چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر – 6
وقتی در 31 مارس 1973، جان فورد فیلمساز مشهور آمریکایی و مورد اقتدای بسیاری از سینمایی های وطنی، مدال آزادی که بالاترین نشان ملی افتخار آمریکا بود را از دست ریچارد نیکسون یکی از بدنام ترین روسای جمهوری ایالات متحده آمریکا دریافت نمود، برخی سینماگران آمریکایی مانند جین فاندا و هزاران مخالف دیگر در بیرون آن مراسم بر علیه حضور جنایتکارانه نظامیان آمریکایی در ویتنام و نسل کشی وحشیانه در آن سرزمین، دست به تظاهرات عظیمی زدند که که سر و صدایشان، ادامه مراسم تجلیل از جان فورد را مختل ساخت.
اما علیرغم همه اینها جان فورد در آن مراسم و در آستانه 80 سالگی، لرزان و بدون هیچ کمکی پشت تریبون رفت و خطاب به نیکسون گفت:
"...آقای رییس جمهوری من سرشار از افتخارم...امشب واقعه ای بسیار مهم در شرف تکوین است. برای اولین بار ، یک رییس جمهوری با حضورش، یک واقعه سینمایی را افتخار بخشیده است..."
جان فورد سپس از نیکسون برای عملکردش در ویتنام تشکر کرد و در پایان گفت :
"...رحمت خدا بر ریچارد نیکسون ..."
نیکسون در آن مراسم جان فورد را به درجه آدمیرال تمام (بالاترین درجه نظامی نیروی دریایی ارتش آمریکا) ارتقاء داد و برایش کلاه این مقام را هم ارسال نمود. جوزف مک براید (منتقد و نویسنده معروف سینمایی) در توضیح آن صحنه و لحظات نوشت:
"...صحنه چنان بود که بسیاری از ستایشگران فورد احساس کردند که مجلس به بزرگداشت نیکسون تبدیل شده است. در این حال تماشای غرور فورد، از افتخاری که به او اعطا می شد، بیمار گونه جلوه می کرد..."
چنین سیاسی بازی تحقیر آمیزی در حق یکی از مهمترین فیلمسازان تاریخ سینما چه حسی برای جماعت سینمایی ما دارد که همچنان به جان فورد بسان یک اسطوره نگاه می کنند؟
در طول سالهایی که آمریکا با حضورش در ویتنام بزرگترین جنایات تاریخ بشریت را مرتکب می شد، همچنان جشنواره های معتبر جهانی مثل کن و برلین و ونیز و مراسم اسکار و گلدن گلوب و ... برگزار می شد و بازیگران معروف بر روی فرش های قرمز مانور می دادند و کسی هم ککش نمی گزید!
از سال 1951 یعنی نخستین دوره جشنواره فیلم برلین تا 1976، "آلفرد بائر" با سابقه همکاری با دستگاه تبلیغاتی هیتلر و گوبلز و همچنین عضو گروه ضربت حزب نازی آلمان معروف به "پیراهن قهوه ای ها" دبیر جشنواره بود و در طی مدت 25 سال، جایزه ای با عنوان همین فرد نژادپرست و فاشیست به فیلم های برتر جشنواره برلین اعطا گردید.
اما جشنواره برلین همچنان برگزار شد و هنرپیشگان و فیلمسازان از جمله برخی وطنی ها که اینک در زمره پیشکسوتان به حساب می آیند هم در آن شرکت کردند!
از نوامبر 2017 تا آوریل 2019 به طور مستمر و بعد از آن هم به طور پراکنده جنبش اعتراضی ضد سرمایه داری در فرانسه تحت عنوان "جلیقه زردها" ادامه داشت که طی آن هزاران نفر کشته و مجروح شدند. صدها نفر با شلیک پلیس کور شده که بعدا حرکت دیگری به راه انداختند. تعداد بازداشتی ها آنچنان نجومی بود که بنا به اظهار پلیس فرانسه تنها در یک روز از این اعتراضات، 142 هزار نفر دستگیر و زندانی شدند.
اما جشنواره کن در فرانسه همچنان با قدرت و قوت برگزار شد، بازیگران و سایر عوامل سینما برروی فرش قرمز رفتند و جماعت به اصطلاح سینمایی وطنی برایش سر و دست شکستند. کسی کوچکترین سخنی از تحریم یا اعتراض و یا حتی انتقاد نداشت! اما در جشنواره ونیز همان سال فیلم "جوکر" به عنوان هجو و مضحکه جنبش جلیقه زردها و عقده ای خواندن آنها، شیر طلایی ونیز را دریافت نمود!!
ولی مدعیان سینمای ما همچنان به دنبال راهیابی به جشنواره های فوق، به هر تمهیدی متوسل شدند تا بلکه گوشه چشمی به آنها نشان داده شود!
از ماه مه سال 2020 با قتل فجیع جرج فلوید سیاهپوست، جنبش های اعتراضی گسترده ای در سراسر غرب از اروپا و آمریکا به راه افتاد که حتی به انتقام های تاریخی انجامید و مجسمه های امثال کریستف کلمب و پادشاه بلژیک و ملکه انگلیس و قهرمانان جنگ های داخلی آمریکا و ... به عنوان بدترین نژادپرستان تاریخ به زیر کشیده و آتش زده شد.
بسیاری آثار سینمایی معروف مانند تولید یک ملت (دیوید وارک گریفیث) و برباد رفته (ویکتور فلیمینگ) و ... از شبکه های نمایش اینترنتی حذف شد و حتی کتاب های نژادپرستانه همچون داستان های "تن تن" در کانادا از سوی مقامات آموزشی به آتش کشیده شد. گورهای دسته جمعی از کودکان رنگین پوست در کانادا کشف شد اما مراسم سینمایی اسکار و جشنواره های غربی حتی در تورنتو و ونکوور کانادا به روال سابق برقرار بود!
و طرفه آنکه برخی اهالی این سینما هم که برای این جشنواره ها سر و دست می شکنند، همچنان برای شرکت در آنها سر از پا نشناخته، از یکدیگر سبقت گرفته و فیلم و داور معرفی کردند!!
به نظر می آید برای این حضرات تنها جشنواره فیلم فجر است که تحریمش هزینه ای ندارد وحتی بدون داشتن فیلم و کارت دعوت می توان آن را تحریم نمود وگرنه شرکت در مراسم و جشنوارهای خارجی ولو با تم های فاشیستی و نژادپرستانه و علیرغم سرکوب جنبش های اعتراضی با آمار صدها هزار بازداشتی و هزاران کشته و زخمی و البته شرکت در برخی فیلم ها و سریال های داخلی که دستمزدهای میلیاردی دارد، به صرفه نیست و نباید صدایش را درآورد!
غریب
برشی از زندگی مسیح کردستان
فیلم "غریب" تنها مقطعی از زندگی و فعالیت های یکی از موثرترین فرماندهان دفاع مقدس یعنی محمد بروجردی را با 40 سال تاخیر به تصویر می کشد که به "مسیح کردستان" معروف شد.
فیلم را محمد حسین لطیفی با فیلمنامه حامد عنقا براساس کتاب "محمد؛ مسیح کردستان" نوشته نصرت الله محمود زاده کارگردانی کرده که بعد از فیلم "روز سوم" در سال 1385 تقریبا نزدیک به دو دهه اثری جدی و قوی جلوی دوربین سینما نبرده اما گویا همه حس و حالش را برای چنین فیلمی نگاه داشته بود که بتواند ادای دینی به یکی از نام آوران گمنام عرصه انقلاب و دفاع مقدس بنماید.
فیلم "غریب" به مقطع حضور محمد بروجردی در کردستان طی تابستان 1359 و اوج درگیری ها در آن خطه و مقابله با تجزیه طلبی های حزب دمکرات و کومه له تا تابستان 1361 پرداخته و بیشتر برروی عملکرد بروجردی در طی سالهای 1358 و 1359 در آن سرزمین زوم کرده است. عملکردی که باعث محبوبیت بسیار وی نزد مردم کرد شد تا جایی که او را "مسیح کردستان" لقب دادند.
آغاز فیلم با نمایش بخشی از روحیات اخلاقی بروجردی و سپس صحنه ای غافلگیر کننده ای در تابستان سال 61، تماشاگر را به روزهای اولیه حضور بروجردی در کردستان با حکم فرماندهی سپاه غرب پرتاب می کند و بعد از آن، گام به گام با او همراهیم تا وقتی کردستان پرآشوب آن سالها را علیرغم ترکتازی گروههایی مانند کومه له و دمکرات، آنچنان در اختیار گرفته و آرام ساخت که هنگام ترک آن دیار، با اسلحه کشی کردها مواجه شد، چرا که نمی خواستند مسیح شان برود، چرا که می دانستند وقتی او برود دوباره آشوب و بلوا به سراغ کردستان خواهد آمد.
فیلم "غریب" با ریتمی نفس گیر و تدوینی بی سابقه در سینمای ایران که ماجراها و اتفاقات را به گونه ای برهم نمایی کرده و هم زمان موازی و در امتداد هم قرار می دهد، به صحنه های درگیری وارد شده تا یک لحظه تماشاگر را رها نسازد.
بازی های فیلم "غریب" به خصوص بابک حمیدیان در نقش شهید بروجردی، قابل توجه بوده و دیزالوی آرام از شخصیتی درون گرا و تودار به جنگجویی خستگی ناپذیر و عمل گرا در طول فیلم، گویا کاراکتر بروجردی را به طور بطئی در مقابل چشمان تماشاگر رونمایی می کند.
ندیدن ارزش های فیلم "غریب" به خصوص در زمینه فیلمنامه و کارگردانی و فیلمبرداری و به ویژه تدوین در جشنواره چهل و یکم فجر، همان بود که در دوره های پیشین بر سر آثار متفاوتی همچون "چ" و "ماجرای نیمروز" و "لاتاری" و "به وقت شام" آمد
های پاور
سرنگونی 78 هواپیما در یک عملیات
فیلمی دیگر درباره شهید سرلشکر منصور ستاری (فرمانده نیروی هوایی از 1365 تا 1373) که برخلاف فیلم "منصور" درباره نوآوری های فن آورانه او در زمینه خودکفایی نیروی هوایی، این بار به خلاقیت و ابتکارش در زمینه پدافتد هوایی پرداخته که خصوصا در عملیات والفجر هشت نمود بیشتری داشت و طی چند روز باعث ساقط شدن 78 تا 83 هواپیمای دشمن گردید که رقم بی نظیری در عملیات پدافند ضد هوایی تاریخ جنگ ها بود.
هادی محمد پور کارگردان جوان فیلم "های پاور" گفته که انگیزه اش از ساخت این فیلم، تماشای یک ویدئوی کوتاه یک دقیقه ای از شهید ستاری درحال گفت و گو با یکی از افسران سامانه موشک هاوک بوده که به ابتکار جدید وی برای تغییرات استراتژیک در پدافند ضد هوایی منجر شد و همین موضوع اصلی فیلم "های پاور" است.
بنا به گفته کارگردان، 90 درصد آنچه در فیلم "های پاور" دیده می شود براساس واقعیت و اسناد بوده، تنها در برخی از داستانک ها از جمله مسئله یکی از کارمندان شهید ستاری که همسرش خارجی بود و از طریق گروگانگیری وی، قصد نفوذ به فرماندهی عملیات پدافند را داشتند، کمی قصه پردازی شده تا یک مقدار هم برای شرایط روز کاربرد داشته باشد.
وابِل
نتیجه یک فکر بیمار
گفته شده که اساس فکر فیلمنامه "وابِل" که پیش از این "اصابت ضربه بر شقیقه راست" نام داشت، از یک طرح دو خطی اصغر فرهادی آمده بود و بعد علی زرنگار آن را بسط داد که در یک عروسی، تصادفا دختر کوچک خواهر داماد توسط او زیر گرفته شده و می میرد و داماد هم خودکشی می کند!
البته چنین تفکر و طرح بیمار و سادیستی در فیلمنامه "وابِل" خیلی تلطیف شد و حتی در نسخه نخست که علی زرنگار نوشته بود، علیرغم مخالفتش ولی با دخالت تهیه کننده و تورج اصلانی که با چنان پایان تلخی موافق نبود، سرانجام با سیاهی تمام نمی شد اما همچنان الکن و ناقص باقی می ماند تا اینکه زرنگار کنار رفت و خود تورج اصلانی فیلمنامه را به طور کلی بازنویسی کرد. پدر از حالت هیولاوار خود بیرون آمد که به راحتی مرگ نوه اش را سرپوش می گذاشت و تنها به دنبال منافع خود بود و شوهر سابق خواهر داماد هم دیگر آن موجود پلید به نظر نمی رسد.
حالا فیلم اگرچه تغییراتی کرده و بسیاری از تلخی های آن کاسته شده اما همچنان برخی از آنها باقیست و می توان فیلم را در همان نوع سینمایی که چندی است در سینمای ما باب شده یعنی گونه "آزار" دسته بندی نمود.
به جز این فیلم "وابل" سرشار از شخصیت و صحنه های اضافی است که هر کدام به راحتی قابل حذف هستند؛ از شخصیت فردی که گویا عاشق امروز همان خواهر داماد است به نام مرتضی گرفته تا شوهر سابق او یعنی سعید که معلوم نیست برای چه اینقدر منفعل است تا آن شهر واگنی که باز روشن نیست چرا آن جماعت در آن واگن های متروک زندگی می کنند! مگر در کنار ایستگاه راه آهن است؟ در حالی که هیچ نشانی از ایستگاه راه آهن یا مثلا کارخانه ساخت واگن در آن اطراف مشاهده نمی شود! اصلا آن جماعت ایزوله که گویا در گتویی جا گرفته اند، در آنجا چه می کنند؟
غیر منطقی بودن و پا در هوایی روابط و حوادث ماجرا هم قوز بالا قوز است؛ اینکه دختربچه خواهر داماد در آن بیابان چه می کند که ناگهان توسط اتومبیل داماد زیر گرفته شد؟ داماد آنجا چه می کرد؟ مگر قرار نبود در مراسم عروسی باشد و یا برای اطرافیان عروس، سرویس آرایشگاه باشد؟ مادر داماد با آن سر و شکل مهیب در این میان چه می گوید؟
پدر داماد یا پدر بزرگ دختر بچه هم گویا متوجه نیست نوه اش مرده یا در حال مرگ است، گویی یک لامپ در آن مراسم شکسته (که شاید اگر اینطور بود سریع برای تعویض آن اقدام می کرد) اما برای مرگ نوه اش، ککش هم نمی گزد و به دنبال انجام بقیه مراسم است!!
به نظر می آید آن فکر و طرح بیمار که در ابتدا، صحبتش بود، لاجرم به تمام ساختار اثر هم نفوذ کرده و یک پدیده بی و در و پیکر و ناقص الخلقه بوجود آورده که متاسفانه در بخش مسابقه چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر قرار گرفته است! جل الخالق