توضیح:
این مطالب به معنی آن نیست که در حال حاضر اوضاع گل و بلبل است.
براساس آمارهای "سالنامه آمار کشور" از انتشارات سازمان برنامه و بودجه در سال 1356، علیرغم همه آنچه تحت عنوان بالارفتن قیمت نفت و سرازیر شدن کالاهای خارجی به کشور طی سالهای دهه 50 صورت گرفت و در حالی که ایران کاملا مورد حمایت آمریکا و غرب قرار داشت،
نرخ تورم در سال 1353 حدود 26 درصد،
درسال 1354 تقریبا 60 درصد
و در سال 1355 یعنی پس از اعمال سیاست های جدید به رقم شگفت انگیز 90 درصد رسید.
و در سال 1356 که ایران گویا به دروازه های تمدن بزرگ دست یافت، تورم فوق، رقم بی سابقه 120 درصد را تجربه کرد!
البته این تورم درمورد کالاهای ضروری مانند مواد غذایی و مسکن، به ویژه در شهرها، بیشتر و چشمگیرتر بود.
مثلا بنا بر گزارش مجله اکونومیست لندن در سال 1355 میزان اجاره خانه های تهران در عرض 5 سال، 300 برابر شد.
این رشد تورم به نوبه خود به رشد اقتصادی واقعی آسیب های جدی رساند چنانچه به نوشته مارک گازیوروسکی در کتاب "سیاست خارجی آمریکا و شاه":
"...میانگین رشد اقتصادی در دوره بین سالهای 1976 و 1978 ( یعنی در اوج تمدن بزرگی که شاه وعده اش را داده بود ) سالانه منفی 5/3 درصد بود ..."
برای اسناد بیشتر قسمتی از خاطرات سولیوان و پارسونز، سفیر آمریکا و انگلیس در تهران مربوط به همان سالها را مرور کنیم که وضعیت اقتصادی آن روزگار را از قلم نزدیک ترین سفرای خارجی به شاه بخوانیم:
"تورم اوج تازهای یافت و نرخ آن به نود درصد رسید که نسبت به سالهای 1975 و 1976، به مراتب بدتر بود. برنامههای دولت برای احداث خانههای ارزان قیمت در شهرها عملی نشده و وضع زندگی در تهران فضاحت بار بود. با فرارسیدن تابستان 1977 در وضع توزیع برق کشور هم اختلالاتی ایجاد شد ...»
ارزش پاسپورت ایرانی
امروز بسیار در افواه عمومی گفته می شود که در زمان شاه، پاسپورت ایرانی ارزش داشت و بسیاری از کشورها از جمله در اروپای غربی و آمریکا، ایرانیان بدون ویزا (یعنی با ویزای فرودگاهی) وارد آن کشور می شدند.
پرفسور یرواند آبراهامیان، مورخ مقیم آمریکا در این باره می گوید:
"... مشکل در یادآوری گزینشی تاریخ است. اگر موضوع سفر آزاد به دیگر کشورها بدون ویزا باشد باید این را هم گفت که برای سفر باید پول هم داشت. تنها ویزا محدودکننده نیست. پول هم سبب محدودیت میشود. در زمان رژیم شاه هم فقط طبقهای خاص (هزار فامیل) که از عهدهی این هزینهها برمیآمد میتوانست به سفر اروپا برود..."
براساس اسناد و مدارک موجود، چهارده سال پس از انقلاب به اصطلاح سفید شاه و ملت یعنی در سال هزار و سیصد و پنجاه و پنج، هنوز در ایران نسبت پزشک به بیمار بسیار اندک، میزان مرگ و میر کودکان بالا و نسبت تخت های بیمارستانی به جمعیت ، بسیار پایین بود. از لحاظ نسبت تخت های بیمارستانی به جمعیت، ایران از پایین ترین کشورهای خاورمیانه محسوب می گردید.
یرواند آبراهامیان، از محققین و مورخین مقیم آمریکا که اینک در دانشگاه شهر نیویورک مشغول تدریس است در این مورد می نویسد:
"... ارقام و آمار بهداشتی نشان میداد که تعداد تخت های بیمارستانی، تعداد درمانگاه ها، پزشک و پرستار، به کندی افزوده میشد. در سال هزار و سیصد و پنجاه و شش، ایران بدترین نسبت پزشک به بیمار، بالاترین نرخ مرگ و میرنوزادان و کمترین نسبت تخت بیمارستانی را در میان کشورهای خاورمیانه را داشت. حدود هفتاد درصد از بزرگسالان بی سواد بودند، یعنی ایران یک کشور نیمه بیسواد به شمار می آمد. کمتر از چهل درصد کودکان کشور، دوره دبستان را به پایان می رساندند و از لحاظ تحصیلات عالی، ایران همچنان یکی از ضعیف ترین کشورهای خاورمیانه بود..."
بیش از دو سوم مردم ایران به تسهیلات بهداشتی دسترسی نداشتند. محصولات کشاورزی فقط دودرصد رشد تولید داشت؛ و در مجموع توسعة انسانی ایران در زمرة کشورهای است که از توسعة انسانی پایینی برخوردار هستند. ..
آبراهامیان ادامه می دهد:
"... این مسئله واقعیت داشت که با گسترش حلبی آبادها، افزایش آلودگی هوا و افزایش ترافیک آزار دهنده خیابان ها، کیفیت زندگی بیشتر خانواده ها نیز پایین آمد. در آستانه انقلاب، تهران با بیش از 4 میلیون نفر جمعیت، علیرغم درآمدهای زیاد نفتی، هنوز سیستم فاضلاب، مترو و حمل و نقل عمومی درستی نداشت... "
بررسی دقیقی از شرایط زندگی در جنوب تهران که در سال هفتاد میلادی برای خبرنامه دانشگاه نیویورک انجام شده، زندگی نکبت بار و نومیدانه ای را تصویر می کند:
از حدود چهار هزار خانواده کوچ کرده فقیر مورد بررسی، ، یک و نیم درصد در کپرها و آلونک ها، حدود ده درصد درصد در کوره های فعال یا غیرفعال آجرپزی، نزدیک به نه درصد در چادر و تعداد کمتری در گورستان ها یا مسکن های غارمانند از جمله پناهگاههایی که در گودال های عظیم و بدبوی زباله ساخته شده بود، زندگی می کردند. تعداد کمی از اعضای طبقه پایین شهری به برق، آب لوله کشی یا فاضلاب بهداشتی دسترسی داشتند. اعتیاد، فحشاء و جنایت در حلبی آبادهای جنوب تهران و دیگر شهرها کاملا رواج داشت.
روزنامه واشینگتن پست طی گزارشی درباره آن دوران می نویسد:
"... گذشته از این، نرخ بالای مهاجرت روستا به شهر حاکی از آن است که استانداردهای زندگی برای طبقه پایین روستایی از این هم بدتر بود. یکی از مشاهده گران زندگی روستایی درایران میانه دهه هفتاد میلادی گزارش می دهد. برخی روستاییان برای پروتئین خود در فضله اسب ها جستجو می کردند تا جو هضم نشده پیدا کند..."
براساس اسناد موجود از مکتوبات دوران پیش از انقلاب، نود و شش درصد روستاییان هنوز برق نداشتند و کاهش محصولات کشاورزی در سالهای میانی دهه پنجاه، شکاف میان جمعیت درحال افزایش و میزان اندک تولید فراورده های کشاورزی را بیشتر کرد. در نتیجه ایران که در اوایل دهه چهل صادر کننده مواد غذایی بود، در اواسط دهه پنجاه، سالانه حدود یک میلیارد دلار برای واردات محصولات کشاورزی پرداخت می کرد.
آبراهامیان به عنوان یکی از دلائل فقر و شکاف طبقاتی شدید در سالهای پیش از انقلاب می نویسد:
"... در واقع قشر پایین طبقه کارگر به ویژه کارگرهای ساختمانی، دستفروش ها، کارکنان کارخانه های کوچک و کارگران موقت که مشمول طرح های بیمه و برنامه های مشارکت در سود نبودند، از مزایای برنامه های رفاه اجتماعی بهره مند نمی شدند. به بیان دیگر، درآمدهای بیش از حد نفت به فقر این توده های میلیونی که بیشترشان از روستاها به شهرها رانده شده بودند، پایان نداد بلکه شکل آن را مدرن کرد..."
در سال پنجاه و شش کشاورزی ایران براساس آمار موجود به نابودی کامل رسید. طبق آمار ارائه شده در کتاب "اقتصاد سیاسی ایران " از همایون کاتوزیان، در سال پنجاه یعنی ده سال پس از اجرای قانون اصلاحات ارضی، ارزش کل تولیدات کشاورزی ایران، حتی نسبت به میزان مصرف روستاییان حدود چهار میلیارد ریال کسر داشت!! در همان کتاب "اقتصاد سیاسی ایران " درباره میزان پیشرفت اقتصادی رژیم شاه درسالهای پایانی حکومتش آمده است:
"... در استراتژی توسعه اقتصادی شاه ،...رشد عواید نفت به سقوط سهم صادرات غیر نفتی انجامید، به طوری که در سال پنجاه و شش سهم صادرات غیرنفتی به دو درصد کاهش یافت. به بیان دیگر، در آستانه دروازه های" تمدن بزرگ "، صادرات کالای کشاورزی و صنعتی ایران ، تنها دو درصد کل صادرات کشور بود!!"
دکتر محمدقلي مجد ، استاد دانشگاه پنسیلوانیا و تاریخ نگار معاصر نیز در کتاب "خردهمالکان و اصلاحات ارضي در ايران"، قرباني اصلی اصلاحات ارضی شاه را کشاورزي ايران می داند. او می نویسد :
"... در سال شصت ميلادي، ايران از نظر توليد محصولات کشاورزي کاملاً خودکفا بود. در سال شصت و سه، ايران پنجاه و شش هزار تن غله وارد کرد که هنوز رقم قابل توجهي نبود و تنها يک درصد مصرف داخلي را تشکيل ميداد. تا سال هفتاد و هفت میلادی، واردات غله ايران به حدود دو و نیم ميليون تن افزايش يافت..."
"مارک گازیوروسکی" استاد علوم سیاسی دانشگاه لوییزیانای آمریکا نیز در کتاب "سیاست خارجی آمریکا و شاه" درباره نزول سطح کشاورزی ایران در طی سالهای اجرای قانون اصلاحات ارضی می نویسد:
"...تولید کشاورزی از یک و سه دهم درصد تولید ناخالص ملی ایران در سال شصت میلادی به چهار و دو دهم درصد در سال هفتاد میلادی و فقط حدود دو درصد در سال هفتاد و هفت میلادی تنزل کرد..."
در همان زمان بود که منصور روحانی ( وزیر بکشاورزی در دوران هویدا) بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و رسما از نابودی عمدی کشاورزی ایران طی برنامه اصلاحات ارضی سخن گفت. وی با تبختر و تکبر و غرور احمقانه ای گفت که نباید کشاورز و دهقان سرزمین ایران با این ثروت عظیم نفتی، به زحمت بیفتد و مثلا پرتقال و سیب بار بیاورد و مرغ و تخم مرغ تولید کند! منصور روحانی ادامه داد که کشاورز ایرانی باید استراحت کند و آرامش داشته باشد، چراکه ما می توانیم با پول نفت، هر مقدار میوه و دام و محصول کشاورزی که بخواهیم از خارج کشور وارد نماییم!!
اینچنین بود در سالهای میانی دهه پنجاه و در کشوری که همواره به پرتقال شهسواری و بمی و انواع مرکبات و دیگر میوه ها و همچنین برنج و گندم و صیفی جات و ...معروف بود، پرتقال واشنگتنی بازار میوه ایران را اشغال کرد و سیب و تخم مرغ اسراییلی و برنج آمریکایی و ... سبد خانوارهایی ایرانی را پرکرد.
"مئیر عزری" (اولین سفیر اسراییل در ایران) در مورد واردات محصولات دامی و کشاورزی از اسراییل در خاطراتش می نویسد:
"... آوردن انواع خوراکی های گوناگون ، میوه تازه ، جوجه یک روزه ، گاو ، تخم مرغ ، ماهی و ...را می توان بخش هایی از آن سودهای دو سویه خواند که با پروازهای ال عال (شرکت هواپیمایی اسراییل) انجام می گرفت..."