نگاهی به فیلم "هرچیز، هرکجا، همه به یکباره"
Everything Everywhere All at Once
فرض کنید مشغول کار روزانه تان هستید و حسابی ذهنتان درگیر مشکلات و بدهی ها و حساب و کتاب هاست که ناگهان همسر شما، پس از اسکن مغزتان، عینکش را برداشته و به شما می گوید که او نسخه ای دیگر از همسرتان در جهانی موازی به نام آلفاست و البته دهها و صدها نسخه دیگر در جهان های دیگر دارد و شما هم همینطور!
شما همچنان دهانتان باز مانده که او چه می گوید و آیا حالش خوب است یا دچار هنک مغزی شده (؟!) که ادامه می دهد، هیولایی در حال نابود کردن جهان های موازی مختلف بوده و تنها شما می توانید با او بجنگید و دنیا را نجات دهید. در واقع این بار منجی دنیا شمایید!!
این همان بلایی است که بر سر "اِوِلین ونگ"(میشل یه ئو) در فیلم "هرچیز، هرکجا، همه به یکباره" آمد که همسر و مادر یک خانواده مهاجر چینی است و یک رختشویخانه را اداره می کند با انبوهی از رسیدها و کاغذها و نامه ها و مالیات و ... تا آنجا که اصلا وقت رسیدن به خانواده اش را ندارد و از همین روی همسرش به نام "ویموند"، طلاق نامه ای را تنظیم کرده تا بلکه فقط بتواند با او لحظاتی حرف بزند و دخترش جوی هم از سخت گیری هایش به تنگ آمده است.
در همین حال، پدرش "گونگ گونگ"نیز به دلیل پیری و نداشتن مراقب، نزد وی آمده و مشکلات خودش را هم آورده در حالی که از ابتدا مخالف سرسخت ازدواج "اِوِلین" و "ویموند"بود و حتی در نهایت با بد رفتاری هرگونه رابطه با آنها را قطع کرد.
دانیلز (دان و شینرت) دو کارگردانی که تقریبا سالهاست با هم کار می کنند، در فیلم "هر چیز، هرکجا، همه به یکباره"، سعی کرده اند از تمامی تمهیدات داستانی و افکتیو و ساختاری و ... استفاده کرده تا حرف خود را به هر ضرب و زوری هست به تماشاگر حقنه نمایند که البته لحظات مفرحی هم بوجود آورده اند اما تلاش تقریبا 140 دقیقه ای آنها که سرشار از فضاها و دنیاها و تصاویر کوتاه و بلند و منقطع و درهم و برهم است، به نظر می آید که حداقل 30-40 دقیقه ای اضافه و تکرار دارد که نشان می دهد این دو همکار فیلمساز تا چه حد برای رساندن پیامشان پای کار بوده اند.
اگرچه از برخی هوشمندی های دقیق و طنازانه آنها در سفر کاراکترها میان جهان های موازی و مواجهه های مختلف شان نمی توان گذشت که مثلا احاطه به ورزش های رزمی در یک جهان موازی برای "اِوِلین"، در جهان های دیگر به دادش می رسد تا مبارزه اش را پیش ببرد یا در جهانی که گویا هنوز حیات بشری بروز پیدا نکرده و یا "اِوِلین" و "جوی" به صورت سنگ وجود دارند، همراهی مادر با دخترش، سقوط همزمانش به درون دره است. سلبریتی شدن "اِوِلین" و برخوردش با "ویموند" در جهانی که آنان اساسا با هم ازدواج نکرده اند نیز از جمله همین هوشمندی ها به نظر می آید.
اما شاید همین تلاش ها باعث جلب توجه آکادمی نشینان شده تا بالاتر از سایر انجمن ها و کانون ها و مراسم سینمایی، فیلم "هرچیز، هرکجا، همه به یکباره" را نامزد دریافت 11 جایزه اسکار از جمله فیلم و کارگردانی و فیلمنامه و بازیگری و ... بنمایند.
شاید به این علت که این فیلم، بیش از سایر آثار منتخب فصل جوایز، تم های امسال این فصل را در خود جای داده و آن را با گل درشت ترین شکل به مخاطبش نشان می دهد.
تم زن ناکارآمد، پر مدعا، خرابکار و مخالف شکستن سنت ها و قواعد و چارچوب های رفتاری یعنی "اِوِلین" در مقابل مرد هوشمند و آوانگارد و کارآمد و در واقع منجی اصلی فیلم یعنی "ویموند" از یک طرف و مسئله تحولات ساختار شکنانه و رفتارهای عصیانگرانه بر علیه چارچوب ها و آیین ها و سبک زندگی رایج که در "جوی"تبلور یافته از طرف دیگر، به نوعی تز و آنتی تز و سنتز را در فقرات دنیای کاراکترهای فیلم "هرچیز، هرکجا، همه به یکباره" جاری ساخته است.
در واقع آنچه جوی را به هیولایی به نام "جوبو توپاکی" تبدیل کرده که به راحتی می تواند همه جهان های موازی را در نوردیده و به همه جا دسترسی داشته باشد و موجودیت این جهان ها را تهدید کند، بنا به گفته خودش، سخت گیری های مادرش "اِوِلین"بوده که حتی اجازه نمی داده که همجنس گرایی خود را برای پدر بزرگش مطرح نماید. این درحالی است که به قول ویموند "آلفا"، "اِوِلین" صاحب رختشویخانه، بدترین نسخه اش در همه آن جهان های موازی است.
ولی در مقابل او، این "ویموند"است (اگرچه در قالب نسخه آلفایی) که "اِوِلین" را اساسا از مولتی ورس یا جهان های موازی مطلع کرده، قدرت هایش و چگونگی انتقال از این جهان به جهانی دیگر را یاد می دهد و در نهایت نحوه مقابله با نسخه های منفی دیگر را براساس "مهربانی" به او می آموزد. این "ویموند"است که از بازداشت "اِوِلین" در یکی از جهان ها، جلوگیری کرده تا بتواند موقعیت خودش را درک کند.
دانیلز (دو کارگردان فیلم) در این فیلم هم شبه تئوری شکاف بین نسل ها را تنها در مورد مادر و زن مطرح ساخته (چنانچه "ویموند" به عنوان پدر کاملا جوی را درک می کند) و حتی "گونگ گونگ" هم به راحتی با شیوه متفاوت زندگی و عاشق شدن جوی کنار می آید و تنها "اِوِلین"است که می خواهد سلیقه خود را به همه تحمیل نماید. اما "ویموند"، هم همجنس گرایی را به عنوان الگوی تغییر و تحول و ساختار شکنی متجددانه مطرح نموده و هم شعار "مهربانی" را به عنوان تنها سلاح مبارزه با پدیده های منفی سر می دهد.
سازندگان فیلم، "اِوِلین" را در سایر جهان ها نیز زورگو و دیکتاتور و خودخواه نشان می دهند، چه در جهانی که انگشتان شان به صورت هات داگ است و با "دیردر"(جیمی لی کرتیس) یعنی همان مامور مالیات بد اخلاق دنیای خودش زندگی می کند، چه در جهانی که حرکات رزمی بلد است و در جهان های موازی دیگر هم از آن استفاده می کند، چه در جهانی که آشپز است و ترفند آشپزی همکارش که یک راکون بوده را برملا ساخته و او را تحقیر و بیکار می نماید، چه در دنیایی که اصلا با "ویموند"ازدواج نکرده و هرکدام موقعیت بهتری به لحاظ ثروت و دارایی و موقعیت پیدا نموده اند و چه در جهانی که به صورت یک سنگ است و همان جا هم حرف های دخترش که او هم سنگ است را برنمی تابد!
اما استفاده مکرر و بیش از حد از سفر در جهان های موازی، ایده بهره گیری از توانایی های مختلف "اِوِلین" را تقریبا تکراری و دستمالی شده نشان می دهد. اگرچه آن ماجرای کار عجیب و غریب کردن برای یافتن قدرت سفر در میان جهان ها و یا بازیابی توانایی های دیگر، در هر بار از نکته تازه ای بهره جسته و در برخی لحظات، کمدی های قابل توجهی ایجاد می کند ولی گاهی هم این کمدی ها تا مرز هجو و شوخی های مبتذل و حتی مستهجن نیز پیش می رود.
صحنه هایی که "اِوِلین" با تمام توانایی هایش برای نجات جوی در قالب "جوبو توپاکی" با همه اراذل و اوباش دنیاهای مختلف درگیر بوده و "ویموند" به او راه حل مهربانی را یاد می دهد و به خصوص در جایی که او و پشت سرش "ویموند" و پشت سر او هم "گونگ گونگ"، جوی یا همان "جوبو توپاکی" را گرفته اند که داخل شیرینی حلقوی یا "بیگل"ساخته خودش نرود، از شعاری ترین لحظات فیلم به نظر رسیده و این شعار با سکانس خداحافظی جوی که به سبک و سیاق همه آثار شبه هندی و فیلمفارسی به زندگی شیرین می رسند، تکمیل می شود تا همان تم یاد شده فصل جوایز همچنان در فیلم برجسته بماند.