تلماسه قسمت دوم
Dune Part 2
در هالیوود سینمای آخرالزمانی جایگاه ویژه ای دارد و تقریبا از همان اوایل پدید آمدن این به اصطلاح کارخانه رویاسازی در انواع مختلف،ش رخ نمایاند.
موضوع مسیح Christ و ضد مسیح Antichrist و فاجعه آخرالزمان Apocalypse، به انحاء مختلف در دل انواع و اقسام فیلم های علمی/افسانه ای، اسطوره ای، شبه دینی، تاریخی، انیمیشن و حتی ملودرام و کمدی جای گرفته و خصوصا در آستانه هزاره سوم و در این دو دهه از قرن بیست و یکم به طور عجیبی پرده های سینما را اشغال نموده است.
اما در این آثار به جز قرار گرفتن در موضع دجال یا ضد مسیح، تقریبا هیچگاه به طور مستقیم به منجی آخرالزمان مسلمانان و شیعیان خصوصا با نام و عنوان دقیق پرداخته نشد، اگرچه در آثار گوناگون به گونه ای غیر مستقیم و با ایماء و اشاره، مورد هجمه و توهین و تحریف واقع گردید.
شاید برای اولین بار در همین فیلم "تلماسه" باشد که به طور مستقیم، نام "مهدی" به عنوان منجی جهان بشریت، در یک فیلم آخرالزمانی هالیوود به میان آمده و او را به عنوان قهرمان و منجی واقعی نشان می دهند.
و البته این پرداختن به نام "مهدی" از مجموعه رمان "تلماسه" اثر فرانک هربرت می آید که در سال 1965 به رشته تحریر درآمد و طی سالهای بعد توسط پسرش برایان هربرت و همچنین کوین جی. اندرسن ادامه یافت.
مجموعه ای که تاکنون چندین فیلم و سریال و انیمیشن (از جمله همین فیلم) براساسش ساخته شده است.
در اواخر قسمت اول "تلماسه"، به گونه ای اجمالی دو بار به نام "مهدی" اشاره شد اما در قسمت دوم بسیار به وی پرداخته اند و خصوصیات وی در طی قیام و مبارزه اش نمایش داده شده.
"تلماسه – قسمت دوم"، تقریبا می توان گفت تتمه قسمت نخست است که دنیس ویلنو (کارگردان) و بیش از دو دوجین تهیه کننده (دقیقا بیست و نه عدد) و کمپانی برادران وارنر در واقع آن را به نوعی سمبل کرده اند، چنانچه اگر این حجم از جلوه های ویژه را به همراه نداشت حتی از نسخه سال 1985 دیوید لینچ هم عقب مانده تر می شد!
به هرحال آنهایی که فیلم دیوید لینچ را دیده یا کتاب های فرانک هربرت را خوانده اند، همه قصه و ماجرا برایشان مشخص است؛
در سال 10119، سیاره آراکیس که تحت حاکمیت خاندان آتریدیس و فرمانروایی پدرشان لیتو است، مورد هجوم اقوام هارکونن و فرمانروای خبیث آنها از سیاره "گیدای پرایم" قرار گرفته و به تسخیر آنها در می آید. لیتو آتریدیس کشته شده ولی همسر و پسرش پاول می گریزند.
سیاره آراکیس، معدن ماده ای به نام "اسپایس ملانژ" است که علاوه بر تامین انرژی، نیروی خاصی به افراد می بخشد تا هم بتوانند دید آینده نگر و وسیع تری پیدا کنند و هم توانایی مادی و معنوی پیدا کنند و حتی به آنها قدرت طی الارض نیز می بخشد.
و همه تلاش امپراتور حاکم (کریستوفر واکن) که از هارکونن ها حمایت کرده برای بدست آوردن این منابع اسپایس بوده است.
اما در آراکیس قومی صحرا نشین به نام "فره من" هم به گونه ای مخفی زندگی می کنند که ضمن مبارزه برای حفظ سیاره و منابع شان، در انتظار یک منجی آخرالزمان به نام "لسان الغیب" یا "مهدی" به سر می برند.
قومی که با رداهای بلند و سرپوش و در میان رمل های روان صحرا، بسیار شبیه به اعراب بوده و حتی آیین هایی شبیه به آنها اجرا می کنند. ضمن اینکه با کرم های غول آسایی حشر و نشر دارند که هم از مایع درونی شان به عنوان آب حیات استفاده می کنند و هم برای حمل و نقل از آنها بهره می گیرند.
در قسمت اول "تلماسه"، شاهد رسیدن پاول آتریدیس و مادرش به این قوم و قبیله و کشتن یکی از آنها توسط پاول طی یک مبارزه عادلانه بودیم.
قسمت دوم از آنجا شروع می شود که فره من ها، پاول و مادرش را به درون خود راه داده اند، چون در پاول نشانه هایی از منجی آخرالزمان پیدا کرده اند، اما برای اینکه باور کنند پاول همان منجی به نام "لسان الغیب" یا "مهدی" است، نیاز به آزمایشات و نشانه هایی دارند که یک به یک به آنها دست می یابند.
فردی که در این میان نشانه ها و آزمایشات را چک می کند، استیلگار (خاویر باردم) نام دارد که هر کاری پاول انجام داده یا هر اتفاقی برایش می افتد را عین پیشگویی دانسته و تاییدی بر "لسان الغیب" بودن وی می دانند.
همو نزد مادر پاول رفته و به نوعی وی را مجبور به خوردن آب حیات یا همان شیره کرم های غول آسا کرده تا جای مادر روحانی قبیله را بگیرد.
اما این بار سینمای هالیوود به طور نامعمولی دست به ارائه فیلم آخرالزمانی ا با پروپاگاندای گسترده ای نموده است. قسمت اول"تلماسه"، سه سال پیش به همین سیاق نامعمول، با نامزدی در ده رشته و کسب شش جایزه در واقع پیروز مراسم اسکار گردید و اینک نیز قسمت دوم آن علاوه بر شکستن رکوردهای فروش فیلم ها، در جدول امتیازهای وب سایت آی ام دی بی Imdb نیز امتیاز بالای هشت و هشت دهم را کسب کرده که کمتر فیلمی به آن دست می یابد.
فرهنگنامه ای در انتهای کتاب"تلماسه"درج شده است. در واقع "تلماسه"مانند"ارباب حلقه ها"دارای فرهنگنامه مخصوصی است که لغات نامانوس این رمان را توضیح داده، در این فرهنگنامه کلمه "مهدی" را این گونه توضیح داده:
"مهدی: در اسطوره آخرالزمانی فره من، "برگزیده ای که ما را به سوی بهشت رهبری خواهد کرد"
در همین فرهنگنامه درباره کلمه "لسان الغیب" آمده است:
"لسان الغیب: صدایی از دنیای خارج. پیامبر پایان دنیا. در اسطوره های آخرالزمانی فره من ها: آورنده آب. (به کلمه "مهدی" رجوع شود")"
ولی در کتاب و فیلم "تلماسه"، این مهدی موعود مورد نظر قوم "فره من"، فردی به نام پاول آتریدیس است.
به این ترتیب، اگرچه در برخی فیلم های آخرالزمانی پیشین هالیوود، سعی می شد در لفافه و با پیش کشیدن نشانه های آشنا و مشخص، منجی راستین عالم بشریت، حضرت حجت علیه السلام، مورد وهن قرار گرفته و وجود مبارکشان را انکار یا به عنوان قطب شر و یا ضد مسیح نشان دهند، اما اینک در فیلم "تلماسه" برای اولین بار به طور مستقیم، نام ایشان مطرح شده و با همان نشانه های آشنا مورد تاکید قرار گرفته اما در واقع، اصالتشان را منکر گردیده و بازهم منجی را به خودشان نسبت داده اند که در واقع باور و اعتقاد و نظر اقوام منتظر مهدی موعود (مثل فره من) را هم تامین نماید!
اما این مهدی موعود در فیلم "تلماسه"، در حقیقت موجودی کاملا مادی است که که قرن ها و نسل ها با برنامه ریزی و طرح آخرالزمانی کاهنان فرقه ای به نام "بنی جزریت" متولد شده و رشد کرده یعنی در واقع از سوی فرقه ای جادوگر و ساحر، تدارک دیده شده و نیروهای ماورایی اش را هم از منشا همان جادو می گیرد.
از همین روی نام عبرانی تحت عنوان "کویساتز هادراک" بر او گذارده اند که نوعی هدایت منجی آخرالزمان از سوی فرقه های صهیونی محسوب می شود.
اما گویی همین برای دنیس ویلنو کفایت می کرده و دیگر نیازی ندیده ماند آثار قبلی اش چندان به وجه سینمایی اثرش توجه نماید. سفارش گنجاندن یک منجی جعلی و نمایش باور بیهوده مردمی منتظر به او، در حالی که از سوی گروهی جادوگر برنامه ریزی و طراحی شده، عمق پروژه "مهدی" زدایی در سینمای هالیوود را نشان می دهد.
اینکه حالا که نمی شود، وجود حضرت صاحب الزمان را منکر شد، تا حد امکان آن را براساس برنامه ها و طرح های خودشان جلوه دهند، مانند هر پدیده دیگری که در مقابلش عاجز هستند همچون انقلاب اسلامی!
از همین روی فیلم تلماسه- بخش دوم، سرشار از صحنه های اضافی است تا حدی که فیلم را به گونه ای زجر دهنده، طولانی کرده است،
فی المثل در اوج آخرالزمان بازی و منجی گرایی و ماجراهای متفاوت و خاصی که به ظهور وی در میان مردمی منتظر می انجامد، ناگهان با یکی از همان نوع عشق و عاشقی های معمول آثار هالیوودی مواجه می شویم که اساسا به گروه خون منجی های هالیوودی که تا کنون دیده بودیم (مانند لوک اسکای واکر و فرودو و هری پاتر و نئو و جان کانرز و سوفی و ...) نمی خورد.
چرا که آنها همه هوش و حواسشان به عملیات آخرالزمانی خود و درگیری با دجال و ضد مسیح و امثال آن بود ولی در اینجا حالا یقه منجی فیلم یعنی جناب پاول آتریدیس را دختری به نام چانی (با بازی زندیا) می گیرد که جنگجویی از میان همان قبیله منتظر بوده اما خودش چندان اعتقادی به منجی آخرالزمان نداشته است!
روابط این خانم چانی با منجی فیلم یعنی پاول آتریدیس(تیموتی شالامنت) که قبیله ای صحرا نشین به نام فره من، او را "مودیب" و "لسان الغیب" و حتی "مهدی" می خوانند، مثل ارتباط مثلا جک و رز در فیلم تایتانیک از کار درآمده است!
چنانچه پاول حتی در اوج فرماندهی عملیات نجات بخش به چانی ابراز عشق می کند!!
اما در جایی از فیلم که جناب مودیب، امپراتور را هم به زانو درآورده، و اظهار می کند که دختر امپراتور را به ازدواج خود در می آورد، همین چانی (که مدام در مقابل منجی گرایی پاول، چهره در هم می کشد و دندان برهم می فشرد و به اصطلاح حرص می خورد!) حسودیش مانند یک هوو گل کرده و صحنه را ترک می کند!!
پس ملاحظه می فرمایید به این ترتیب فیلمفارسی های دهه سی خودمان باید برای جناب دنیس ویلنو و همکارانش در قسمت دوم فیلم "تلماسه"، لنگ بیندازند که همینطور یکهویی و بی هوا، وسط یک ماجرای جدی آخرالزمانی، یک عشق تایتانیکی پرتاب کرده اند!
در فیلمفارسی های آن روزگار هم رایج بود که در میانه یک ماجرای تراژدی یا ملودرام ناگهان یک نفر می پرید وسط صحنه و رقص عربی انجام می داد! یعنی اگر این رقص بی محل و بدون مناسبت اجرا نمی شد، اساسا روز فیلمفارسی سازان شب نمی شد.
مرحوم طغرل افشار (منتقد معروف سالهای دور سینمای ایران) درباره فیلمفارسی دهه سی و چهل این سینما و ابتذال حاکم بر آن نوشت:
"... هنگامی که برای تماشای یک فیلم کاملا درام رفته اید و انتظار دارید با نکات و جریانات کاملا جدی از وقایع دردناک زندگی روبرو بشوید، ناگهان در اواسط فیلم، بدون مقدمه خود را با یک صحنه رقص عربی روبرو می شوید..."
به هر حال اینک به نظر می رسد سینمای هالیوود وارد فاز جدیدی از آثار آخرالزمانی خود گردیده و دیگر تنها به نمایش منجی های خود بسنده نکرده و در صدد مصادره به مطلوب تنها منجی حقیقی عالم بشریت و تخریب وجهه و باور به ایشان است.
پایش هم صدها میلیارد دلار خرج کرده و تبلیغات و پروپاگاندای سرسام آور هم به راه انداخته تا تین ایجرها را هم به میدان بیاورد.
هم برایش رکورد می زند، هم امتیاز بالا در وب سایت های معتبر به حسابش ثبت می کند و هم جوایز اسکار را به پایش می ریزد برای اینکه به شرقی ها و مسلمانان و شیعیان حقنه کند آن منجی که شما قرن ها در انتظارش بودید، در واقع دست پرورده و برنامه و طرح خود ما بود! و شما ول معطلید!!
حالا این طرف، ما و سینمای ما چه کاره هستند؟! در این کارزار سینمایی بسیار جدی و گسترده، یا خاموش هستند یا نظاره گر و یا خود را به کوچه علی چپ می زنند و مدعی می شوند که "نه آقا! آن گونه هم که شما می گویید، خبری نیست"!!
و یا اینکه عمله آنها شده و پای منبرشان سینه زده و خود را به اصطلاح هلاک می کنند.
مدیران فرهنگی مان چه می کنند؟ معمولا متوجه نیستند چه خبر است! یا آنقدر درگیر روزمرگی و ارائه آمارهای کیلویی هستند و یا اساسا، سینمای ما را در آن حد و اندازه نمی بینند.
البته در این میان گروهی هم هستند که منتظر نزدیک شدن یک فیلمساز یا هنرمند به این نوع سوژه ها مانده اند، آن وقت است که دهها مدعی پیدا شده و شروع به داد و هوار و فریادهای وا اسلاما و وا شریعتا نمایند!
نتیجه همه اینها، ماندن سینمای ما در گِل بی سوادی و نابلدی و ادعاهای شاخ غول شکستن و بعد تولید فیلم های شبه اجتماعی پرغلط و شبه کمدی های نخ نما شده است و دل خوش کردن به جشنواره های خارجی که آنها هم دیگر این جماعت را تحویل نمی گیرند!!