نگاهی به فیلم در جبهه غرب خبری نیست
All Quiet on the Western Front
اقتباسی دیگر از رمان معروف "اریش ماریا رمارک"(که خود به عنوان یک سرباز در جنگ جهانی اول حضور داشت) در سال 1929 که یک سال بعد توسط لوییس مایلستون به تصویر کشیده شد و جوایز اسکار بهترین فیلم و کارگردانی را هم گرفت. درست مانند امسال که دومین اقتباس سینمایی از رمان یاد شده به کارگردانی "ادوارد برگر" پس از گذشت بیش از 90 سال، بازهم در 9 رشته از جمله بهترین فیلم و کارگردانی و فیلمنامه و ... نامزد دریافت جایزه اسکار شده است. قابل ذکر اینکه نسخه سال 1979 دلبرت مان از رمان فوق، یک فیلم تلویزیونی بود.
نسخه جدید فیلم "در جبهه غرب خبری نیست"مانند فیلم لوییس مایلستون در سال 1930 که برخلاف آثاری مانند "بالها" (ویلیام ولمن- 1927) یا "خلبان آزمایشی" (ویکتور فلیمینگ- 1938) و یا "گروهبان یورک" (هاوارد هاکس-1942) و انبوهی دیگر از آثار جنگی که تصاویری قهرمانانه از جبهه غرب بر پرده می بردند، هیچ نشانی از قهرمانی و افتخار نداشت، این بار هم فیلمی است از زاویه و درون جبهه آلمان ها درباره جنگ جهانی اول که اساسا هیچگونه قهرمانی را در این جبهه نشان نداده و تنها کلکسیونی از درد و رنج و مرگ و جنگی بیهوده و سیاهی و تاریکی و نکبت را به نمایش گذارده است.
در حالی که سه سال پیش، فیلم "1917" سام مندس درباره جنگ جهانی اول (که جوایز بسیاری را هم در فصل جوایز از آن خود نمود) یا در همان سال فیلم "میدوی" رولند امریش و یا در سالهای دیگر آثار مختلف جنگی که از زاویه و درون جبهه غربی ها جلوی دوربین رفته اند، به جز افتخار و نبرد قهرمانانه و دلاوری و ... تصویر دیگر ارائه نکرده اند. از جمله فیلم "تاپ گان : ماوریک" که امسال در کنار همین فیلم "در جبهه غرب خبری نیست" نامزد دریافت چندین جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم شده و یک عملیات تروریستی و تجاوزکارانه را به گونه ای قهرمانانه جلوه می دهد!
اما فیلم "در جبهه غرب خبری نیست"، شروع غافلگیر کننده ای دارد؛ پهنه ای وسیع از اجساد سربازان، حرکت دوربین درون کانالی که بقیه سربازها در آن موضع گیری کرده و آماده حمله هستند و سپس فرمان حمله که سربازان در فضایی گرفته و باران خورده و مملو از آب و گل و انفجار و گلوله و اجساد بر زمین افتاده به سمت جلو حرکت می کنند و سربازی به نام هاینریش که مدام صدایش می کنند و مانند دیگران نفس نفس زنان به جلو می دود را در کادر خود می گیرد. در حالی که در کنارش باران گلوله و توپ می بارد و همراهانش یکی یکی به زمین می افتند، تا به پشت سنگری رسیده و در خیز بعدی با پرتاب یک نارنجک و سپس برداشتن یک سلاح سرد (بیلچه کوچک یا تبر) به جلو رفته و آن را بر سینه سرباز جبهه مقابل فرود می آورد و .... سیاهی.
همین صحنه و سکانس آشنا، در مورد قهرمان اصلی فیلم یعنی "پائول برمر" دو یا سه بار در نقاط مختلف فیلم تکرار شده و به عنوان تصویری آشنا جلوه کرده که می تواند مقصود فیلمساز را از کل اثر دو ساعت و نیمه خود، خلاصه نماید.
شخصیتی که پس از صحنه های تکان دهنده جمع آوری اجساد له شده و درآوردن لباس های خونین و شستن و دوختن شان، لباس همان هاینریش به او می رسد و در حالی که به عشق قهرمان شدن و فتح پاریس، مدرسه را رها کرده، با سرخوشی و شعف و خوش خیالی آن لباس را برتن کرده و به جبهه اعزام می شود اما واقعیت جنگ را در همان بدو ورود در می یابد وقتی ناگزیر از کامیون هایی که حالا به جای آنها بایستی خیل زخمی ها را حمل کنند، پیاده شده و ماسک سنگین ضد شیمیایی را بر صورت تحمل می نماید.
به همین صورت ادوارد برگر سرتاسر فیلم "در جبهه غرب خبری نیست" را مملو از لحظات تراژیک و غم انگیز نموده اگرچه برخلاف اثر لوییس مایلستون، بارها فضاهای جنگی را شکسته و به حواشی آن می پردازد. اما تا جایی که توانسته از آنتراکت و تنفس در صحنه های غیر جنگی کاسته و حتی سکانس ارتباط برخی سربازان با زنان فرانسوی را به مواجهه با تکه پارچه ای از آنها، خلاصه کرده است درحالی که در فیلم مایلستون، یک سکانس نسبتا طولانی را در بر می گرفت.
ولی در مقابل، برخی صحنه ها را به گونه ای زجر آور کشدار و کسالت بار از کار درآورده مانند فصل مفصل برخورد پائول با سرباز فرانسوی و کشتن او و سپس تلاش برای نجاتش و ... که در فیلم مایلستون مختصر و قابل تحمل تر است.
فیلم "در جبهه غرب خبری نیست"، از یک سو نشان می دهد که سینمای غرب هنوز پس از گذشت 105 سال از پایان جنگ اول جهانی، همچنان به ساخت آثار فاخر درباره آن مبادرت ورزیده و برخلاف برخی سینمایی های ما که در همان اولین سالهای پایان جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، ختم سینما و فیلم های جنگی را اعلام کرده و به تدریج سعی نمودند تا کوچکترین ردپاهای آن سینما را هم حذف نمایند، اما سینمای غرب هنوز به آن پایبند بوده و آثار از این دست را در سطح بالاترین جوایز سالانه خود مورد تقدیر و تمجید قرار می دهد.
و از سوی دیگر فیلم "در جبهه غرب خبری نیست"بار دیگر رویکرد تحقیر ملت آلمان را در طول نزدیک به 80 سال پس از پایان جنگ دوم، همچنان مورد تاکید قرار می دهد. آنچه که غرب پس از سقوط هیتلر، به عنوان مجازات ملت آلمان در دستور کار قرار داد و نمونه سینمایی اش در فیلم هایی همچون "اروپا"(لارس فن تریر) و "آلمانی خوب"(جرج کلونی) تقریبا محسوس بود.
غرب برای اینکه همه آن طرح و برنامه و هدفش از جنگ های جهانی، مغفول و مدفون بماند، ملت آلمان را بعد از 80 سال وادار می کند تا همچنان خود را گناهکار دانسته، توبه کند، خسارت بدهد و باج بپردازد و مدام سرش را خم کرده و از یهودی ها یا در واقع صهیونیست ها عذرخواهی کند!
این در حالی است که کل ماجرای جنگ جهانی دوم به خصوص قضیه برکشیده شد هیتلر و داستان هلوکاست و ... آنچنان که انبوهی از اسناد تاریخی حتی متعلق به صهیونیست ها حکایت دارد، دنباله برنامه دراز مدتی محسوب می گردید که از زمان "وعده بالفور"(واگذاری سرزمین فلسطین از سوی بریتانیا به صهیونیست ها) در اواخر جنگ جهانی اول به طور رسمی و علنی در دستور کار قرار گرفت تا از طریق ماجرای به قدرت رساندن هیتلر و نازیسم توسط انجمن ماسونی "تول" و سازمان اطلاعاتي بريتانيا (اينتليجنس سرويس) و از طريق عمليات مرموز "ايگناس تربيش لينکلن"، باعث کوچ اجباری یهودیان به فلسطین و تشکیل کشور جعلی اسراییل شود.
حالا پس از آن همه طرح و برنامه و انجام طرح دیرین صهیونیست در برپایی رژیم اسراییل در غرب آسیا، همچنان هشتاد سال است که ملت آلمان را به خاطر گناه ناکرده و جرم مرتکب نشده به غلط کردن واداشته اند تا مدام خودش را تحقیر نموده و سر به آستان صهیونیست ها و دولت های دست نشانده شان بساید.
همان طور که هشتاد سال است ملت ژاپن را علیرغم اینکه با تنها بمباران اتمی تاریخ، حرث و نسلشان را به تباهی کشاندند اما چنان تحقیرشان کرده اند که آن نسل کشی را حق خود دانسته و قاتلان آمریکایی خویش را منجی های مردم ژاپن می دانند!!