
قرار نبوده و نیست که اصلا در جوایز اسکار و حلقه های پیرامونیش، هنر سینما اصل باشد. اعضای آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا در همان اولین نشست خود و در میهمانی شام خانه لویی بی مه یر (بنیانگذار کمپانی مترو گلدوین مه یر) در 11 ماه می 1927 روشن کردند که مقصود و منظورشان از برگزاری مراسم و اعطای جوایز اسکار چیست.
بیانیه آنها مانیفست اسکار لقب گرفت؛ در آن بیانیه به روشنی قید کرده بودند به فیلم هایی جایزه اسکار می دهند که:
1- صنعت سینمای آمریکا را رشد بدهند
2- فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی را بسط دهند
یعنی بنیانگذاران مراسم اسکار در هیچ کجای بیانیه خود بر هنر سینما و قوت آن تاکید نکردند،
از همین روی اینکه در طی 97 دوره این مراسم، انبوهی از فیلمسازان و فیلم های برجسته تاریخ سینما اساسا پایشان به این مراسم نرسیده، موضوع عجیب و غریبی نیست.
اما همواره به قول معروف یک کف استاندارد سینما برای برگزیدگان در نظر گرفته شده، حتی وقتی فیلم "بن هور" (یکی از ضعیف ترین آثار ویلیام وایلر) 11 جایزه اسکار گرفته یا موزیکال ضعیفی مثل "ژی ژی" (در دوران افول وینسنت مینه لی) 9 اسکار دریافت نمود ، آن هم وقتی آثار مهمی و معتبری همچون "سرگیجه" آلفرد هیچکاک حضور داشتند و هیچ نشدند!!
اما سال جاری به جز آنکه سال خوبی برای سینمای جهان نبود و (نمی دانم به چه علت) شاهد آثار بسیار ضعیف و شعاری و بد ساخت در آن بودیم، طرفه آنکه در فصل جوایز بازهم فیلم های ضعیف تر به عرصه راه پیدا کرده و شوربختانه در مراسم اسکار بدترین آنها انتخاب شدند!
اثری مانند "آنورا" (که بنده در زمان دریافت نخل طلای کن هم مطلبی با تیتر "سینما به کجا می رود؟" درباره اش نوشتم) که 5 جایزه اصلی بهترین فیلم و کارگردانی و فیلمنامه اریژینال و بازیگر نقش اول زن و تدوین را گرفت و اگر اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را هم دریافت می کرد، در کنار 3 فیلم مهم تاریخ این جوایز یعنی در یک شب اتفاق افتاد (فرانک کاپرا-1934)، پرواز بر فراز آشیانه فاخته (میلوش فورمن- 1975) و سکوت بره ها (جاناتان دمی- 1991) قرار می گرفت.
اما آنها کجا و این کجا؟
دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه
هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟
اثری که تقریبا فیلم از 3 بخش غیر سینمایی و بی ربط تشکیل شده؛
بخش اول حدود 40 دقیقه کاملا یک فیلم پورن تهوع آور است؛ سرخوشی های یک بچه پولدار روسی به نام ایوان با یک کارگر کلوپ استریپ با نام "انی" بدون هیچ درام و قصه و ...
بخش دوم که در واقع قصه از آن شروع می شود هم حدود 40 دقیقه است که با سررسیدن مراقب ایوان در آمریکا به نام توروس و افرادش آغاز و با جستجوی بی پایان و خسته کننده آنها به دنبال ایوان در نیویورک ادامه می یابد، بازهم بدون قصه و فراز و نشیب دراماتیک!
و بخش سوم که بازهم حدود 40 دقیقه به آمدن مادر و پدر ایوان از روسیه به آمریکا و روند طلاق گرفتن انی و ایوان تا به آخر...ادامه می یابد!
در این بین، یک 10-15 دقیقه ای هم صرف ازدواج انی و ایوان در وگاس و همچنین در پایان، صحنه طولانی ایگور و انی می شود. همین و بس!!
ماجرا چیست؟! ظاهرا داستان عشق میان یک زن بدکاره و یک مرد پولدار از فیلم "زن زیبا" (گری مارشال-1990) با شرکت ریچارد گر و جولیا رابرتز (که باعث شهرتش شد) تا این 24 سال را طی کند، تنها فضولاتش به فیلم "آنورا" رسید و دیگر هیچ!!!
حتی ذره ای از آن عشق فیلم "زن زیبا" که اساس درام فوق را شکل می داد، در اینجا نه در چهره و رفتار انی و نه از خلال مشنگ بازی های ایوان و نه حتی مخالفت هایشان با طلاق، به چشم نمی خورد یعنی حتی از لحظه اول هم نبود تا حداقل تماشاگر اندکی هم که شده با گریه آخرکار "انی" همدردی کرده یا با او همراه گردد.
قبول همانطور که در مانیفست خود نوشته و اعلام کرده اند، برایشان "ایدئولوژی" مهمتر از سینما و هنر است اما نه تا این حد سخیف و پیش پا افتاده که همه اعتبار و حیثیت خود را برای آن له کنند!
فقط همان موضوع تکراری روس های چاق و خنگ و پولدار که در فیلم هایی مانند "مثلث غم" (روبن استلوند-2022) و "من خیلی مواظب هستم" (جی بلیکسن-2021) حضور داشتند، انگیزه جایزه برای فیلم "آنورا" بوده و هست؟! آن هم در این روزگاری که ماجرای اوکراین، چند سالی است دو طرف را مشغول داشته است!
که فقط روس ها را مشتی مشروب خور خرفت و خنگ با پول های بادآورده به تصویر بکشند که حتی خطرناکترین گنگسترهایشان، مسخره و دلقک به نظر برسند!
و در آخر هم به برجسته ساختن تم فصل جوایز امسال یعنی "تحول هیولاها" برسند تا جایی ایگور غول تشن که انگار چیزی حالیش نیست، علیرغم نظر رییس و صاحب کارش، ناگهان تنها کسی شود که آنورا را می فهمد، نسبت به او ترحم کرده و حواسش به او هست و فراتر از وظایفش، او را به سلامت می رساند و حتی لحظاتی تریپ عشق و عاشقی نسبت به او برداشته و تنها کسی باشد که آنورا در کنارش آرام گرفت و گریه کرد (آنچه هرگز نزد ایوان نیافت)
همین اتفاق درمورد فیلم "بروتالیست" (که اسکارهای بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین فیلمبرداری و فیلمنامه اقتباسی را دریافت نمود) اتفاق افتاد که یک فیلم حدود 3 ساعت و نیم با مقدار زیادی پرگویی و اضافات و با لکنت و کندی تقریبا تا دقیقه 70-80 همچنان به مقدمه چینی مشغول بوده و به اصطلاح راه نیفتد و تازه در دقیقه 80 موضوع فیلم مطرح گردد.
اما مقوله ای موسوم به هلوکاست و نقش محوری یهودیانی که به اسراییل مهاجرت کردند و ساخت و ساز آمریکای نوین را برعهده داشتند و ...(مانند فیلم های یک درد واقعی و کارآموز و ....)
خصوصا که بروتالیست تم "فصل جوایز" را هم داراست یعنی لازلو تات مهربان و خانواده دوست (شخصیت اصلی فیلم یک معمار یهودی مجار) پس از تعرض و تحقیر توسط آمریکایی پولدار، به گفته همسرش به هیولا تبدیل شده و حتی رفیق قدیمی اش گوردون را اخراج نمود،
در مقابل فیلم "مجمع کاردینال ها" که از سر و شکل خوش ساخت تری نسبت به سایر فیلم های برخوردار بود و حتی یک پاپ ترنس عرضه می کرد اما به دلیل حضور محوری کلیسای کاتولیک (از خط قرمز های ایدئولوژی هالیوود) تنها به یک اسکار فیلمنامه بسنده کرد!
حضور فیلم های بسیار ضعیف مانند "یک درد واقعی" (که چند سر و گردن پایین تر از تبلیغات شهر لوازم خانگی و سرای ایرانی خودمان بود!)، "نوسفراتو" (که تن و بدن ویلهلم فریدریش مورنا یعنی سازنده نخستین فیلم نوسفراتو را در قبر لرزاند) ، ماده (که در اخر به فیلم های سخیف اسلش نزدیک شد) و ...
و ماجرای تحولات برره ای که تقریبا اغلب فیلم های حتی با موضعات بدیع را ضایع کرده بودند مثل: امیلیا پرز، مجمع کاردینال ها و ... که ناگهان در نیمه دوم خود و یا در انتها با این تحولات مواجه می شدند!!
اما در مقابل فیلم های بسیاری که به لحاظ فرم و ساختار فراتر از این فیلم های حاضر بودند، از صحنه این اسکار و حتی فصل جوایز بیرون ماندند، مانند:
هیئت ژوری شماره 2 (کلینت ایستوود)، اینجا (رابرت زمه کیس) ، اوه کانادا (پل شریدر) ، بیتل جوس بیتل جوس (تیم برتن)، همسایه اتاق بغلی (پدرو آلمودوار)، درس پیانو (مالکوم واشنگتن)، یک داستان تقریبا کریسمسی (دیوید لاوری)، انواع مهربانی (یورگوس لانتیموس)، افق، یک حماسه آمریکایی (کوین کاستنر)، کلوپ معجزه (او سولیوان)، راهنمای میلیونر شدن قبل از مرگ مادربزرگ (پات بونیتتی پات)، همه آنچه نور تصور می کنیم (پایال کاپادیا)، لیلیان هال بزرگ (مایک کریستوفر)، نامه های کوچک شرورانه (تئا شاروک) ، بلیتز (استیو مک کویین)، سگ شب (ماریل هلر)، ماریا (پابلو لارین)، و ....
که اگرچه اغلب آنها، قوانین آکادمی و همان اصول مانیفست اسکار را رعایت کردند ولی به دلیل دور افتادگی از تم فصل جوایز نتوانستند، راهی به اسکار بیابند!