سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ روز پیش

دکانی برای بنجل های آخرالزمانی


"بیگانه: رومولوس"
Alien: Romulus

بعد از ماجرای قسمت های دوم و سوم و تا قسمتN ام برای فیلم های مختلف که تحت عنوان فرانچایز Franchise معروف شدند،
حالا مدتی است مابین قسمت های اصلی، پرانتزهایی باز می کنند که برخی اوقات این پرانتزها درباره یکی از شخصیت ها و یا ماجراهای فرعی است که اسپین آف Spin-off نامیده شده،
برخی مواقع جزییات دیگری از مجموع ماجراها را روشن می کند و بعضی وقت ها هم واقعا الکی و بیخود است.
این قسمت از مجموعه فیلم های "بیگانه" تحت عنوان "رومولوس" به نظرم از همین دسته آخر باشد!
ماجرایی که در بین قسمت های اول و دوم یعنی فیلم "بیگانه" ریدلی اسکات در سال 1979 و فیلم "بیگانه ها"ی جیمز کامرون در سال 1986 اتفاق می افتد.
برخی آن را یک "اینترکوئل" (interquel) گفته اند یعنی اثری که هم دنباله و هم پیش‌درآمد است و فاصله بین دو یا چند اثر قبلی را پر می‌کند!
کمپانی ویلند یوتانی (میراث پیتر ویلند و ویلند کورپوریشن فیلم "پرومتئوس") که در فیلم "بیگانه"، فضاپیمای "نوسترمو" را ظاهرا برای اکتشافات فضایی ولی در واقع برای بدست آوردن نمونه ای از مخلوقات ترکیبی (باقیمانده از پیش قسمت های "پرومتئوس" و "پیمان") جهت ارتقاء جنس بشر فرستاده بود، پس از به بن بست رسیدن و نابودی آن (بدون آنکه از سرنوشت تنها بازمانده آن فضاپیما یعنی سرگرد الن ریپلی خبر داشته باشد) اینک کاوشگری دیگر را به نقطه انهدام آن اعزام کرده و نمونه سنگواره شده آن را بدست آورده و به مرکز خود انتقال می دهد.

از اینجا طبق معمول و با همان فرمول فیلم "مرده شریر" سام ریمی (که از قضا بازسازی آن را سال گذشته، فد آلوارز کارگردان همین فیلم "رومولوس" انجام داد)، 2 پسر و 3 دختر که برای شرکت "ویلند یوتانی" کارگری می کنند و البته یک ربات به نام اندی، به قصد فرار از سیاره ای که در آن گرفتار بردگی گشته اند، عازم یک ایستگاه فضایی سرگردان شده به قصد به دست آوردن کپسول های سوخت برای خواب زمستانی و سفر به سیاره ای به نام یواگا که بتوانند نفس کشیده و خورشید را ببینند.
اما آن ایستگاه سرگردان حاوی همان نمونه هایی است که کمپانی "ویلند یوتانی" می خواسته با استفاده از آنها، نوع بشر جدید و مقاومی بوجود آورد!
از همین جاست که درگیری آن جوان ها و موجودات سمج و بد بدن یاد شده آغاز می شود و البته مثل فیلم های قبلی "بیگانه"، ربات ها نقش مهمی دارند ....

از جمله رباتی نصفه و نیمه به نام روک (مثل دیوید فیلم "پرومتئوس") با سر و کله ربات فیلم "بیگانه" به نام "اش"(که یان هولم فقید نقشش را بازی می کرد و حالا با هوش مصنوعی مجددا سر و چهره یان هولم را برای او قرار داده اند) گویا هدایت و مدیریت آمیزش آن موجودات با انسان ها و بدل شدن به بشر متفاوت و قوی را برعهده دارد.
از اینجا، همه چیز مثل 6 فیلم قبلی است؛ درگیری ها و بیرون آمدن آن موجودات شنیع و تعقیب و گریزها، حتی فد آلوارز (که گویا با نوار VHS اولین فیلم "بیگانه" با این مجموعه آشنا شد) تقریبا اغلب صحنه ها را از سایر قسمت های همین مجموعه و حتی فیلم های دیگر گرفته و به قولی به آنها ادای دین کرده؛
از فیلم "2001: یک ادیسه فضایی" استنلی کوبریک که سکانس ابتدایی فیلم، تقریبا کپی آن است تا اولین برخورد با موجودات بیگانه در آن آزمایشگاه و مواجهه نمونه رشد کرده آنها با "رین" (همتای ریپلی 4 قسمت اول) حتی در همان قاب و همان ترکیب بندی تا اسلحه بدست گرفتن رمبو وار "رین" مانند سرگرد ریپلی و تا آخرین جدالش با موجود هیولا/انسان (شبیه به همان مهندسان فیلم "پرومتئوس") و حتی برخی جملات و دیالوگ های رین و اندی تا صحنه آخر که رین هم ماند ریپلی، وارد خواب مصنوعی می گردد و ...

نخستین فیلم "بیگانه" ساخته ریدلی اسکات، 3 ماه پس از پیروزی انقلاب به اکران عمومی درآمد. خیلی ها فکر می کردند موضوع فیلم "بیگانه"، به طور معمول قضیه موجودات فضایی و عناصر آن سوی کهکشان ها و ... است، آن گونه که در فیلم و سریال هایی همچون "سفر ستاره ای" (پسشتازان فضا) یا "فضای 1999" و یا "گمشده در فضا" (کهکشان) و ... دیده بودیم،
اما از همان اولین فیلم "بیگانه"، پالس هایی به خصوص در صحبت ها و عملکرد رباتی به نام "اش" (که تا زمان درگیری اش با سرگرد ریپلی مشخص نشد یک ربات است) که از سوی شرکت ویلند ماموریت یافتن نمونه های ترکیبی را برعهده داشت تا ادامه همان ماموریت در "بیگانه ها" (جیمز کامرون) توسط ربات دیگری به نام "بیشاب"، تقریبا مشخص گردید آن موجودات مشمئز کننده، پدیده هایی ناشناخته از دیگر سیارات و کهکشان ها نبوده بلکه هیولاهایی باستانی هستند که از عمق تاریخ بشر آمده در دل و مغز میزبان خود یعنی انسانها وارد شده و در عروق مغزی نفوذ کرده تا از اکسیژن مغز تغذیه نماید!

در واقع مانند یک باور ذهنی درون میزبان رشد کرده و سرانجام با قربانی کردن وی، به عنوان موجودی جدید متولد می شد. اینگونه به انسان هشدار می دادند که با یک خطر به شدت مرگبار مواجه است. خطری که حتی بررسی و تحلیل و پژوهش درباره آن نیز مرگبار بوده و تنها اقدامی که انسان ها بایستی انجام دهند، آن بودکه فقط موجود بیگانه را در هر شرایطی که هست، نابود سازند.
آنچه که نسبت به شرایط اکران فیلم، یعنی فضای پیروزی انقلاب اسلامی در یکی از حساسترین نفاط سوق الجیشی جهان، بی ارتباط به نظر نمی رسید. نشانه های فیلم علیه اسلامی که از حدود 2 سال قبل از آن، کاسه و کوزه مهمترین پایگاه غرب در منطقه را به هم زده و در نظر آنها مانند هیولایی از دل تاریخ برخاسته بود (آنچنان که مقام ارشد اسراییلی در همان زمان، آن را به زلزله تشبیه نمود) کاملا واضح و روشن بود.

اما برخی این گونه برداشت ها را تحت عنوان توهم توطئه محکوم می کردند تا اینکه ریدلی اسکات با ساخت فیلم "پرومتئوس" در سال 2012، به اصطلاح آب پاکی را روی دستشان ریخت! در آن فیلم دیوید (ربات هوشمند و اداره کننده فضاپیمای پرومتئوس) علاقه بسیاری به فیلم "لارنس عربستان" و شخصیت اصلی آن داشت، به طوری که دیالوگ های سر تامس لارنس را در لحظات حساس مدام با خود تکرار کرده و حتی آرایش و موهای خود را شبیه لارنس، درآورده بود. و هنگامی که سفینه پرومتئوس به سیاره محل مهندسان مورد نظر می رفت، به گونه ای وانمود می کرد، گویی این لارنس است که عازم عربستان و سرزمین مسلمانان گردیده، چنانچه وقتی به سیاره فوق نزدیک شد و آماده فرود آمدن برروی آن بود، جمله ای از تامس لارنس در فیلم "لارنس عربستان" را زمزمه کرد :
"...هیچی در این بیابان نیست و هیچکس ، هیچی نمی خواد..."
این همان جمله ای بود که لارنس در فیلم "لارنس عربستان" و هنگام ورود به عربستان با خود زمزمه می کرد و حالا گویی آن سیاره همان سرزمینی بود که جمله لارنس برایش مناسب به نظر می رسید و موجودات درونش یعنی همان بیگانه ها، ما به ازای مسلمانان می شدند! (ضمن اینکه مسلمانان برای فرهنگ غرب صلیبی/صهیونی همواره حکایت همان بیگانه ها را داشته و دارند!)
در ابتدای فیلم "پرومتئوس"، موجودی که ردایی به تن داشت، ردا از خود بر گرفته (چهره اش شبیه به موجوداتی شبه انسان و غول آسا بود که بعدا در فیلم، مترادف همان مهندسان یا طراحان انسان تلقی شدند) و ...

او ماده ای را از درون ظرفی می خورد و سپس دچار تغییر و تحولات وحشتناکی در بدن و عروق و حتی DNA خود شده و پس از سقوط در آبشار، همه اجزای بدنش از هم جدا و تجزیه گشته و سپس در آب، مجددا به یکدیگر می پیوستند تا به گلبول های قرمز تبدیل شده و صحنه بعد انسان هایی را می دیدیم گویی نتیجه آن ترکیب جدید DNA که در پای آبشار فوق الذکر بودند.
بعدا بقایای این موجودات انسان/هیولا را در همان سیاره محل ماموریت پرومتئوس به شکل سنگواره مشاهده می کردیم به علاوه موجودات مشمئز کننده ای که درون تخم هایی آماده فرستاده شدن به زمین و برای از بین بردن نسل انسان ها بودند.
گویا آن مهندسانی که بشر را بوجود آوردند، از او ناامید شده و قصد نابودی اش را داشتند که همان موجودات بیگانه ساخته دست خودشان، آنها را به اضمحلال کشاندند.
(ریدلی اسکات در مصاحبه ای گفت که صحنه ای در فیلم وجود داشته یا برای فیلم نوشته بوده که یکی از گناهان نابخشودنی انسان را به صلیب کشیدن عیسی مسیح نشان داده که از فیلم یا فیلمنامه حذف گردید)
و سرانجام در انتهای فیلم "پرومتئوس" از تخم ریزی آن موجودات درون بدن آخرین مهندس باقی مانده، همان بیگانه غول آسا بوجود می آمد که در سایر قسمت های "بیگانه" از جمله همین "رومولوس" شاهدش بودیم.

اما در انتهای "رومولوس" ، ناظر پدید آمدن یک موجود بیگانه دیگری از تخم ریزی همان موجودات ریز، درون زنی باردار هستیم که حاصلش براساس برنامه ریزی همان کمپانی "ویلند یوتانی"، انسان غول آسای ناقص الخلقه ای است که قوی تر از بشر کنونی به نظر می رسد (تا حدودی شبیه همان مهندسان فیلم "پرومتئوس") ولی تهوع آور و وحشی !
در اینجا در واقع شرک علنی در سری فیلم های "بیگانه" به اوج رسیده و علاوه براینکه خالقان بشریت، یک سری موجودات مخوف و غول آسا به نام مهندسان نشان داده شده اند، خود همین بشر مخلوق نیز در ترکیب با آن موجودات ریز سمج، هیولا/انسان هایی شبیه همان مهندسان را پدید می آورد!

چیزی شبیه به "پرسیوس" در افسانه های شرک آمیز یونان باستان که فرزند نامشروع "زئوس" (خدای آسمان و زمین) و "مدوزا"، کاهنه معبد آتنا بود یعنی در واقع یک نیمه بشر/نیمه خدا که در نهایت او می تواند به جنگ زئوس رفته و اقوام تحت سلطه اش را نجات بخشد.
همان طور که در قسمت چهارم همین مجموعه فیلم های "بیگانه" به نام "احیاء" ساخته ژان پی یر ژونه، سرگرد ریپلی بازتولد یافته با ترکیبی از هیولای بیگانه در خود به یک انسان/هیولا تبدیل شد که می توانست با هیولای اصلی بجنگد.
این تم هیولا/انسان به عنوان منجی در بسیاری از دیگر فیلم های این گونه، به چشم می خورد، از هری پاتر که یکی از هورکوراکس های ولدمورت بود تا کاراکتر تام کروز در فیلم "مومیایی" و تا ....
این تاکید بر نشانه های فرهنگ شرک آمیز یونان باستان که حتی در نامگذاری های فیلم هم دیده می شود (مانند رمولوس که با برادرش روموس، فرزندان مارس، خدای جنگ بودند یا پرومتئوس که حکایت خدای آتش است و ....) و پیوند زدن آن به فرهنگ آخرالزمانی غرب صلیبی/صهیونی، در واقع به خوبی همسانی و یگانگی این دو تفکر و تبلور آنها را در یک سری فیلم هالیوودی نشان می دهد،
آنچنانکه سر کارل ریموند پوپر یهودی (نظریه پرداز معروف جامعه باز) نیز در تئوری های خود و کتاب "حدس ها و ابطال ها"، این دو (شرک یونان باستان و صهیونی) را یکی دانست و مدعی بود علیه شان همواره توطئه وجود داشته است.
به هر حال این ماجرای "بیگانه" هم مانند "جنگ های ستاره ای" (از قسمت هفتم به بعد با انیمیشن ها و سریال ها و ...) به دکانی چند نبش بدل شده که همان تفکرات بنجل آخرالزمانی را به خورد مخاطبش می دهد!
متاسفانه بسیاری از مخاطبان امروز "بیگانه: رومولوس"، چندان با قسمت های قبلی آشنا نبوده و مقهور این دستپخت اسکات و آلوارز می شوند، اما به این دوستان پیشنهاد می شود که اگر حالش را داشتند، حتما قسمت های قبلی را ببینند تا متوجه شوند، در این فیلم شاخ غولی شکسته نشده و قله قافی فتح نگردیده است!!

بیگانه رومولوسریدلی اسکاتسینمای آخرالزمانیجیمز کامرونیونان باستان
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید