سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۷ دقیقه·۱۰ ماه پیش

خواهش و تمنا که برخی کارگردانان ما این فیلم ها را ببینند


کتاب راه حل ها

The Book of Solution

پس از فیلم تماشایی و قابل تامل "باردو" که سال گذشته حدیث نفس و بازنگری الخاندرو گونزالس ایناریتو به عنوان یک فیلمساز معتبر به دوران فیلمسازی خود و فراز و نشیب ها و پیچ و خم ها و غم ها و شادی هایش به شمار آمد (فیلمی که در عین روایتی سورئالیستی مملو از لحظات پر حس و حال و نوستالژیک بود) و اگرچه در طول تاریخ سینما، نمونه های متعددی از این نوع فیلم ساخته شده (از "دو هفته در شهر" وینسنت مینه لی تا "هشت ونیم" فلینی و تا همین فیلم اخیر اسپیلبرگ یعنی "خانواده فیبلمن" و حتی "شب آمریکایی" فرانسوا تروفو) امسال هم فیلمساز بحث انگیز دیگری به نام "میشل گوندری" دست به چنین کاری زد و به روایتی از دوران فیلمسازی اش به خصوص دوران تولید یکی از آثارش به نام "در حالت نیلی" پرداخت که او هم با ترکیبی از فانتزی و سورئالیسم و طنزی ظریف، این دوران پر دردسر و در عین حال عبرت انگیز را به تصویر کشید.

یک فیلمساز جوان و پر دغدغه و شاعر مآب به نام مارک بکر (شاید اشاره ای به "ژاک بکر" معروف) که براین باور است سینمایش بایستی مملو از احساسات آنی و جاری او باشد، پس از اینکه صاحبان استودیوی سرمایه گذار آخرین فیلمش، حاصل کار و تدوینش را نپسندیده و قرار می شود برای جمع کردن فیلم، آن را به تدوینگر خود استودیو بسپارند تا فارغ از دغدغه های مارک به سودشان برسند.

اما مارک به اتفاق یک تدوینگر و دستیارش و یکی دو نفر دیگر، کیس های کامپیوتر حاوی راش های فیلم را به سرقت برده و در یکی از روستاهای فرانسه و در خانه بزرگ خاله مارک به نام دنیس، لنگر انداخته تا تدوین و موسیقی و صداگذاری فیلم را به پایان برسانند.

در طی این پروسه، با اتفاقات ریز و درشت متعددی روبرو می شوند و اینکه مارک علیرغم همه تلاش خود متوجه می گردد، همه دنیا نمی تواند علاف دغدغه های احساسی و خودخواهانه گردد و مسائل مهم دیگری هم در زندگی و کار و از جمله فیلمسازی وجود دارند.

میشل گوندری تقریبا همه آنچه هنگام ساخت فیلم "در حالت نیلی" در سال 2013 برایش اتفاق افتاد را در فیلم "کتاب راه حل ها"، گنجانده؛

از موسیقی فی البداهه ای که مارک از سی دی های مختلف الهام گرفته ودر جا و بدون هیچگونه نت و نوشته ای، آن را برای یک ارکستر رهبری کرد

تا آوردن مجانی "استینگ" برای سرودن و خواندن ترانه تا نوع سکانس بندی های فیلم که از فرمول کلاسیک تبعیت نکرده و در میانه فیلم از سکانس 30 شروع نموده و سپس سکانس 29 و بعد 31 و .... تا اینکه به دو پایان برای فیلم برسد

تا چهار ساعته بودن فیلم و استفاده از انیمیشن (که خودش طراحی و اجرا نموده) برای ارتباط برخی فصل های میانه و تا استفاده از قرص های مختلف برای کنترل رفتار و آرامش.

میشل گوندری هم مانند مارک بکر حتی پیش از فیلم معروفش یعنی "آفتاب ابدی یک ذهن پاک"، دفترچه ای برای خودش تدارک دیده بود که مشکلاتش را در آن می نوشت و در کنارش نیز راه حل آن را ثبت می نمود. (مانند همین دفترچه راه حل ها در این فیلم که به صورت کتاب بیرون آمد و نام فیلم نیز از آن گرفته شده)

برای گوندری هم مانند خاله دنیسِ فیلم "کتاب راه حل ها"، یک خاله سوزت وجود داشته که حتی مستندی درباره اش ساخت و بخش هایی از فیلم "کتاب راه حل ها" در خانه اش واقع در جنوب فرانسه فیلمبرداری شد.

کاراکتر مارک بکر هم دقیقا از شخصیت خود میشل گوندری آمده؛ پر شور و حال و در عین حال سرگردان و پر از حفره های روحی که می خواهد در واقع با فیلمسازی به نوعی خود را بیابد یا ترمیم کند. در ابتدا بر این باور است که آخرِ هنر و فهم و درک را به اصطلاح جارو کرده اما به تدریج متوجه می گردد که خیلی عقب مانده و پر از گره و کمبود و نادانی است.

آنچه که متاسفانه برخی به اصطلاح فیلمسازان ما که هنوز در کارنامه شان به زور یکی و نصفی فیلم پیدا می شود، به گَرد آن هم نرسیده و بر این توهم هستند که خدای سینما و فیلم بوده و حتی امثال هیچکاک و فورد و اسپیلبرگ و ... باید پیش آنها لنگ بیندازند!

اگر آلخاندرو ایناریتو دست به ساخت فیلم اتوبیوگرافیک و حدیث نفس زد، حداقل بیست فیلم امثال "21 گرم" و "بابل" و "مرد پرنده ای" و "از گوربرخاسته" را ساخته و 173 بار نامزد دریافت جوایز بین المللی شده که 135 بار آن از جمله 4 جایزه اسکار و 2 جایزه بفتا و 3 نخل طلای کن و 3 شیر طلایی ونیز و ... را برده،

اگر میشل گوندری دست به ساخت فیلمی درباره خودش می زند، 133 فیلم بلند و کوتاه و ویدئویی و تلویزیونی و ویدئو کلیپ ساخته، 48 بار نامزد دریافت جوایز بین المللی از جمله اسکار و بفتا و کن و ... بوده که 33 بار آن را برنده شده.

در عین حال وقتی این فیلمسازان درباره خودشان فیلم می سازند، اولا روایتی کاملا سینمایی ارائه می کنند و ثانیا این روایت مملو از فروتنی و خود انتقادی و خود شکنی است.

اما امان از برخی این به اصطلاح فیلمسازان نصفه و نیمه ما که هنوز هیچ نشده، حدیث نفس می گویند! هنوز دو تا فیلم کامل از ایشان رویت نشده که می خواهد فیلم اتوبیوگرافیک بسازد که در آن نه تنها خبری از خودکاوی و نقد خویشتن و به چالش کشیدن حفره های روحی نیست بلکه به قول معروف مدام برای خود نوشابه باز کرده و تنها به تحقیر دیگران و توهین به زمین و آسمان می پردازند که چرا نگذاشتند، دو سه تا به اصطلاح فیلم شصت من یک غاز این استاد به جشنواره ها و اسکار برود که اگر حسادت نکرده بودند، این استاد همه جوایز دنیا را درو کرده بود!

یاد آن رییس آتش فشان ها در فیلم "فارنهایت 451" فرانسوا تروفو می افتم که یکی از دلائل آتش زدن کتاب ها را خودستایی بیش از حد نویسندگانشان می دانست. او به یکی از همین نویسنده ها می گفت :شما هنوز یک کتاب را به زور تمام نکرده، بلافاصله تیتر کتاب دومتان این است: زندگی من، فلسفه من، سرگذشت من ....

حالا حکایت رقت انگیز این به اصطلاح فیلمسازان ماست که هنوز سیاه مشق قبلی شان به جایی نرسیده فکر تبلیغ نداشته های خود هستند! (که معمولا هم با استفاده از پول بیت المال ساخته ولی در کمال پررویی مدعی هستند مستقل بوده و ژست اپوزیسیون هم می گیرند!)

این در حالی است که همان سیاه مشق ها و دو تا و نصفی به اصطلاح فیلم هم نه تنها بویی از سینما نبرده که سرشار از شعر و شعار و به سبک و سیاق بیانیه های حزبی و سخنرانی حتی به پای یک نمایشنامه های رادیویی هم نمی رسند!

فقط چهارتا تکه پرانی به اصطلاح سیاسی دهه شصتی و استدلالات خاله زنکی درون تاکسی و مغازه سلمانی هم درونش می گنجانند تا بلکه چند نفر عقب مانده و شبه روشنفکر کپک زده هم برایشان هورا بکشند و احیانا در بخش هایی بسیار جنبی جشنواره ای پذیرفته شده و گچ بلورین و شیشه ای زرین و ... کفتر نقره ای دریافت کنند و پزی هم بدهند.

وقتی هم راهنمایی می شوند که حداقل چهارتا فیلم ببینید، لااقل همین چندتا فیلم اتوبیوگرافیک که نام برده شد را ببینید، آن وقت می شوند مصداق همان قصه "ویلی ساده لوح" که ماجرایش را زمان دیگری تعریف می کنم.

آن وقت می خواهند سورئالیسم شیرین و تکان دهنده فیلم "باردو" را تقلید کنند، نتیجه کار، یک هجو ویران کننده ای از آب در می آید که به نظرم به کاریکاتوری سخیف از نمایش های تخته حوضی سالهای دور شبیه است که البته آن نمایش ها در نوع و جای خود، آثار بسیار ارزشمندی بودند. (خدای ناکرده توهین به آن ها تلقی نشود)

به هر حال میشل گوندری به همراه چارلی کافمن و اسپایک جونز و دیوید او راسل و ... از آن جوان های نوگرا در هالیوود بودند که در آستانه قرن و هزاره جدید با آثار عجیب و غریبی همچون "سه پادشاه" و "جان مالکوویچ بودن" وارد معرکه رقابت با نسل قبلی شدند، با "اقتباس" و "آفتاب ابدی یک ذهن پاک" و "اعتراف یک ذهن خطرناک" پیش رفتند، با "حقه بازهای آمریکایی" و "جوی" و "او" ادامه دادند و اینک به "داستان بچه های باستیل" و "آمستردام" و همین "کتاب راه حل ها" رسیده اند.

اگرچه دیگر به آن حلاوت و شیرینی و تازگی و بداعت دهه اول نمی رسند اما هر از گاهی، جرقه هایی مثل همین فیلم "کتاب راه حل ها" را رو می کنند که غنیمت به نظر می رسد.

ضمن اینکه اساسا مورد پسند فصل جوایز و مراسم اسکار و مانند آن هم نیستند، چنانچه فیلم "کتاب راه حل ها" حتی در یکی از آن صدها لیست و مراسم و در میان هزاران کاندیدا و برگزیده و منتخب راه داده نشده، اگرچه حقیقتا از بسیاری از فیلم های برگزیده این فصل، چند سر و گردن بالاتر است.

میشل گوندریکتاب راه حل هاهالیوودفیلمسازان مافصل جوایز
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید