زندگی شگفت انگیز هنری شوگر
The Wonderful Story of Henry Sugar
پیش از این، فیلم های عجیب و غریبی از وس اندرسون دیده بودیم، فیلم هایی که نوع روایت و پرداخت سینمایی جدیدی داشتند،
بعضی جاها به اصطلاح مینی مال بودند و یرخی لحظات مفصل گو و حوصله سربر، یک جاهایی از بس حرف می زدند، کلافه می شدیم و یک جاهایی اصلا کلامی هم نمی گفتند!
گاهی پر از شخصیت و بازیگر بودند و گاهی با تعداد محدودی کاراکتر و چند بازیگر در چندین نقش سر می کردند، یک وقت هایی هم همه ساختارهای کلاسیک سینما و تئاتر و رمان و ادبیات را به هم می ریختند ....
این روش اندرسون اگرچه مثلا در فیلم "هتل بزرگ بوداپست" جذاب و هیجان انگیز بود و در "گزارش فرانسوی" با همه زیاده گویی ها و رگبار ماجراها و اتفاقات ولی با به خرج دادن صبر و تحمل سینمایی، بازهم لذت بحش می گردید
اما در این فیلم اخیرش، "آسترویید سیتی"، خیلی روی اعصاب رفت به طوری که نگارنده با همه صبر و استقامت سینمایی در تماشای آثار زجرکش کننده و آزارگر تاریخ سینما، بیش از نصف آن را نتوانستم تحمل کنم و هنوز پی فرصت و انگیزه ای برای اتمام آن هستم!!
شاید این فیلم "زندگی شگفت انگیز هنری شوگر" هم اگر بیش از 40 دقیقه بود و در حد و اندازه "استرویید سیتی" کش پیدا می کرد، بازهم باید در نیمه رها می شد ولی به نظرم به جز این، فیلمی که وس اندرسون از قصه " رولد دال" گرفته با توجه به ظرفیت های باز آن قصه، بیش از پیش وس اندرسونی بوده، گویا اصلا رولد دال این قصه را برای این فیلمساز نوشته!
4 بازیگر یعنی رالف فاینس و بندیکت کامبربچ و بن کینگزلی و دیو پاتال در نقش های مختلف، قصه رولد دال را با نزدیک ترین شیوه ادبیاتی، روایت کرده اند. یعنی وس اندرسون با ترکیب جذابی از سینما و تئاتر و رمان و با یک تعادل هوشمندانه، روایتش را در ساختار فیلمیک تازه ای گنجانده که لااقل در 40 دقیقه مدت فیلم، مخاطبش را خسته نمی کند گرچه دچار سرگیجه نموده تا جایی که برخی لحظات فیلم را باید چندباره ببیند تا به قول معروف دوزاری اش بیفتد.
یک راوی ناشناس (شاید رولد دال) به سفارش فرد دیگری به نام جان وینستون، ماجرای شخصی با نام مستعار هنری شوگر را نقل می کند که با خواندن تصادفی کتابی نوشته یک دکتر هندی به نام چاترچی که روایت یک هندی دیگر به نام امداد خان را در دهه 1930 مکتوب کرده (که بدون چشم قادر به دیدن بوده)، به راز او پی می برد که چگونه از یک مرتاض هندی روش "دیدن بدون چشم" را یاد می گیرد و حالا با به کاربردن آن توانایی در قمار، پول هنگفتی به جیب زده و آن پول را در ساخت بیمارستان و یتیم خانه به کار می گیرد.
ملاحظه فرمودید، چند روایت تو در تو در این قصه وجود دارد؟! اما وس اندرسون این چند روایت را ابتدا با صحنه پردازی ها و روش جا به جایی دکورها در تئاتر، سپس روایت تو در توی سینمایی و حرکات تعقیبی دوربین و تراکینگ های جانبی برای گذر زمان و در پی اینها، نقل کلمه به کلمه رمان رولد دال (که حتی عبارات "او گفت" و "من گفتم" و "فلانی فریاد زد" و .... هم در انتهای اغلب مونولوگ ها و دیالوگ ها ذکر شده!) در هم آمیخته و سینمای نوینی بوجود آورده که دست ژان لوک گدار و کریستوفر نولان و مایک فیگیس و مارک فورستر و ... را هم در ساختار شکنی به قول معروف از پشت بسته است.
فیلم به روش رمان و قصه های مکتوب، حتی یک لحظه بدون دیالوگ و به اصطلاح تصویر بدون صدا ندارد اما همه دیالوگ ها لاجرم بیان صحنه ها و توضیح واضحات نیستند بلکه به روش آثار مهم ولی پر دیالوگ تاریخ سینما، فضاساز به نظر می رسند.
یعنی اندرسون حتی از قابلیت های شکلی ادبیات و رمان در پردازش قوی تر سینمایی بهره برداری کرده، ضمن اینکه در ترکیب بندی دقیق در قاب بندی ها و رنگ آمیزی مایل به تک رنگ و نوعی غلبه سوبیایی استفاده نموده است.
مثلا در صحنه هایی که شاهد بیان جزییات چگونگی یا مدت زمان های مختلف آموزش روش"دیدن بدون چشم" توسط امداد خان و یا هنری شوگر هستیم، در واقع مونولوگ های فوق بدون جایگاه چندانی در پیشبرد داستان در خدمت فضاسازی اثر قرار گرفته
یا سایر جزییاتی که در روایت ریز ماجرا می شنویم مثلا اینکه جان وینستون چه رابطه ای با خانواده شوگر داشته و پدر در پدرش، حسابدار و منشی و مشاور این خانواده بوده اند!
یا مثلا پدر هنری شوگر در راه آهن مسئول بلیط بوده و یا اینکه شعله شمعی که امدادخان و هنری شوگر باید برآن تمرکز می کردند، مثلا بایستی همسطح و در فاصله 40 سانتی قرار می گرفته و این موضوع چقدر در سرنوشت کاراکترها تاثیر دارد؟
یعنی به هیچوجه در حد عناصر مثلا کشف پرونده های شرلوک هلمز یا خانم مارپل و یا موسیو پوآرو نیستند و یا حتی به اندازه حضور آن پرنده های خشک شده اناق دفتر نورمن بیتس در فیلم "روانی" آلفرد هیچکاک تاثیر چندانی در فیلم و داستانش پیدا نمی کنند.
به همه اینها علاقه وس اندرسون به انیمیشن را بیفزایید که نه تنها در آثاری مثل "آقای فاکس شگفت انگیز" یا "جزیره سگ ها" به طور تمام و کمال شاهد بودیم بلکه در سایر فیلم هایش حتی در "خانواده تننبام" و "دارجیلینگ محدود" و "قلمرو طلوع ماه" و به خصوص "هتل بزرگ بوداپست" هم به نوعی از انیمیشن استفاده کرد
و حالا در فیلم "زندگی شگفت انگیز هنری شوگر" به خوبی و در برخی صحنه ها، از جمله سکانس توضیحات امداد خان برای شرح زندگیش و فراگیری روش "دیدن بدون چشم"، از انیمیشن برای بیان موثرتر و فضاسازی قوی تر بهره گرفته است.
به هر حال فیلم "زندگی شگفت انگیز هنری شوگر"، همانگونه که باعث شد تا وس اندرسون در جشنواره ونیز، جایزه افتخاری دریافت دارد، تنها فیلم او به شمار می رود که در مراسم اسکار جایزه گرفت.
برنده شدن این فیلم در بخش بهترین فیلم کوتاه در مراسم اسکار امسال با توجه به تِم فیلم که همان تِم فصل جوایز امسال یعنی "جنایت موجه"، بود، برخلاف خود فیلم چندان عجیب و غریب به نظر نرسید!
همه شارلاتان بازی و تقلبات و رذالت های هنری شوگر در قمار به دلیل اینکه پول های برنده شده اش را برای ساخت بیمارستان و یتیم خانه صرف کرد، توجیه شده جلوه می نماید.
در واقع هنری شوگر، یک رابین هود قمارباز بود که به جای جنگل شرود و سر و کله زدن با پرنس جان و امثال آن، بیماری همیشگی اش یعنی قمار و شارلاتانیسم را در خدمت فقیران قرار داد!
این بارقه هایی از همان وجوه اومانیستی و سکولاریستی ایدئولوژی صلیبی/صهیونی است که در قالب انسانیت بدون اخلاق و توجیه تئوری "انسان، گرگ انسان است" جاری می شود.
یعنی درواقع وس اندرسون هم توانست سینمایش را ارتقاء دهد و ابعاد تازه ای به فیلم و سینما ببخشد و هم دل آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا را به دست آورد و با موضوعی ایدئولوژیک به اصطلاح توی خال زد!