سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۶ دقیقه·۳ ماه پیش

حتی سروان رنو فیلم "کازابلانکا" هم حاضر نشد زیر پرچم بیگانه بجنگد


به بهانه حواشی کیمیا علیزاده

این تصویری از سکانس آخر فیلم معروف "کازبلانکا" (مایکل کورتیز- 1943)، در فرودگاه است که ریک (هامفری بوگارت) علیرغم همه عافیت طلبی و مصلحت جویی ها و سرخوردگی از مبارزات و شکست عشقی،
اما سرانجام مجوزهای خروج که تنها در اختیار او بود را برای ایلزا (اینگرید برگمن) همان عشق سابقش که او را ترک گفته و همچنین شوهر امروزیش، لازلو (یکی از رهبران مقاومت) برد و با وجود قول و قرار قبلی و خلاف انتظار ابلزا و ایضا تماشاگر، او را با لازلو راهی لیسبون گرداند.
چرا که هنوز برای خودش اصول و قواعدی قائل بود، علیرغم اینکه چند لحظه پیش از آن، سرگرد اشتراسر (فرمانده نیروهای آلمانی) را با گلوله کشته بود و گردنش زیر تیغ قرار داشت.
از طرف دیگر سروان رنو (کلود رینز) افسر حکومت ویشی فرانسه تحت حاکمیت آلمان هیتلری، با وجود همه قانون مداری و انقیادش به آلمان، به خاطر کشورش فرانسه، همه قوانین و قواعد را زیرپا گذارده و نادیده انگاشت تا قتل اشتراسر را عادی جلوه داده و ریک در این میان مقصر جلوه نکند!
یعنی حتی سروان رنو که بنا به وظیفه اش در طول فیلم به دستگیری مبارزان و مقابله با نیروهای مقاومت مشغول بود و در خدمت حکومت رایش سوم قرار داشت هم وقتی پای کشورش به میان آمد، حاضر نبود حیثیت خود را زیر پرچم کشور بیگانه پایمال نماید!
اینکه کسی تصمیم به مهاجرت گرفته و برای زندگی، کشور دیگری را انتخاب نماید، حق هر انسانی است.
چنانچه بسیاری از ایرانی ها اعم از نخبه و غیر نخبه، علمی و ورزشکار و هنرمند و .... به هر دلیلی ایران را ترک کرده و زندگی در کشور دیگری را برگزیدند.
که البته همواره دل تنگ دوری شان بوده و جویای احوالشان و آرزوی بازگشتشان به وطن را داریم.
البته در این میان تاثیر کم کاری ها و مسامحه ها و ناکارآمدی ها و بی لیاقتی ها و حتی خیانت برخی مسئولین در رفتن این هموطنان قابل چشم پوشی نبوده و قابل رسیدگی است.
اما به هر حال این هموطنان در غربت همیشه برایمان عزیز بوده و هستند.
چنانچه در همین المپیک 2024، برخی ورزشکاران و مربیان ایرانی را در تیم های ورزشی کشورهای دیگر دیدیم،
از جمله آن کشتی گیر ایرانی الااصل آذربایجانی که برای مدال برنز، حریف امین میرزاده بود و وقتی پس از باخت، تک و تنها، مراسم خداحافظی از دنیای کشتی را به جا می آورد، هم میرزاده و هم مربی تیم ایران به بدرقه اش رفته، او را بر دوش گرفتند و دور افتخار و خداحافظی را در کنارش بودند.

تردیدی نیست که برخی مسئولین ورزشی در حق ورزشکاران ما، بسیار کم گذاردند. از تامین وسایل ورزشی گرفته که بعضا گرانقیمت بودند تا تامین زندگی و معیشت و آینده آنان که شاید بعضا برخی مهاجرت ها به همین دلائل اتفاق افتاد.
از اینکه فلان قهرمان تیراندازی برای تمرینات خود، تیر و کمان نداشت، یا آن شمشیرباز از خرید شمشیر خود، ناتوان بود یا برای قهرمانی که نیاز بود سالها تمرین کند تا به سرحد آمادگی برای کسب مدال برسد، دغدغه معیشت باعث شد از این تمرینات بازماند
و یا همین قهرمانان ورزش های انفرادی چگونه بعضا خون دل خوردند تا در کنار شرایط سخت زندگی و تامین معاش، تمرینات خویش را ترک نکنند
مثالش سعید اسماعیلی بیست و یک ساله که دیروز مدال طلای کشتی فرنگی را دریافت کرد و قهرمان المپیک شد، او برای تامین زندگی خود، سالها کارگری کرد تا بتواند هزینه های تمریناتش را بدست آورد!
وقتی کیمیا علیزاده مهاجرت کرد، خیلی تعجب کردیم، او که وضعیت مالی و زندگیش اساسا با این مثال ها بسیار متفاوت بود و هنگامی که مدال برنز المپیک را دریافت نمود پاداش هایی دریافت کرد که حتی ورزشکاران طلایی در آرزوی آنها بوده و هستند و حتی همان زمان صدایشان در آمد؛
به او علاوه بر سیصد سکه طلا (که در اندازه دریافت کنندگان مدال طلا بود) یک آپارتمان و یک اتومبیل، پاداش هنگفت نقدی و شمش طلا داده شد و حتی هزینه های جراحی های سخت او پرداخت شد.
بازهم ممکن است همه اینها برای فردی، تامین کننده خواسته هایش نباشد و بازهم بخواهد مهاجرت کند که قطعا تصمیمش قابل احترام است اما این مهاجرت برای فردی مانند کیمیا علیزاده مانند سایر افراد و ورزشکاران کوچ کرده به صورت خیلی عادی و معمولی قابل دسترسی بود.
واقعا علیزاده چه نیازی به پناهندگی و به دنبالش برزبان آوردن آن حرف های غیرمنصفانه علیه کشورش داشت؟! آیا اینکه همسر وی چنین راهی را مقابل او گذارد، می تواند توجیه قانع کننده ای باشد؟
مهاجرت به هرجای این دنیا و زندگی در هر کشوری حق هر انسانی است اما اینکه هر زمان به زیر پرچم یک کشور رفته و هویت خویش را فراموش کنیم، یعنی مهاجرت؟
یک روز پرچم آلمان و وقتی اجازه ندادند، زیر پرچم پناهندگان و حالا زیر پرچم بلغارستان! فردا زیر کدام پرچم؟!

قهرمان و اسطوره تاریخ کشتی ایران، عبدالله موحد هم به آمریکا مهاجرت کرد اما علیرغم دعوت های متعدد حتی برای تیم ملی آمریکا هرگز حاضر نشد مربی گری تیم آمریکا را برعهده گرفته و فنون منحصر به فرد خود را به آنها یاد بدهد، مبادا علیه کشتی گیران ایران به کار بگیرند!
او در این خصوص گفت:
" نمی‌دانم شاید این برای بعضی‌ها خوشایند نباشد، اما من دوست نداشتم چیزهایی را که بلدم به کسی یاد بدهم که برود و ایرانی‌ها را زمین بزند. من این‌طوری بودم."
تصمیم نداشتم در این باره بنویسم اما وقتی در این روزهای نبودن خوراک کافی برای رسانه های زنجیره ای، طبق معمول اشک تمساح و روضه خوانی این بنگاههای معلوم الحال را دیدم و بدتر از آن، برخی از دوستان هم مشغول سینه زنی پای منبرشان شدند، به نظرم آمد اشاره ای داشته باشم که اصل قضیه را فراموش نکنیم!
عباس کیارستمی و احمد شاملو و هوشنگ ابتهاج و علی حاتمی و مرتضی حنانه و مهرداد فخیمی و محمد نصیری و ابراهیم جوادی و منصور برزگر و شفیعی کدکنی و عبداله انوار و غلامرضا اعوانی و .... علیرغم همه ناملایمات و زاویه ها و ناسازگاری ها در ایران ماندند، با وجود آنکه در موارد متعدد از سوی مجامع دیگر کشورها دعوت شده و می توانستند شاید زندگی مرفه تر و باب طبعی در آنجا داشته باشند اما ترجیح دادند در ایران بمانند و زندگی کنند و حتی بمیرند.
در صحنه ای ماندگار از همان فیلم "کازابلانکا" (که در تصویر همین پست مشاهده می فرمایید)، آلمان ها در کافه ریک شروع به خواندن سرود کرده اند، در حالی که همه سر در سکوت خود دارند، به همت لازلو و نگاه های معنا دار سروان رنو و بالاخره علامت دادن ریک، گروه موسیقی کافه شروع به زدن موسیقی سرود "مارسیز" (سرود ملی فرانسه) می کنند.
در اینجا همه شروع به همخوانی آن سرود کرده ؛ از خواننده کافه ای تا پلیس های حکومت ویشی تا قماربازها و مهاجران و فراریان و ... همه با غرور خاصی آن سرود را فریاد کرده تا به تدریج صدای آلمان ها در زیر سرود "مارسیز" خاموش می گردد.
صحنه به گونه ای است که حتی بر چشم های غیر فرانسویان مثل آنها که در فیلم هستند، قطره های اشک می نشیند. آیا شما با دیدن این صحنه، چنین احساسی ندارید؟
هر کجا هستیم و در هر لباسی و با هر باوری، پرچم و سرود خود را از یاد نبریم و با تاسی به آن همچنان ایرانی باقی بمانیم.


کیمیا علیزادهکازابلانکاالمپیکناهید کیانیتکواندو
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید