باربی"داستان عروسک باربی است که در کنار دیگر عروسک های کارخانه خود، در "باربی لند" روزگار می گذراند. روزگاری عبث و بیهوده که تنها به نمایش مد لباس و آفتاب گیری در کنار دریا و شب نشینی های بی پایان طی می شود و در کنارش هم "کِن" (عروسک مرد دنیای باربی) بی خاصیت تر و عبث تر از خود باربی، تنها روی ساحل خودنمایی می کند.
حالا ناگهان باربی با مشکلاتی در روند زندگی معمول خود مواجه شده، اینکه مثلا به مرگ فکر می کند و متوجه می شود در دنیای واقع، صاحب عروسک او، دچار یاس روحی و روانی گردیده است. بنابراین سعی می کند تا به دنیای واقعی رفته و موضوع را حل نماید که در این سفر "کِن" هم همراهش می گردد. (تا حدودی شبیه برخی سوژه های فیلم های قسمت مختلف همچون "داستان اسباب بازی" در اختلاط با فیلم "عجیب تر از داستان" ساخته مارک فورستر)
اما دنیای به اصطلاح مردانه در واقعیت، این انگیزه را به کِن می دهد که در "باربی لند" هم همان سبک زندگی را پیاده کند و مردان سلطه پیدا کرده و زنان به عنوان برده های آنها کار کنند! ضمن اینکه صاحبان کارخانه باربی هم سعی دارند تا همه چیز را به حالت عادی اش باز گردانند تا بازهم عروسک هایشان بفروشد و سود کنند.
کپی برابر اصل عروسک های باربی
گرتا گرویک با فیلمنامه ای که خودش و نوا بامبک نوشته اند، سعی بسیار داشته تا تمامی علائم و نشانه ها و فضاهای آشنای عروسک های باربی را با رعایت ظرائف سینمایی در کار بگنجاند. مثلا از جهت اهمیت لباس در شاکله این عروسک و همتایانش، وقتی در صحنه های جا به جایی سلطه زنانه و مردانه در "باربی لند" لباس ها را به بیرون از ویلای باربی پرتاب می شود با هر لباسی که بیرون می اندازند، تصویر فیکس شده و مشخصات دقیق آن لباس همراه عنوانش در کنار تصویر نوشته می شود یا وقتی کِن به دنیای واقع و ساحل واقعی می رسد، در حالی که لباس مسخره اش باعث شده تا دیگر جوانان ساحل نشین او را دست بیندازند، اما حتی نمی تواند موج سواری کند یا نجات غریق شود (چون در برنامه اش از کارخانه نوشته نشده) و فقط می تواند کنار ساحل ایستاده و نگاه کند!
این هوشمندی در مورد صحنه پردازی ها و حرکات و عمل و عکس العمل بازیگران و جنس وسایل صحنه هم کاملا به چشم می خورد، مثلا در لیوان ها و استخرها، آبی وجود ندارد یا ماشین ها خیلی آهسته حرکت می کنند و اینکه همه عروسک های دختر نام باربی را دارند و اسم همه پسرها، کِن است که در صدا کردن و سلام کردن به همدیگر، مدام آن را به رخ کشیده و بر بیهودگی "باربی لند" تاکید می کنند!!
اما 20 دقیقه پایانی فیلم، تمامی رشته های سینمایی 95 دقیقه قبل گرتا گرویک را پنبه کرده و با سرازیر شدن مشتی شعر و شعار که گویا قرار است همه پیام های فیلم را به مخاطبش حقنه نماید، صحنه های آخر فیلم باربی به یک بیانیه ایدئولوژیک بدل شده که باربی را در قامت یک پینوکیوی زن روانه دنیای جدید می کند!
نجات مالی یا نجات ایدئولوژیک؟!
مارتین اسکورسیزی (که خودش تازه ترین فیلمش به نام "قاتلین ماه کامل" را در آستانه اکران عمومی دارد) در مصاحبه اخیرش، پدیده "باربنهایمر"(ترکیب دو عنوان فیلم های "باربی" و "اوپنهایمر") را نجات بخش سینمای هالیوود دانست. یک وجه اظهار نظر اسکورسیزی می تواند به فروش این دو فیلم و جذب مخاطب و زنده شدن سالن های سینما پس از 3-4 سال بحران کرونا باز گردد.
دورانی که حتی برخی سرمایه گذاران هالیوود صریحا تاکید کردند در صورت تداوم، سرمایه های خود را از صنعت فیلم و فیلمسازی بیرون کشیده و به صنایع سود دهنده سرازیر می کنند. دورانی که حتی پیش بینی مرگ سینمای بلاک باستر و فیلم های سوپرپروداکشن هالیوود برایش رقم خورد.
اما وجه دیگر "باربنهایمر"، به نجات ایدئولوژیک سینمای هالیوود مربوط می شود که در همین سالهای کرونایی در نوعی سردرگمی و گیجی سیر می کرد و اگرچه تم هایی در هر سال برایش تعیین شده و سعی می گردید براساس آن تم ها، فیلم های در لیست ها و فهرست های اهمیت و جایزه و پروپاگاندا قرار گیرند، ولی آن انسجام سالهای قبل به دلیل کم رونقی سالن های سینما و تولید و ... وجود نداشت.
اما اینک دو فیلم "اوپنهایمر" و "باربی" با قوت و استحکام شعاری حنی ورای سینما و هنر هفتم، برای هالیوود 2023 و فصل جوایز آن، خط مشی و تم تعیین کرده اند. آن هم برای اولین بار در فصل به اصطلاح حاکمیت پاپ کورن در سالن های سینما یعنی تابستان که هیچگاه ایام نمایش آثار فصل جوایز نبوده است.
ممکن است هیچکدام از دو فیلم "اوپنهایمر" و "باربی" در فصل جوایز 2023، توفیق آنچنانی کسب نکنند اما درونمایه و تم آنها، همان محور اصلی برگزیدگان این فصل خواهد بود چنانچه دو فیلم برگزیده دو جشنواره مهم و تعیین کننده امسال یعنی کن و ونیز هم چنین بودند؛ یعنی هم فیلم "آناتومی یک قتل" ساخته جاستین تریه (که نخل طلای جشنواره کن را گرفت) و هم "بیچارگان" یورگن لانتیموس (که شیر طلایی ونیز را دریافت نمود)، محوریت یک دنیای قهرمانانه زنانه با تکیه بر سبک زندگی آمریکایی و ایستاده در مقابل مخاطرات سبک زندگی ضد آمریکایی را نمایش می دادند.
تجلیل از جنایتکاران تاریخ
اما فیلم "اوپنهایمر" به خوبی مخاطره یاد شده را به تصویر می کشد. در یکی از مهم ترین صحنه های فیلم که همکار اوپنهایمر او را از خطر ساخت بمب اتم بر حذر داشته و می گوید ما صلاحیت داشتن بمب اتم را نداریم. اوپنهایمر پاسخ می دهد:
"من نمی دانم آیا ما صلاحیت داشتن بمب اتم را داریم یا نداریم اما این را می دان که قطعا، هیتلر چنین صلاحیتی ندارد."
به نظر می آید این تمامی حرفی است که در فیلم "اوپنهایمر" قرار است به مخاطب القاء شود. اینچنین است که قتل عام 200 هزار نفر در هیروشیما و ناکازاکی (که هرگز در این فیلم نشان داده نمی شود) و دهها هزار نفری که دچار نقص عضو شده یا درنسل های بعد، ناقص به دنیا آمدند، موجه جلوه می کند.
و در فیلم "باربی"، علاوه براینکه پس از سالها، انزوا و افت فروش عروسک های باربی، مجددا این محصول سرگرمی-ایدئولوژیک غرب، احیا شد، به دور از رویاپردازی های ابلهانه گذشته و با تغییراتی متناسب با چالش های امروز غرب با ایدئولوژی های مخالف خود، به عنوان سمبل سبک زندگی مطلوب ارائه گردید.
همچنانکه در "باربی" از سبک زندگی برتر باربی در دنیای جدیدش تعریف شده و به عنوان الگو معرفی می گردد، در فیلم "اوپنهایمر" از فردی تجلیل به عمل می آید که مخرب ترین سلاح کشتار جمعی را برای مقابل با مخاطره ای که دنیای غرب را تهدید می کرده، ساخته، او را انسان دوست و با وجدان و شجاع و خانواده گرا نشان می دهند. دوربین نولان از کنار او تکان نمی خورد و همه چیز از سمت و زاویه او به نمایش در می آید. از همین روی عکس و تصویر و نشانه ای از ضجه ها و ناله ها و رنج قربانیان اختراع او نمی بینیم. (چند فیلم در تاریخ سینما به این مویه ها و ضجه ها پرداخته است؟!)
اگرچه در صحنه آخر فیلم، شاهدیم اوپنهایمر در آن دیالوگ شنیده نشده اش به اینشتین می گوید که با این سلاح اتمی واقعا جهان را به نابودی کشاندیم یا پس از کاربرد سلاح، ناراحت و غمگین به نظر می رسد اما برای ساخت سلاحی که بیشترین قربانی را در طول تاریخ بشریت برجای گذارده، مدال دریافت می کند و مفتخر می شود و جایگاه بالایی در محافل علمی می یابد که با همان جایگاه به دیگران فخر می فروشد و خود را بزرگترین دانشمند می داند!
کریستوفر نولان، ورودی اوپنهایمر را به گونه ای نشان می دهد که گویی او یک عارف و سالک و انسان معنوی است! چنانچه از همان نخستین روزهایش در دانشگاه، رویای کوانتوم و برخورد ذرات اتم ها و انفجارات اتمی را می بیند و انگار همه آن دانسته ها و علم و دانش از منبعی فرا واقعی به او الهام شده است!
نکته قابل ذکر اینکه در فیلم "اوپنهایمر" در همان لحظات آغارین، تاکید شعار گونه ای بر هویت یهودی جی رابرت اوپنهایمر و دیگر دوستان و همکاران او می شود و حتی عدم پیشرفت هسته ای هیتلر و آلمان نازی را به ضد یهودی بودنش ربط می دهد! آنچه در فیلم های مشابه کمتر به چشم خورده که تا این حد بر یهودی بودن کاراکترهای اصلی تاکید شود.
داستان های ناگفته الیور استون
همه صحنه های فیلم "اوپنهایمر" بر حقانیت آمریکا در کاربرد سلاح هسته ای علیه ژاپن برای تسلیم کردنش و پایان جنگ و جلوگیری از کشته شدن انسان های بیشتر صحه گذاشته، در حالی که نگاهی به اسناد و فیلم های باقی مانده نشان می دهد، زمانی که آمریکا به بهانه تسلیم شدن ژاپن، بمب های اتمی را به کار برد، مدت ها بود پس از مرگ هیتلر، ژاپنی ها آمادگی تسلیم شدن را داشتند و تنها نگرانی آنها سلامتی امپراتورشان بود.
آنها پس از بمباران اتمی، بازهم تسلیم نشدند و تنها پس از اینکه نیروهای شوروی به مزرهایشان حمله کردند، تسلیم شده و حتی در اسناد جلسات تصمیم گیری برای تسلیم نیز بمباران اتمی در هیروشیما و ناکازاکی به عنوان آخرین دلائل ثبت گردید.
3 قسمت اول مجموعه مستند "داستان های ناگفته ایالات متحده آمریکا" ساخته الیور استون به روشنی و با تصاویر دقیق از آزمایشات بمب اتمی و پروسه ای که اوپنهایمر طی کرد به این فراز از تاریخ جنگ دوم جهانی پرداخته است.
آنچه در این مستند بیش از هر موردی به عنوان دلیل کاربرد بمب های هسته ای براساس اسناد و شواهد مستند، تاکید می شود، یک نوع عرض اندام نظامی آمریکا در مقابل شوروی (به عنوان رقیب ایدئولوژیک) است تا نشان دهد پس از پایان جنگ که بر آستانه اش قرار داشتند، کدام یک، قدرت نظامی برتر را در اختیار می گیرند!
یعنی در واقع صدها هزار نفر را در نفرت برانگیزترین عملیات نظامی تاریخ قربانی کردند تا هژمونی نظامی خود را به رخ بکشند. و اینک سینمای هالیوود پس از 78 سال به میدان می آید تا یکی دیگر از لکه های ننگ تاریخ آمریکا را پاک نماید مانند آنچه فیلم "روزی روزگاری در هالیوود" کویینتین تارانتینو برای تطهیر شیطان پرستان انجام داد و قتل نفرت انگیز شارون تیت را از اذهان پاک نمود.