سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

ترحم ممنوع! ترحم یعنی ضعف و ضعف یعنی آسیب پذیری

نگاهی به فیلم "آدمکش"


"ترحم ممنوع! ترحم یعنی ضعف و ضعف یعنی آسیب پذیری."

این جمله آدمکش یعنی شخصیت اصلی فیلمی به همین نام ساخته دیوید فینچر، در یکی دو صحنه به صورت نریشن و با صدای او برروی تصاویری شنیده می شود که با سوژه های انتقامی اش برخورد می کند.

به طور مشخص در صحنه ای که آدمکش به سراغ منشی سفارش دهنده اش یعنی "دولورس"رفته است، بعد از آنکه خود سفارش دهنده را به شکل مشمئز کننده ای به قتل رسانده است.

او جمله دیگری هم دارد که در مواجهه های مشابه به صورت نریشن می گوید:

"به هیچکس اعتماد نکن، اگر می خواهی موفق شوی"

این جمله را در اواخر فیلم که کارشناس را به سوی قتلگاهش می برد، بیان می کند.

در هر دو صحنه، خصوصا اولی، در ذهن مخاطب بی گناهی سوژه زنگ می زند و حتی از برخی تیک های چهره آدمکش هم این بی گناهی خودنمایی می کند. خصوصا وقتی که دولورس از آدمکش تقاضا می کند جوری او را نکشد که بیمه عمر به بچه هایش تعلق نگیرد!

کارشناس هم در حال صرف شام آخرش در حضور آدمکش، اگرچه نشان می دهد سرنوشت محتومش را پذیرفته ولی سعی دارد که به هر حال خود را بی گناه جلوه دهد. نوشیدنی هایش را یکی یکی و با آرامش می خورد، جوک می گوید، وقت تلف می کند و ...

اما فینچر در باطل کردن ذهنیت مخاطب و حق دادن به آدمکش که سوژه اش را با بی رحمی می کشد، تردید نکرده، ولو در چند صحنه بعد، این موضوع را به تماشاگرش بقبولاند.

از جمله دولورس که معلوم می شود از جیک و پوک رییسش و قربانیان و طرح ها و برنامه ها باخبر بوده و کارشناس در آخرین لحظات قصد دارد با چاقویی که پنهان کرده، آدمکش را به قتل برساند.

برای اولین بار در کنار قاتل

داستان فیلم "آدمکش"، درباره یک قاتل حرفه ای است که سفارش گرفته و با اسامی و هویت و پاسپورت و کارت های مختلف در سراسر دنیا، هدف های مورد نظر سفارش دهندگان را به قتل می رساند اما در آخرین سفارش خود در پاریس ناموفق مانده و همین باعث می شود، سفارش دهنده قصد تنبیه اش را داشته باشد و برای این کار، دوست دخترش در دومینیکن را ناکار می کنند و حالا آدمکش برای انتقام به سراغ عوامل این تعرض رفته، از راننده تاکسی آنها گرفته تا واسطه و منشی اش و دو نفر اصلی (که یکی شان براساس عنوان بخش مربوطه ، خیلی گردن کلفت هم هست!) و بالاخره خود سفارش دهنده ....

شاید این اولین کار دیوید فینچر پس از 11 اثر بلند سینمایی اش باشد که او خیلی بی رحمانه و تمام عیار در کنار قاتل و آدمکش فیلمش قرار گرفته و سعی دارد مخاطبش را هم به همان سمت و سو بکشاند.

سالهاست فینچر یکی از ایدئولوژیک ترین و سفارش پذیر ترین فیلمسازان هالیوود به شمار آمده، شاید از آن روی که بیش و پیش از فیلمسازی سینمایی، ویدئوکلیپ برای خوانندگانی همچون مادونا و جرج مایکل و مارتین دیویس و استینگ و جیپسی کینگ و ... ساخت، اما در میانه این فیلمسازی ایدئولوژیک از علاقه اش به سینمای جنایی و معمایی جدا نشد.

از همین روی در نخستین فیلم درست و درمانش پس از اثبات توانایی سینمایی در قسمت سوم سری فیلم های "بیگانه"، به یک ماجرای جنایی و قتل های زنجیره ای در فیلمی به نام "هفت" روی آورد منتها براساس "دوزخ" دانته (عضو ارشد لژ ماسونی رز صیلبی) که از کتب مورد نظر ایدئولوگ های صلیبی/صهیونی محسوب گردیده. فیلمنامه "هفت" را "اندرو کوین واکر" نوشت که اینک در نوشتن فیلمنامه "آدمکش" پس از 28 سال مجددا در کنار فینچر قرار گرفته است.

اما قاتل سریالی فیلم "هفت" (با بازی کوین اسپیسی) در واقع شخصیت منفی ماجرا بود و در مقابل دو کاراگاه داستان (براد پیت و مورگان فریمن) قرار می گرفت که فیلمساز و تماشاگر هم در کنارشان بودند. در فیلم "باشگاه مبارزه" هم شخصیت اصلی فیلم در یک ماراتن ناخواسته به جایی می رسید که به یک ویرانگر تبدیل می شد، ویرانگری که خود باور نداشت به چنان موجودی بدل گردیده است.

در فیلم "اتاق وحشت"، ما و فیلمساز در اتاقی امن بودیم که قاتلین و جنایتکاران در صدد نفوذ به آن به هر طرح و نقشه ای دست می زدند و در فیلم "زودیاک"، همه فیلم صرف شناخت یک قاتل سریالی دیگر می شد که تماشاگر در کنار پلیس، در صدد کشف هویت آنها بود. در فیلم "دختری با خالکوبی اژدها" بازهم با قاتل سریالی مواجه بودیم که این بار حتی در مقابل جبهه ایدئولوژیک فیلمساز قرار داشت و از همین روی ما نیز در مقابل او قرار داشتیم.

بقیه آثار سینمایی فینچر مانند: "بازی"، "مورد عجیب بنجامین باتن"، "شبکه اجتماعی"، "دختر گمشده" و "منک" نشانی از قتل و قاتل زنجیره ای نداشتند.

همذات پنداری فینچر با قاتل بی رحم

بله، واقعا این بار دیوید فینچر برخلاف همیشه در کنار قاتل فیلمش قرار گرفته و با تمام آنچه از سینما آموخته، او را محق جلوه داده است. در واقع شاید بتوان گفت، فیلم "آدمکش"، ورای فیلمنامه و قصه و ماجراهایش، فیلم کارگردانی است. فینچر با دکوپاژ تاثیر گذار، طراحی یک فیلمبرداری سایه روشن و کار دراماتیک با رنگ و نور در فضاهای مختلف (با فیلمبرداری که قبلا در "دختر گمشده" و "منک" نیز با او همکاری داشت که در این آخری جایزه اسکار هم گرفت)، همچنین تدوین شتابدار و خصوصا در صحنه های درگیری، هماهنگ و حتی پیش برنده حرکاتی که بسیار بدیع طراحی شده اند و ... توانسته تماشاگر را کاملا با کاراکتر آدمکش خود همراه سازد و نریشنی که گاهی از زبان آدمکش (خصوصا در 5 دقیقه ابتدای فیلم می شنویم) تنها این ساختار سینمایی را تکمیل می سازد.

دیوید فینچر با این تمهیدات خصوصا عنصر غافلگیری در صحنه های کشتن، تماشاگر را در هر زمان خلع سلاح کرده که نتواند سریع تصمیم گرفته و جبهه خود را تعیین نماید، تا در صحنه های درگیری های آدمکش مانند یک بازی کامپیوتری وارد میدان شده و خصوصا در سکانس درگیری با گردن کلفت، حتی آرزو کند کاش یک دسته بازی را در اختیار داشت و حساب آن غول بی شاخ و دم را می رساند.

اگرچه شاید هنگام قتل راننده تاکسی کمی دل بسوزانیم اما وقتی می خواهد کارشناس را به قتل برساند، گویی این تماشاگر است که در تمام طول راه یخ زده از رستوران "بارانداز" تا کنار پل، هر لحظه می خواهد او را هدف قرار داده و کار را تمام کند.

اما چرا این بار دیوید فینچر، تماشاگرش را به سوی بی رحمی به عنوان نقطه قوت، عدم اعتماد برای موفقیت و بودن با اقلیت فرا خوانده؟

با پا پس زدن و با دست پیش کشیدن

دیوید فینچر در تمام طول فیلم، تبلیغ گروه اقلیتی را می کند که امنیت و آسایش برایشان از همه چیز مهمتر است ولو آسایش و امنیت دیگران را به خاطر پول و ثروت مختل گردانند. شخصیت اصلی او در تمام طول فیلم نشان می دهد که جزو همان اقلیت است اگرچه در انتها ناگهان انگار تحولی برره ای پیدا کرده و اظهار می دارد که دوست دارد در کنار اکثریت باشد. چون به گونه ای شعاری عجالتا دست از قتل مشتری یا همان سفارش دهنده کشیده تا زمانی دیگر! (چرا دست از انتقام اصلی ترین عامل کشیده؟ یعنی یک دفعه متحول شده؟!) یا اینکه بالاخره پای یک مشتری در میان است و نیاز آدمکش هم به مشتری بیشتر از حتی دوست دخترش است!

اگرچنین باشد، فینچر انتهای فیلمش را با منطقی که تا آنجا پیش برده بود به پایان رسانده ولی متاسفانه اینگونه به نظر نمی رسد و فیلم "آدمکش" هم پس از آن همه بالانس زدن و صبر و تحمل، سرانجام به ورطه شعر و شعار می افتد که بالتبع وقتی فیلم هنری، سفارشی باشد، حتی فینچر هم با تمامی هنرنمایی هایش، گریزی از شعر و شعار ندارد.

این تم فصل جوایز امسال است که انشاالله در پست های بعدی به آن خواهم پرداخت.

دیوید فینچرآدمکشفصل جوایزجنایت موجه
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید