نگاهی به فیلم "بلوط پیر"
The Old Oak
شاید دو فیلم "کن لوچ" هرگز از خاطر سینما دوستان نرود، فیلم های "بادی که کشتزار جو را تکان می دهد" (2006) و "من، دانیل بلیک" (2016) که هر دو فیلم، نخل طلای جشنواره کن را دریافت کردند و البته به نظرم ماندگارتر از این دو فیلم باید به یک فیلم کوتاه 11 دقیقه ای اشاره کنم که کن لوچ در سالگرد حادثه 11 سپتامبر در مجموعه ای به همراه 10 فیلمساز دیگر ساخت و حادثه ای دیگر مربوط به 11 سپتامبر که در بسیاری از رسانه ها سانسور شده بود یعنی 11 سپتامبر 1973 (حدود 30 سال قبل از حادثه برج های نیویورکی) در شیلی و کودتای آمریکایی ژنرال پینوشه را یادآور ساخت که طی آن تنها در یک جا و یک زمان و در استادیوم سانتیاگو شیلی، 30 هزار تن به رگبار مسلسل کودتاچیان بسته شدند.
کن لوچ در فیلم "بلوط پیر" نیز به یکی دیگر از بحران های امروز که برخی کشورهای جهان را به خصوص پس از وقایع سوریه و ظهور داعش درگیر خود ساخت یعنی بحران مهاجرت پرداخته و تعدادی از مهاجران سوری را در قاب دوربین خود قرار داده که توسط سازمان های بین المللی به شمال انگلیس و شهر کوچک "کانتی دورام" کوچ داده شدند. منطقه ای معدنی که در حال حاضر به دلیل تعطیلی معادنش، دچار فقر اقتصادی شده.
در واقع برخلاف فیلمی همچون "دره من چه سرسبز بود" (جان فورد-1941) که شخصیت های فیلم به دلیل خطرات معدن و مرگ برخی خویشانشان، شمال انگلیس و ایرلند را رها کرده به آمریکا مهاجرت کردند، در فیلم "بلوط پیر"، در همان مناطق معادن از کار افتاده شاهد ورود مهاجرانی هستیم که از مناطقی بحران زده تر راهی آنجا شده اند.
و بلوط پیر، نام کافه ای متعلق به یک بازمانده از دوران مبارزات کارگری انگلیس به نام "تی جی" است که تنها پاتوق گروهی از اهالی "کانتی دورام" به شمار می رود. و حالا که "تی جی" همکار سازمان های خیریه کوچ دهنده مهاجران سوری شده، ناگزیر از آنها در همان کافه بلوط پیر پذیرایی و حمایت می کند، آنچه مورد اعتراض و مخالفت و بعضا درگیری برخی مشتری های دائم "بلوط پیر" قرار گرفته و حتی به تحریم و کارشکنی و خرابکاری در دم و دستگاه "تی جی" می کشد.
کن لوچ اعلام کرده به احتمال قوی فیلم "بلوط پیر"، آخرین اثر سینمایی اش خواهد بود و شاید از همین روی برخلاف فیلم هایی مانند "من دانیل بلیک" در این فیلم، علیرغم همه درگیری ها و چالش ها، اما سعی کرده پایان و چشم اندازی مهربانانه و انسان دوستانه برایش ترسیم کرده و به اصطلاح وصیتنامه سینمایی امیدوارکننده از خود باقی بگذارد که دیگر آن تلخی های فیلم های قبلی اش را در کام تماشاگر باقی نگذاشته بلکه او را با امید به آینده و دوستی همه انسان ها به خانه بفرستد.
فیلم اگرچه با بارقه هایی از نژادپرستی کهنه انگلیسی آغاز می شود اما این نژادپرستی عمق چندانی نداشته و بیشتر از سر فقر و نداری است. اهالی فقیر "کانتی دورام"، بیشتر به خاطر آنکه امکانات محدود شهرشان با مهاجران از راه رسیده سوری تقسیم شده و سهم کمتری به آنها برسد، شاکی هستند. چنانچه وقتی دوربین کن لوچ از طریق یارا (دختر مهاجر سوری) به داخل خانه یکی از آنها سرک می کشد، یخچالش را خالی تر از منازل مهاجران می یابیم تا حدی که حتی یک میوه یا غذا برای تقویت بنیه دوست یارا که حالش به هم خورده در آن موجود نیست.
چنانچه بچه های ساکن آنتی دورهام، حسرت دوچرخه دست دومی را می خورند که از طریق خیریه به یک پسر بچه مهاجر سوری رسیده و چنانچه وقتی به همت "تی جی" و یارا و همان مهاجران، برنامه تغذیه خیریه در اتاق پشتی "بلوط پیر" به راه می افتد، پسر همان خانواده و همینطور سایر بچه های شهر، با ولع خاصی به آنجا رفته و با حیرت از مجانی بودن غذاها سوال می کنند که از آن پس می توانند غذای کافی و مجانی در آن مکان بخورند همان طور که آن مادر و دو بچه اش در فیلم "من، دانیل بلیک" با غذاهای خیریه توانست از یک گرسنگی مهلک نجات یابد.
اما علیرغم همه این همگرایی و گرایشات انسانی، متاسفانه کن لوچ مانند برخی دیگر از سینماگران غربی، در تشخیص و تفکیک جنایات هولناک داعش از درگیری های داخلی سوریه ناتوان نشان داده و همه خرابی ها و بمباران ها و کشتارها و ... را ناشی از خود سوریه دانسته و حتی در جایی داعش و سوریه را یکی به حساب می آورد.
پدر یارا در زندان سوریه است و یارا و دیگر مهاجران گویی به دلیل سرکوب داخلی سوریه تن به مهاجرت داده و راهی انگلیس شدند در حالی که ایلغار داعش چنان به سر سوریه آورد که حتی در خود دمشق آرامش و امنیتی حاکم نبود تا حکومت به مسائل داخلی بپردازد و نیروهای داعش تا دروازه های پایتخت رسیده و از آن سوی نیز به عراق پیوند خورده بودند.
به جز اینها، مشخص است که دیگر کن لوچ 87 ساله حال و حوصله گذشته را ندارد و شخصیت پردازی ها و حتی از ترکیب بندی نماها و دکوپاژ جامعه گرای همیشگی اش، خیلی سردستی عبور کرده؛
"تی جی" درباره گذشته اش توضیح مبهمی می دهد ولی نه علت خودکشی اش به روشنی مشخص شده و نه دلیل کمک به مهاجران و ایستادگی اش دربرابر نژادپرستان. در حالی که این پدرش بوده که در جریان مبارزات کارگری قرار داشته و او خاطرات و تصاویری گنگ از آن دوران در روزگار بچگی دارد.
پدر یارا هم معلوم نیست چرا در زندان سوریه است؟ نظامی ناراضی بوده؟ از گروههایی مانند النصره به شمار می آمده؟ یا ...؟ چرا خانواده اش مهاجرت کرده و حدود دو سال در اردوگاههای پناهندگان به سر برده ولی او نتوانسته به آنها بپیوندند؟ از کجا می فهمند در زندان یا زنده است و از کجا مرگش را در می یابند؟
تانیا که مسئول خیریه و کمک رسانی است، چه نسبت و رفاقتی با "تی جی" دارد؟ اصلا چرا "کانتی دورام" به این وضعبت فلاکت بار افتاده که بچه هایش و اهالی اش حسرت زندگی مهاجران را می خورند؟
همه این حفره های فیلمنامه ای را مقایسه کنید با فیلم "اشباح اینیشرین" که سال گذشته مارتین مک دونا درباره یک منطقه محدود و ایزوله شده دیگری از بریتانیا (ایرلند) ساخته بود و با کاراکترهای قوی و فضاسازی تاثیر گذار و روایتی بی نقص تقریبا همه حرف خود را بدون هیچ توضیح اضافی و با زبان تصویر منتقل می کرد. این در حالی است که مارتین مک دونا به لحاظ قدمت و تالیف سینمایی حتی به اندازه یکی از فیلم های متوسط کن لوچ هم نمی رسد.
اما چرا باید فیلمسازی مانند کن لوچ، آنقدر ادامه دهد تا همه تصویر خاطره انگیزی که از او در اذهان سینما دوستان به خصوص علاقمندان فیلم های مستقل اروپایی شکل گرفته در آخرین اثر یا به قولی وصیتنامه اش به هم بریزد؟