نگاهی به فیلم مثلث غم
Triangle of Sadness
شاید بتوان چارلی چاپلین را معتبرترین سینماگری دانست که با طنز و مطایبه منحصر به فرد خود، همواره اشرافیت و قوانین جامعه مدرن را به چالش کشید. از آن خواب بی خیالی چارلی آواره و بی خانمان بر روی دست های مجسمه عدالت و آزادی و در مراسم پرده برداری از آن در فیلم "روشنایی های شهر" (1931) گرفته و همچنین فرد ثروتمندی که فقط در حال مستی و پریشان احوالی با آدم ها رفیق شده و به جز آن، برخوردهای طبقاتی و اشرافی داشت تا مردی که با بیوه های ثروتمند ازدواج کرده و سپس آنها را به قتل می رساند در "موسیو وردو"(1947) و تا پادشاه برکنار شده یک کشور انقلاب شده که در نیویورک به بازی در آگهی های تبلیغاتی سخیف می پرداخت در فیلم "سلطانی در نیویورک" (1957) و تا خود لباس و سر و شکل چارلی آواره با آن کلاه و شلوار و عصایی که نماد طبقه اشراف بود ولی وصله و پینه های روی آنها و دستکش هایی با سرانگشتان سوراخ و پاره، حکایت همان دست انداختن منش و روش اشرافیت به نظر می رسد.
پس از چاپلین می توان به فیلمسازانی مانند لوییس بونوئل اشاره داشت که خصوصا با فیلم "جذابیت های پنهان بورژوازی" به تمسخر و مضحکه آداب و رسوم و آیین های طبقات فرادست جامعه پرداخت.
اما "روبن استلوند" که در فیلم قبلی خود یعنی "مربع" (2017) نیز روابط و برخوردها و ارزش های جوامع به اصطلاح روشنفکری و طبقات بالای جامعه خصوصا در کشوری مانند سوئد (که بهشت رویاهای بسیاری از شیفتگان غرب محسوب شده) را به چالش کشیده بود، اینک در فیلم "مثلث غم" به همان نوع روابط در 3 نوع جامعه پرداخته است:
اول؛ در جامعه به اصطلاح هنری/تجاری مد و مدلینگ که اساس آن را مورد نقد قرار داده و اصلا عنوان "مثلث غم" را از همان آیین انتخاب مدل ها آورده، اشاره به طرحی مثلث گونه در روی صورت که میان دو ابرو و بالای بینی شکل گرفته و مربیان و انتخاب گران مدل ها برای حرکات روی صحنه نمایش مد، تاکید کرده که مدل حتما بایستی روی آن تمرکز داشته باشد.
دو شخصیت اصلی قصه در اپیزود اول فیلم به اسامی "کارل" و "یایا" که دوستی نزدیکی دارند و دو مدل نمایش های مد در استکهلم به شمار می روند، مدام با یکدیگر جر و بحث می کنند و کارل بیشتر به مسائلی انتقاد دارد که در حرفه مدلینگ، باعث تبعیض جنسیتی شده و از قضا مردان را مورد ظلم قرار می دهد در حالی که همچنان بر سایر روابط، همان مناسبات قبلی حکمفرماست مثلا در ماجرای نمایش مد، دستمزد زنان چند برابر مردان است اما همچنان میز شام را مردان باید حساب کنند!
دوم؛ در اپیزود بعد همین زوج "کارل" و "یایا" در یک کشتی تفریحی همراه گروهی از ثروتمندان روس، همراه هستند. تناقض ارزش ها و روابط آدم ها در این بخش، ویران کننده است. ثروتمندان روس طرفدار سرسخت کاپیتالیسم و سرمایه داری بوده و به سوسیالیبسم و کمونیسم فحش می دهند اما برعکس کاپیتان کشتی که یک آمریکایی است (با ایفای نقش وودی هارلسون)، به طور متعصبانه ای هوادار کمونیسم نشان می دهد و مدام در کشتی شعار سر داده و بحث سیاسی به راه انداخته و سرود انترناسیونالیسم پخش می کند!
همین بحث های او و یکی از ثروتمندان روس در حالی که هر دو نفر به شدت مست هستند، کشتی را در میان آب های خروشان اقیانوس سرگردان نموده و با تلاطم شدید آن بر روی امواج، اشرافی که با صرف هزینه زیاد، مشغول خوردن غذاهایی مانند خرچنگ و صدف و میگو و ستاره دریایی و ... هستند را وادار به استفراغ کرده به طوریکه هر آنچه خورده را بالا آورده و کشتی و اتاق ها و خودشان را به گند می کشند!!
سوم؛ از مسافران کشتی فوق که در طوفان غرق شده، 5-6 نفر به ساحلی نامعلوم می رسند؛ "کارل" و "یایا" به علاوه یکی از ثروتمندان روس و یکی از کارگران موتورخانه و همسر معلول یکی از مسافرین و یک نظافتچی دورگه که کثافت های ثروتمندان را پاک می کرد. اما در میان این جمع هیچکس عرضه ماهیگیری و سیر کردن شکم هایشان را ندارد به جز همان نظافتچی جزء که هم می تواند ماهی بگیرد و هم آتش روشن کند و آن را بپزد و ... از همین روی خود را از آن پس، ناخدا اعلام کرده و هرکس که به ناخدایی اش تسلیم شود را غذا می دهد!!!
اما پایان این حکومت (به قول "یایا")، زنان در میان آن 5-6 نفر، بسیار مضحکه آمیزتر از بقیه ماجراهاست و در واقع نشان می دهد افق دید و نگاه همه آن افرادی که مدعی فهم و حق و سلطه هستند تا چه حد محدود و بسته و تاریک است.
"استلوند"همه ارزش های جامعه امروز را دست انداخته و تقریبا نگذاشته چیزی از زیر دستش در برود. او نشان می دهد همه ادعاها و ظواهر فریبنده وقتی به میدان دشوار آزمایش پا می گذارند چگونه مانند آن کشتی عظیم و مجلل کروز با همه ثروت و پول و شعر و شعار مانند تایتانیک غرق شده و بازماندگانش به گل می نشینند.
اما یک نکته ظریف در فیلم "مثلث غم" خود را مانند تابلویی در برابر چشمانمان قرار می دهد؛ نکته ای که مانند نخ باریکی در اغلب آثار امسال فصل جوایز به چشم می خورند و شاید بتوان گفت تم امسال این فصل را تشکیل می دهند. تمی که نشانه هایش را به طور ضمنی در برخی آثار برگزیده فصل جوایز سال گذشته مانند "شاه ریچارد" و "بلفاست" مشاهده کردیم. گذری نرم و بطئی از نمایش مردان هیولا و پدران فراری و جامعه تبعیض آلود مردانه و همچنین زنان مظلوم و کارآمد و شجاع به تصویری متفاوت از زنان که این بار پر مدعا و ناکارآمد و و بعضا هیولا هستند!
سال گذشته در یکی از موارد منحصر به فرد، در فیلم "شاه ریچارد"، ریچارد ویلیامیز پدر دو تنیس باز معروف یعنی سرنا و وینس، با فداکاری بسیار، باعث و بانی اصلی به شهرت رسیدن و قهرمان شدن آنها گردید در حالی که مادرشان بعضا با رفتاری منفی به این فداکاری ها حسودیش می شد و یا در فیلم "بلفاست"، این پدر خانواده بود که سرانجام همسر و بچه هایش را از جهنم درگیری های ایرلند نجات داد.
گویا این گرایشات جدید، امسال به صورت تمی درآمده و در آثار فصل جوایز به گونه ای به قول معروف چراغ خاموش و نه گل درشت، خودنمایی می کند. نظافتچی زن فیلم "مثلث غم" که شغلی نامطلوب داشته هم وقتی در قدرت قرار گرفت و به اصطلاح حکومت زنانه ای برقرار ساخت، فضایی دیکتاتوری حاکم نمود و از بقیه سوء استفاده کرد تا آنجا که حتی کارل را به صورت برده جنسی در آورد. این در حالی است که در طول فیلم همواره کارل نسبت به یایا، مظلوم تر جلوه می کرد. ضمن اینکه سایر زنان کشتی تفریحی یاد شده که دارای قدرت مالی نشان داده اند، از زورگویی خاصی برای لذت بردن خود سود می جویند مثل زنی که همه خدمه کشتی را وادار کرد تا در اقیانوس شنا کنند.
علاوه بر همه اینها "استلوند" که در فیلم "مربع"، جامعه طبقاتی و نژادپرست روشنفکری غرب و به خصوص سوئد را نشانه رفته بود، این بار بیشتر پیر و پاتال های پولدار روس را هدف گرفته که به نوعی حاصل همه آن هفتاد و اندی سال انقلاب بلشویکی و سی و چند سال حکومت روسیه فعلی هستند و عجالتا در همه زمینه ها اعم از سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و حتی ورزشی مورد غضب غرب قرار گرفته اند.
از همین روی فیلم "مثلث غم" علاوه براینکه نخل طلای جشنواره کن امسال را بدست آورد، تقریبا در تمامی لیست های برگزیدگان انجمن های منتقدان و مراسم اعطای جوایز و کانون های سینمایی فصل جوایز هالیوود حضور دارد.