ویرگول
ورودثبت نام
سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۸ دقیقه·۱ ماه پیش

دیگر با گرگ ها نمی رقصد!


افق: یک حماسه آمریکایی – بخش اول
Horizon: An American Saga- Chapter 1

ایام دهه فجر بهمن 1370 بود و دهمین جشنواره فیلم فجر برگزار می گردید،
در آن دوره پس از سالها که در بخش فیلم های خارجی جشنواره منحصرا آثاری از سینمای اروپای شرقی و آسیا و آفریقا نمایش داده می شد، برای اولین بار دو فیلم آمریکایی اسکاری در بخش جشنواره جشنواره ها قرار گرفت.
فیلم "با گرگ ها می رقصد" Dances with Wolves ساخته کوین کاستنر که 10-11 ماه قبلش، 7 جایزه اسکار گرفت
و فیلم "رانندگی برای دوشیزه دیزی" ساخته بروس برسفورد که سال قبل اسکار بهترین فیلم را دریافت نموده بود.
اما در میان این دو فیلم، "با گرگ ها می رقصد" به دلیل وسترن بودن، آن هم از نوع سرخپوستی اش جذابیت بیشتری داشت.
نیمه شبی از اواسط همان بهمن سال 1370، به واسطه یکی از دوستان راهی سینمای عصر جدید برای تماشای فیلم "با گرگ ها می رقصد"، در سانس فوق العاده شدیم،
سالن یک سینمای عصر جدید، مملو از جمعیت بود ولی در تمامی 3 ساعت نمایش فیلم علیرغم اینکه تقریبا یک چهارم آن، به زبان قبیله سو (بدون هرگونه زیرنویسی) بود، اما کوچکترین صدایی از کسی درنیامد!
اینک پس از 34 سال در حالی که کوین کاستنر 35 ساله در نقش سروان جان دنبار فیلم "با گرگ ها می رقصد"، 69 ساله شده، فیلم دیگری از او با همان تم و سر و شکل و حال و هوا، طبعا برای امثال بنده، جذابیت های خاص خود را دارد.
یکی از تفاوت های فیلم "با گرگ ها می رقصد"، نوع نگاه فیلم به سرخپوست ها بود که تا حدودی از آن نگرش کلیشه ای "سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است"، فاصله گرفته بود.
سروان جان دنبار، افسر قهرمان سواره نظام، در ماموریتی به تنهایی به قلب سرزمین های قبایل سرخپوست در داکوتای جنوبی می رفت و در یک فراموش شدگی از سوی فرماندهی سواره نظام، به تدریج جذب قبایل یاد شده می گردید.
زندگی در میان این قبایل و ارتباط نزدیک با افرادی مانند "ایستاده با مشت" و "پرنده لگد زن" و "باد در موهایش" و "ده خرس" و ... و تصاویری از وحشی گری سفیدپوستان، فضای تازه ای را برای مخاطب آثار وسترن فراهم می کرد که به قولی پس از فیلم "پاییز قبیله شاین" جان فورد تجربه نکرده بود.
اما فیلم "افق: یک حماسه آمریکایی- بخش اول"، با کشتار دو مرد و یک پسر بچه سفید پوست و سپس قتل عام اهالی یک شهرک سفیدپوستان در منطقه ای حوالی مکان سکونت قبیله آپاچی به نام افق (Horizon) واقع در دره سان پدرو توسط افراد این قبیله شروع می شود.

صحنه های کشتار فجیع است، پسر بچه ای که کشته شده، مادری بچه در آغوش که هدف تیرهای فراوان قرار گرفته، توحش و سبعیت سرخپوستان و در مقابلش، مدنیت و تمدن سفیدپوستان و ... همه و همه نگاه نژادپرستانه ای عمیق در ذهن تماشاگر می کارد،
حتی اگر در صحنه های بعد شاهد سرزنش جوانان سرخپوست توسط رییس قبیله شان باشیم (که اساسا چه در کاراکتر و چه در بازی و چه در صحنه پردازی و دکوپاژ اصلا قابل مقایسه با صحنه های مشابه ده خرس، رییس قبیله سو در فیلم "رقصنده با گرگ ها" نیست) که چرا دست به چنین کاری زدند، در حالی که این سرزنش هم به دلیل خطری است که به عنوان انتقام از سوی سفیدپوستان متوجه آنها خواهد شد.
منطق سرخپوستان مهاجم هم یک منطق تمامیت خواهانه است که این سرزمین ها مال ماست و سفیدپوستان حق ندارند در آن شهرک بسازند!
اما صحنه ای در چند سکانس بعد وجود دارد که مانند فیلم رقصنده با گرگ ها، فرمانده سواره نظام ترنت، به دیدار کلنل ارشد قرارگاه آلبرت هوتون رفته و از او می خواهد امکانات بیشتر بدهد تا از استقرار سفیدپوستان در منطقه افق جلوگیری نموده تا دیگر چنین فجایع و قتل عام هایی اتفاق نیفتند.
اما کلنل هوتون، ضمن مخالفت، سخنان مهمی بیان می کند که در سمت و سوی فیلم، تعیین کننده به نظر می رسد.
او می گوید که چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، آن ارابه های به آن منطق رفته و آنجا را تسخیر می کنند به همان دلیلی که ما از آن سوی اقیانوس به اینجا آمدیم، چرا که این جا میراث پدرانشان است (اشاره به مهاجرت ایدئولوژیک پیوریتن ها از ایرلند و اروپا به آمریکا برای ماموریت آخرالزمانی برپایی اسراییل، آنچه نام حماسه آمریکایی بر آن گذارده شده!)
او ادامه می دهد هیچکس نمی تواند جلوی این مهاجرت و کوچ و تسخیر زمین های سرخپوستان را بگیرد. چنانچه نتوانستند و این اکسدوس (مهاجرت ایدئولوژیک) انجام گرفت
و گروهبان توماس ریوردان نیز این گفته کلنل را تایید کرده و تاکید می نماید که این سفر و مهاجرت در تقدیر ما بوده است!!
اینجاست که آن مقابله سرخپوستان با شهرک سازی سفیدپوستان در منطقه افق، وجه امروزی یافته و شهرک سازی صهیونیست ها در مناطق فلسطینی نشین را تداعی می گرداند
و از طرف دیگر تسخیر زمین های سرخپوستان توسط سفید پوستان، خیلی متمدنانه و انسان گونه صورت می گیرد و دفاع سرخپوستان از سرزمین شان، وحشیانه و همراه جنایات تکان دهنده به تصویر کشیده می شود.
همان تصویری که امروز در رسانه های جهانی از فلسطین و اسراییل نشان داده شده و می شود و تمامی واقعیات را وارونه جلوه می دهند.

کوین کاستنر پس از رقصنده با گرگ ها، علیرغم 7 جایزه اسکار، به طرز حیرت انگیزی از صحنه فیلمسازی در هالیوود کنار گذارده شد،
حتی پیشاپیش فیلم هایی که تهیه کننده یا سرمایه گذار بود مثل دنیای آب (کوین رینولدز) و یا وایات ارپ (لارنس کاسدان که اینک فیلمنامه افق را با همکاری برادر او یعنی مارک نوشته) را زمین زدند!
کار را به جایی رساندن که او تنها به بازیگری بسنده کند و حتی مانع توفیق تجربه دیگر وسترنی اش در سال 2003 به نام "چراگاه باز" علیرغم ساختار قوی و پرداخت جذاب، شدند.
اینک پس از سالها مجددا به کاستنر میدان ساخت فیلم وسترن داده شده و اگرچه گفته شده خودش 100 میلیون دلار هزینه فیلم را پرداخته اما کمپانی های برادران وارنر و نیولاین به میدان آمده اند
چراکه فیلم بخش اول "افق : حماسه آمریکایی" یک فیلم ایدئولوژیک آمریکایی به تمام معناست، چه در بعد نژادپرستی که پس از سالها (و در حالی که مارتین اسکورسیزی در فیلم سال گذشته اش یعنی "قاتلین ماه گل"، روایتی دیگر از سرخپوستان لااقل در منطقه اوسیج ارائه داده بود) مجددا همان نگاه سنتی "سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است"، جلوی دوربین هالیوود قرار گرفته است
پس از سالها و این بار بسیار واضح و روشن، بنیادهای ایدئولوژیک قتل عام سرخپوستان و تسخیر سرزمین هایشان، به تصویر کشده شده (سخنان کلنل هوتون را به یاد بیاوریم)
پس از سالها بازهم وحشی گری سرخپوست ها را بر پرده سینما شاهدیم که به بزرگ و کوچک و زن و مرد و بچه و نوزاد رحم نمی کند
اما بخش اول فیلم "افق: یک حماسه آمریکایی"، مملو از شخصیت و داستان و فضاهای مختلف است؛
از همان شروعش که دو مرد و یک پسر بچه در حال اندازه گیری زمینی پیرامون رودخانه منطقه افق هستند و گورهایشان در صحنه های متعددی از فیلم، در کادر دوربین قرار می گیرد
تا شخصیت پسرنوجوانی که از قتل عام شهرک سفید پوستان جان سالم به در برده و راهی قرارگاه سواره نظام شده و سپس به گروه جستجوگران قاتلین شهرک می پیوندد تا انتقام پدر و مادر و خانواده اش را از سرخپوستان بگیرد
تا زن و دختری که برای فرار از هجوم مرگبار سرخپوستان به تونلی در زیر زمین پناه برده و بعدا در قرارگاه سواره نظام ساکن شده و عشقکی هم میان آن زن به نام فرانسیس کتریج و افسر فرمانده ترنت شکل می گیرد
تا زنی به نام الن که در همان اوایل فیلم مردی به نام سایکس را کشته و بچه خود را از شر او در می برد اما گرفتار انتقام پسران او شده که خود ماجرایی دیگر است.

که در این ماجرا تازه خود کوین کاستنر در نقش یک تاجر اسب و متاع دیگر به نام هیز الیسون از دقیقه 60 وارد ماجرا شده و از طریق مری گلد (دختری که از آن بچه محافظت می کند) با یکی از برادران انتقامجو سایکس مواجه می گردد
انتهای فیلم هم حدود 25 ثانیه با آنچه خواهید دید، روبروییم؛ از مدل آنچه در برخی سریال ها شاهدیم و تصاویر گذرایی از آنچه بر سر کاراکترها در بخش دوم فیلم "افق : یک حماسه آمریکایی" می آید را می بینیم بخشی که قرار است در جشنواره ونیز امسال از حدود دو هفته دیگر به نمایش درآید.
برخلاف معمول، فیلم مملو از نشانه های یهودیسم پیوریتنی است، از اسامی مانند ناتانیل (نام پسر خاتواده ای که از شهرک مورد هجوم سرخپوستان فرار نکرده و برای دفاع از شهر و خانواده مانده) تا قطعاتی که دومین مهاجر به منطقه افق از کتاب عهد عتیق باقی مانده مهاجران اول می خواند و تا هویت و شکل و شمایل اغلب کاراکترهایی که در فیلم قربانی می شوند مثل همان مهاجران اولی و یا والتر همسر دوم الن و ...
اما عجالتا بخش اول فیلم "افق: یک حماسه آمریکایی" به هیچوجه آن استحکام روایتی و قوت ساختاری فیلم "با گرگ ها می رقصد" را هم ندارد، داستان های مختلفی که شرحش رفت، به سختی به یکدیگر مرتبط شده و به نظر می رسد هر کدام ساز خود را می زنند،
شاید بسیاری از ارتباطات به بخش های بعدی موکول شده ولی این برای یک فیلم سینمایی، دلیل موجهی نیست، بسیاری از آثار دنباله دار تاریخ سینما بوده اند که علیرغم ارتباط دراماتیک و داستانی، اما هر یک روایت خود را گفته اند
از "وضعیت بشری" کوباباشی گرفته تا پدر خوانده و جنگ های ستاره ای و تا ماتریکس و ارباب حلقه ها و هری پاتر و ....
و به جز اینها باید تصاویر چشم نواز فیلم گفت از دشت های پهناور وایومینگ و یوتا و مونتانا توسط والتر مارو که تصاویر بکر دین سملر در فیلم "با گرگ ها می رقصد" را تداعی می کرد و موسیقی جان دنبی که البته به پای موسیقی فضاساز جان بری در همان فیلم نمی رسد

کوین کاستنربا گرگ ها می رقصدفیلم سرخپوستیوسترنهالیوود
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید