سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

ظهور و سقوط یک هیولا

نگاهی به فیلم "تار"

Tár



فیلم "تار" یک اثر بیوگرافیک واقعی نیست اما تاد فیلد آن را چنان ساخته که اگر تحقیق و جستجو نکرده و درباره "لیدیا تار" به عنوان یک رهبر ارکستر معروف مطالعه نکنیم، به غیر واقعی بودن آن پی نمی بریم.

از همین روست که برخلاف فیلم های بیوگرافیک، فیلمساز نمی تواند از اطلاعات فرامتنی مخاطبان استفاده کند، یعنی نمی تواند مانند وقتی که بخواهد مثلا درباره بتهوون یا موتزارت فیلم بسازد، بخشی از شخصیت پردازی خود را به سواد و معلومات تماشاگران واگذار نماید از همین رو در یک سکانس افتتاحیه طولانی 10 دقیقه ای مبتنی بر گفت و گو، شخصیت لیدیا تار را در گفت و گویی بی پرده با "آدام گاپنیک"، خبرنگار مجله نیویورکر می سازد.

در آن زمان 10 دقیقه و طی یک مصاحیه محض رادیو وار، می توان دریافت لیدیا تار (کیت بلانچت) یک رهبر ارکستر بسیار مغرور و متکبر است که با شوخ طبعی خاصی همه را دست می اندازد. او حتی فقط بخشی 7 دقیقه ای از سمفونی شماره 5 مالر را که می پسندد، اجرا می کند و لحنش نسبت به لئونارد برنستاین (آهنگساز و رهبر ارکستر بزرگ آمریکایی) که الگوی خود دانسته، بسیار فخر فروشانه و سرشار از خودشیفتگی است! و در تحسین ظاهری از "آنتونیا بریکو"، زنی که پیش از او رهبر معروف ارکستر بوده، کلام تحقیر کننده ای دارد!!

پس از این مصاحبه می توان نیمه اول فیلم طولانی و دو ساعت و چهل دقیقه ای تار را شخصیت پردازی لیدیا دانست که در مواجه با افراد مختلف از شارون (زوجه همجنس گرایش) و فرانچسکا (دستیارش) گرفته تا زنی مرموز به نام کریستا که خودکشی کرده و همچنین از طریق برنامه های اجرای موسیقی و ارتباط با اعضای گروهش در برلین شکل می گیرد. شاید با تنها کسی که لیدیا رابطه سودجویانه ندارد، همان دخترخوانده کوچکش، پتراست که البته با او هم سلطه گرانه و از زاویه مستبدانه برخورد می کند.

تاد فیلد همه این روابط به اصطلاح غیر افلاطونی را در لابلای نماها و سکانس های زندگی شخصی و حرفه ای به گونه ای پنهان ساخته که تقریبا در همان نیمه اول فیلم، از خوی خبیث و رذل لیدیا، چندان دستگیر تماشاگر نمی شود و تنها او را در هیبت یک زن جدی و کارآمد و پرمشغله مشاهده می کند.

ولی در نیمه دوم، فیلمساز از طریق خبرهایی که ظاهرا از طریق فضای مجازی برای لیدیا ساخته شده و در نظر نخست هم حاشیه سازی های جعلی به نظر می آیند، اما به تدریج توجه مخاطب را در واقع به حاشیه هایی مهمتر از متن جلب می نماید.

خودکشی کریستا و افشای روابط متعرضانه لیدیا با او و همچنین پیام های آخرش به لیدیا که برای فرانچسکا هم ارسال نموده، سپس کشیده شدن پای هیئت امنای بنیادی که از کنسرت های ارکستر سمفونیک برلین حمایت می کند، آن روی سکه این زن آهنین را برملا می سازد.

شاید این برای اولین بار است که در یک فیلم هالیوودی و برگزیده فصل جوایز، یک زن همجنس گرا در یک خانواده همجنس گرا، اینگونه سوء استفاده گر جنسی نمایانده می شود به طوری که تقریبا از اغلب دختران و زنان پیرامونش مانند یک مرد سلطه جوی سفیدپوست نژادپرست، سوء استفاده نموده و آنها را به ورطه تباهی کشانده است.

زمانی که ماجرای سودجویی لیدیا از کریستا افشاء شده، پای دختری دیگر به ارکستر برلین باز می شود، دختری روس و جویای نام و جوان به نام "اولگا" که از همان ابتدا طمع لیدیا را برانگیخته تا آن حد که یکی از سولیست های ارکسترش را کنار گذارده و اولگا را به جای او می گمارد ولی اولگا مانند کریستا و فرانچسکا و شارون نیست که لیدیا بتواند از او سوء استفاده کند.

سقوط "لیدیا تار" به همین شکل و با شیبی تند، آغاز شده و به جایی می انجامد که او همه مقام ها و اعتبار و جایگاه خود را از دست می دهد. زوجه همجنس گرایش ترکش کرده و در دادگاههای مختلف برای پاسخگویی به اتهامات باید حاضر شود. در همین حال اسناد دیگری حاکی از رفتارها و سوء استفاده های رذالت امیز او نسبت به زیردستانش افشا می گردد تا جایی که اصلا ادامه کارش نه تنها در ارکستر سمفونیک برلین بلکه در دنیای موسیقی زیر علامت سوال می رود.

از این پس هرچه که می گذرد شاهد افشای بیشتر و بیشتر روح هیولایی لیدیا هستیم تا صحنه ای که او دیگر به عنوان رهبر ارکستر اخراج شده و فرد دیگری در حال هدایت ارکستر برای نواختن قطعه ای است که لیدیا تمرین کرده بود. در اینجا و روی همان صحنه اجرا، لیدیا به طرز وحشیانه ای به فرد جدید حمله کرده و او را بر روی صحنه اجرا، پرتاب می کند.

به این ترتیب "لیدیا تار" که برای یک مصاحبه اش، هزاران نفر بلیط تهیه کرده و ساعت ها در سالن به انتظار می نشستند، تصویرش برروی مجلات معتبر چاپ می شد، خبرنگار معروف نیویورکر به گفت و گو با او می نشست و رهبر میهمان ارکستر سمفونیک برلین می شد، اینک ناگزیر ابتدا به خانه دوران کودکی اش (هویت خود؟ یک "رزباد" همشهری کینی؟!) بازگشته و سپس به دورترین نقطه جهان از مکان قبلی اش مهاجرت می کند تا برای گیمرهای آسیای جنوب شرقی (فیلیپین یا کامبوج) موسیقی بسازد و بنوازد و ...

در یکی از صحنه های بخش اول فیلم، لیدیا در حال تدریس رهبری ارکستر با یک هنرآموز دو رگه ای بحث به شدت تحقیرکننده ای را در پیش می گیرد. او در مقابل آن جوان هنرآموز که باور دارد نمی تواند از موسیقدانان برجسته تاریخ هنر که کارنامه مطلوبی در زندگی شخصی خود نداشتند، الهام گرفته، آنها را الگو قرار داده و حتی موسیقی آنها را اجرا نماید، موضع سخت و تحقیرگرانه ای گرفته تا جایی که جوان یاد شده ناگزیر از ترک سالن می شود.

اما در پایان فیلم، انگار خود لیدیا مصداق حرف های همان هنرجو شده و علیرغم همه دانش و سواد و توانایی و تخصص اما به دلیل روابط و رفتار غیر اخلاقی و سوء استفاده از دیگران و زندگی از هم پاشیده و ... دیگر حتی خودش هم خودش را قبول نداشته و از لیدیا تار متنفر می شود.

این ماجرا هم شاید برای اولین بار در هالیوود و فصل جوایز اتفاق می افتد که تئوری معروف "هنر برای هنر" رنگ باخته و هنر و هنرمندان فارغ از قوت هنری شان، مورد قضاوت و داوری قرار می گیرند.

به نظر می آید تمی که پیش از این در فیلم "مثلث غم" توضیح داده شد که به طور ظریفی در میان فیلم های فصل جوایز امسال جاری است یعنی خارج ساختن مردان و پدران از آن نقش همیشگی تیره و سیاه و در مقابل ترسیم رفتار و اخلاق نامطلوب برای زنان و ظالم و حتی هیولا نشان دادن آنها در فیلم "تار" بیشتر خود را نمایانده و حتی قدمی پیشتر گذاشته و به اقلیت های جنسیتی (در این فیلم، همجنس گرایان) هم تعرضی داشته است. برای اولین بار یک خانواده همجنس گرا در یک فیلم هالیوودی فصل جوایز و به اصطلاح اسکاری، دچار بحران نشان داده شده و این بحران، شیرازه آن را می گسلد.

از طرف دیگر تم مشترک دیگر فصل جوایز هم در این فیلم جاری است؛ همان شکستن چارچوب ها و قواعد و معیارهای جاری که نمونه اش را در نظر و اعتراض آن هنرجوی جوان در کلاس رهبری ارکستر "لیدیا تار" می بینیم.

به هر حال فیلم "تار" علاوه بر کسب جایزه جشنواره ونیز امسال، از جمله آثاری است که در فصل جوایز 2022، در اکثر لیست های برگزیدگان منتقدین و کانون های هنری و مراسم اعطای جوایز سینمایی حضور دارد.

همجنس گراکیت بلانشتتارتاد فیلدفصل جوایز
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید