سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۹ دقیقه·۳ ماه پیش

روزی روزگاری سینمای ایران


به بهانه روز سینما

مظفراالدین شاه قاجار بنا به توصیه برخی همچون علی خان ظهیرالدوله (بانی انجمن ماسونی اخوت) و میرزا علی اصغر خان اتابک (صدراعظمش) با وام گرفتن از روسیه عازم دیار فرنگ شد.
در این مسافرت مظفرالدین شاه با دستگاه سینماتوگراف آشنا شد و دستور ابتیاع آن را داد تا با خود به ایران آورند. شاید بتوان گفت اولین فیلم های تاریخ سینمای ایران با همان دستگاه و در جشن گل که در بندر استند بلژیک برگزار می گردید، توسط میرزا ابراهیم خان عکاسباشی برداشته شد.
مدتی مظفرالدین شاه با همان دستگاه سینماتوگراف و در کاخ گلستان به عمله و اکره خود میزانسن می داد، آنها را به حرکات محیرالعقول وامی داشت و صحنه ها را فیلمبرداری می کرد.
از همین روی می توان مظفرالدین شاه را اولین کارگردان تاریخ سینمای ایران محسوب کرد!
با خسته شدن مظفرالدین شاه از دستگاه سینماتوگراف، میرزا ابراهیم خان صحاف باشی (عتیقه فروشی که ناگهان سر و کله اش از سانفرانسیسکو پیدا شده بود) آن را خرید و از ابتدای ماه رمضان 1283، اقدام به نمایش عمومی فیلم های خارجی نمود و در پایان همان ماه رمضان، سالن خود را تعطیل کرد!
پس از آن به تدریج سالن های سینما بیشتر توسط مهاجران روس گسترش یافت، اما نخستین حلقه سالن های سینما را علی وکیلی و اسحاق زنجانی بوجود آوردند که هر دو فارغ التحصیل مدارس آلیانس (اتحادیه جهانی اسراییلیت) و هر دو از سرکرده های کلوپ های روتاری (بخش اقتصادی تشکیلات فراماسونی) بودند.
تا اینجا هنوز در سینمای ما تولیدی اتفاق نیفتاده تا اینکه در سال 1309 یعنی 30 سال پس از ورود دستگاه سینماتوگراف، فردی روس تبار که از ترکمنستان آمده بود به نام آوانس اوگانیانس، نخستین فیلم تاریخ سینمای ایران به نام "آبی و رابی" (برگرفته از یک کمدی داتمارکی به نام "پات و پاتاشون") جلوی دوربین برد.
عوامل فیلم از مدرسه آرتیستی سینما بودند که یک سال قبل توسط اوگانیانس و علی وکیلی و عده ای دیگر در شرایطی بنیان گذاشته شده بود که تعداد مدارس عالی در کشور از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمی رفت!
دومین فیلم به نام "حاجی آقا آکتور سینما" در سال 1311 ساخته شد که با مضحکه دزدیده شده ساعت یک حاج آقا، سعی داشتند به بازی دخترش برای سینما رضایت بدهد!!
اما اکران این فیلم ماند تا سمت دیگر سینمای ایران از سوی عبدالحسین سپنتا کلید بخورد که نامش عبدالحسین شیرازی بود و بنا به توصیه دوست دایی پدرش، اردشیر جی ریپورتر (تربیت کننده و پرورش دهنده رضاخان) نامش را به سپنتا تغییر داد و بوسیله او به "سر دینشاه پتیت" و انجمن اکابر پارسیان هند معرفی شد و به بمبئی رفت.
در آنجا با همکاری امپریال فیلم هندوستان و اردشیر ایرانی و همان انجمن اکابر پارسیان هند، نخستین فیلم ناطق ایرانی به نام "دختر لر" جلوی دوربین برد که نام دیگرش "ایران دیروز و ایران امروز" بود و در غایت خود، تبلیغی برای رژیم رضاخانی به حساب آمد.
ضمن اینکه در دو صحنه فیلم از جمله نمای انتهایی، تصویر رضاخان بر زمینه ای از ستاره داوود (علامت صهیونیسم) ظاهر می گردید.
پس از آن سپنتا به ساخت فیلم های دیگری در هندوستان پرداخت مانند "چشمان سیاه" و "فردوسی" و "لیلی و مجنون" و "شیرین و فرهاد" که به لحاظ سینمایی بسیار ضعیف به نظر رسیدند.
در کنار سپنتا و اوگانیانس، ضلع سومی هم در همان سالها توسط ابراهیم مرادی به سینمای ایران اضافه شد و تقریبا همزمان با "حاجی آقا، آکتور سینما" و "دختر لر"، او هم یکی دو فیلم همچون "انتقام برادر" و "بوالهوس" را ساخت که آنها هم دارای ضعف ساختاری شدید بودند
و از همین روی سینمایی که تا آن زمان تحت عنوان سینمای ایران فعالیت می کرد، ورشکسته شد و از سال 1316 تا 1327 یعنی به مدت 11 سال هیچ تولیدی نداشت،
اگرچه امثال دکتر امیرهوشنگ کاووسی آن سالها را متعلق به تاریخ سینمای ایران ندانسته و آغاز تاریخ واقعی سینمای ایران را از سال 1327 می دانند.
سال 1327 مقارن با تاسیس اسراییل و بوجود آمدن نهضت ملی شدن صنعت نفت، دکتر اسماعیل کوشان که همراه عنصر مشکوکی به نام بهرام شاهرخ 3-4 سال قبل از آلمان هیتلری به ایران در اشغال متفقین آمده بود و دچار هیچ مشکلی هم نشده! و استودیو دوبلاژ به راه انداخته بود، بنا به توصیه برادران رشیدیان (از دوستان نزدیکش که در کودتای 28 مرداد نقش مهمی داشتند) "میترا فیلم" را با کمک عده ای از سرکرده های همان کلوپ های روتاری مانند اسفندیار یگانگی و طاهر ضیایی بوجود آورد و اولین فیلم دوره دوم تاریخ سینمای ایران به نام "طوفان زندگی" را به کارگردانی علی دریابیگی (از مدرسین سازمان پرورش افکار) جلوی دوربین برد!
فیلمی ضعیف تر از آثار قبلی سینمای ایران که به نوشته نشریات آن زمان "عکس متحرکی بیش نبود با داستان بی سر و ته و جهش های عجیب و غریب و صدای گیج کننده"، همین باعث ورشکستگی و انحلال میترافیلم در همان نخستین قدم گردید.
پول طلبکاران و مسائل مادی هم موجب گشت تا در یک اتفاق مشکوک، میترا فیلم آتش گرفته و راش های فیلم هم بسوزد!!

کوشان بعد از آن یکی از دیرپا ترین استودیوهای سینمای قبل از انقلاب را به نام "پارس فیلم" با پول گروهی از یهودیان مانند سلیم سومیخ و شرکایش در سینمای همای یعنی سلمان هوگی، ملهب، جدا و همچنین یهودیان مصری مثل کریم بلاط و گرجی عبادیا و یهودی دیگری به نام "عنادیان" تاسیس نمود.
پس از پارس فیلم هم استودیوهای دیگر به تدریج پا گرفتند و از همین جا پدیده فیلمفارسی (با همین املای به هم پیوسته) شکل گرفت که اساسش ابتذال کاملا سینمایی بود؛ یعنی قصه های تکراری و سکانس های بی ربط و رقص و آوازهای بی ربط تر و عدم وجود ذره ای سینما و هنر.
مرحوم محمد علی فردین از عناصر شاخص سینمای آن روزگار، فیلمفارسی را در یک جمله خلاصه کرده است:
"... آن موقع همه ما می دانستیم که فیلم های فارسی یک فرمول مشخص دارند: چهارتا آهنگ، دو تا زد و خورد و یک کاباره..."
فیلم هایی که عملا کارگردان در آن هیچ کاره بود و فیلمبردار کار دکوپاژ را انجام می داد، چنانچه به قول مرحوم فردین حتی کسی مثل کوشان هم به عنوان کارگردان، کمترین دخالتی در کارگردانی نداشت!!
فیلم هایی که فرمول داستانی واحدی داشت و به قول مرحوم طغرل افشار در یک جمله "دختری فریب خورده که از روستا آمده بود، پایش به کاباره کشیده و آوازه خوان می گردید و بر سر او در همان کاباره کارکترهای منفی و مثبت درگیر می شدند"!
در میانه این صحنه های جدی، ناگهان بدون هیچ دلیلی شاهد رقص عربی و کوچه بازاری هم می شدیم!!
فیلم هایی که به قول مرحوم رضا صفایی (از فیلمسازان مهم آن دوره) در طی چند ساعت فیلمنامه اش نوشته می شد و برای ساختش هم، یک شب سکانس های کافه گرفته می شد و یک شب صحنه های زد و خورد و یک شب آوازه خوانی ها ورقص ها و یک شب هم دیالوگ ها و تمام!!
اینگونه سینمای موسوم به فیلمفارسی، تقریبا پس از کودتای 28 مرداد تا سال 1357 دوام یافت و متاسفانه از اواسط سالهای دهه 70 مجددا به سینمای ما بازگشت و این بار نسخه های کپی آن فیلمفارسی های قدیمی در شکل و شمایلی سخیف تر بر پرده سینما رفته و می روند!

از اواسط دهه 40 با بی اعتنایی تدریجی مردم نسبت به فیلمفارسی و خصوصا کنار ماندن شبه روشنفکران از عرصه سینما، پدیده به اصطلاح موج نو به تقلید از موج نو فرانسه، طراحی شد،
اما همان ها که تا دیروز فیلمفارسی می ساختند ناگهان موج نو ساز شدند و در واقع فیلمفارسی و موج نو، دو روی یک سکه به شمار آمدند؛
مثلا منوچهر صادقپور که "آقا مهدی کله پز" و "قهوه خانه قنبر" را می ساخت، "درشکه چی" و "قیامت عشق" را تهیه کرد و حتی جایزه سپاس هم گرفت! یا عباس شباویز از "دوستان یکرنگ" به "قیصر" و علی عباسی از "سه جوانمرد" به "رضا موتوری" رسیدند
و از طرف دیگر احمد شاملو هم که شاعر سوپر روشنفکران بود، برای فیلمفارسی ها، فیلمنامه می نوشت (مانند "اول هیکل") و با ایرج قادری پانوراما فیلم را تاسیس کرد و حتی فیلم "داغ ننگ" را کارگردانی کرد که نه سینما و بود نه سرگرمی!
امثال مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی هم از فیلمفارسی هایی همچون "بیگانه بیا" و "الماس 33" به میدان سینمای به اصطلاح روشنفکری وارد شدند.
تفاوت فیلمفارسی و سینمای مدعی موج نو در آنجا بود که اولی خرج خود را در می آورد ولی دومی به دلیل شکل و شمایل ظاهرا خواص پسند، وابسته به دفتر فرح و اشرف و تل فیلم قطبی و وزارت فرهنگ پهلبد و به طور خلاصه دربار پهلوی بود.
به هر حال و با همه این اوصاف، هر دو پدیده فیلمفارسی و موج نو به بن بست خوردند و دیگر تماشاگر ایرانی را جلب نمی کردند و از همین روی در تیرماه 1356 (5-6 ماه قبل از اولین جرقه های انقلاب) سینمای شاهنشاهی توسط متولیانش به طور رسمی اعلام ورشکستگی کرد!

پس از پیروزی انقلاب اگرچه دیگر بساط دربار و دفاتر فرح و اشرف و آن سازمان های ماسونی و استودیوهای فیلمفارسی ساز جمع شد، متاسفانه علیرغم حاکمیت نهادهای انقلاب، اما آن تفکرات و ذهنیات قبلی باقی ماند و در اکثر مدیران و متولیان جدید سینما رسوخ کرد.
از همین روی پدیده موسوم به موج نو و سینمای شبه روشنفکری با عنوان جعلی سینمای معترض، به عنوان الگوی سینمای نوین ایران قرار گرفت و همانطور که توضیح داده شد پس از مدتی پدیده مذموم فیلمفارسی هم رخ نمایاند و به تدریج در سینمای پس از انقلاب ریشه دوانید!
اگرچه نمی توان کتمان کرد که برخی مدیران و مسئولین و هنرمندان این سینما در طی این سالها تلاش کردند که اولا سینمای استاندارد و ثانیا ایرانی /اسلامی را برجسته سازند اما متاسفانه جریان اصلی سینمای امروز ما به لحاظ ساختار و محتوی تقریبا همان است که آوانس اوگانیانس و عبدالحسین سپنتا پایه ریزی کردند و امثال دکتر کوشان ادامه داد،
اگرچه نمی توان پیشرفت های تخصصی و تکنیکی را در سینمای پس از انقلاب منکر گردید؛
در واقع در سینمای پس از انقلاب بود که کارگردانی در جای خود تثبیت شد، مدیران فیلمبرداری به میدان آمدند، صدابرداری سر صحنه جا افتاد، بازیگران آکادمیک به صحنه سینما راه یافتند، موسیقی متن اریژینال جای خود را باز کرد، طراحی صحنه و چهره پردازی جای دکورها و گریم های تئاتری را گرفت، جلوه های ویژه میدانی و تصویری متولد گردید ...
و تقریبا می توان گفت سینما، پس از انقلاب در ایران متولد شد
اما همچنان درگیر بی سوادی ها و ناکارآمدی ها و کوته بینی ها و مدیران و متولیان کم دانش و "نبود استودیوها و کمپانی ها و تهیه کنندگان استاندارد"، عدم وجود آموزش براساس فرهنگ و هنر بومی، دخالت حوزه های غیر مرتبط و خود باختگی ها و بی اعتنایی به گنجینه فرهنگ غنی ایرانی/اسلامی مانده است.


سینمای ایرانموج نوفیلمفارسیمظفرالدین شاه
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید