فیلم "یک روز بارانی در نیویورک" چهل و هفتمین فیلم بلند سینمایی وودی آلن، فیلمساز آمریکایی در هیچکدام از لیست های برگزیدگان و در میان هیچیک از نامزدهای فصل جوایز 2019 هالیوود نیست! البته این چهارمین بار پی در پی است که وودی آلن در هیچ لیست فصل جوایز حضور ندارد!! در حالی که پیش از آن در طول نیم قرن فیلمسازی وی، 358 بار نامش در میان برگزیدگان و کاندیداهای مختلف جوایز سینمایی این سالها قرار داشته است. حتی طی دورانی که هر سال او با فیلمنامه جدیدترین فیلمش نامزد و یا برنده اسکار بهترین فیلمنامه می شد، اگرچه اغلب حتی برای دریافت جایزه اش، در مراسم اسکار شرکت نمی کرد که آخرین بارش برای اسکار فیلم "نیمه شب در پاریس" در سال 2012 بود.
اینکه چرا از سال 2014 به بعد و پس از نامزدی او برای فیلمنامه فیلم "جاسمین غمگین" به طور شگفت آوری دیگر در هیچ لیستی از خیل فهرست های انجمن های منتقدین سراسر آمریکا و اروپا و استرالیا و مراسم سینمایی در همه کشورهای این قاره ها و جشنواره های مختلف سینمایی، اثری از نام وودی آلن به چشم نخورد از آن عجایب تاریخ سینماست که واقعا بایستی درباره آن تحقیق مفصلی انجام گیرد و منتقدان و کارشناسان سینما حداقل از خود سوال کنند مثلا فیلم "معجزه در مهتاب" چه نقطه قوت و ضعفی از فیلم "آفرودیت توانا" کمتر داشت؟ یا مگر فیلمنامه "چرخ شگفت آور" از "نیمه شب در پاریس" ضعیف تر بود؟! یا شخصیت های "امتیاز نهایی" از کاراکترهای فیلم "مرد غیر منطقی" قویتر بودند؟ و یا طنز تلخ فیلم "کافه سوسایتی" از فیلم "جاسمین غمگین" سطحی تر به نظر می رسید؟
اما اگر فیلم های یاد شده و یا همین فیلم "یک روز بارانی در نیویورک" را به طور دقیق مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم شاید به بخشی از پاسخ پرسش مان دست یابیم.
در فیلم "یک روز بارانی در نیویورک" گتسبی ولز (تیموتی شالمت) پسر یک خانواده متمول و مدعی فرهنگ نیویورکی، برخلاف خواست مادرش در یکی از کالج های اطراف به نام "یاردلی" مشغول تحصیل بوده و از رفتارها و ادعاها و خواست های روشنفکرمآبانه خانواده اش گریزان است. از همین روی برای فرار از مراسم افتتاح نمایشگاه مادرش که با حضور دوستان از دماغ فیل افتاده اش برگزار می شود، طرح یک گردش یک روزه در شهر نیویورک و دیدار از برخی نقاطش مثل موزه هنرهای مدرن را با دوستش اشلی (الی فانینگ) می ریزد. اما اشلی که خبرنگار آماتور نشریه کالج یاردلی شده، در همان روز برنامه مصاحبه با یک فیلمساز به اصطلاح هنری به نام رولاند پاکارد (لیو شرایبر) را دارد که برای خود افتخار بزرگی می داند. اما مصاحبه ای که قرار بود بیش از یک ساعت نباشد، به دلائل مختلف ادامه پیدا کرده و به نزدیکی اشلی با دیگر هنرمندان معروف مثل "فرانسیسکو وگا" می انجامد که مدتها آرزوی دیدار و ملاقاتشان را داشته است. ولی برعکس او که تنها به مصاحبه و بخش حرفه ای کارش می اندیشد، همه به اصطلاح آن هنرمندان یاد شده، فقط به فکر ایجاد رابطه های غیر افلاطونی با او هستند و همین مسئله گتسبی را به آوارگی در نیویورک و پی بردن به رازهای تکان دهنده خانواده اش می کشاند.
شاید وودی آلن پس از اتهاماتی که در مورد تعرض جنسی به دخترخوانده اش به او زدند و بعد از جنبش هشتکی "من هم" که بسیاری از هالیوودی را واداشت تا رازهای خود را در مورد تعرض های جنسی فیلمسازان و تهیه کنندگان برملا سازند، فیلم "یک روز بارانی در نیویورک "را ساخته تا او هم بخشی از فجایع جنسی را این بار در فضای هنری نیویورک نمایش دهد اما به نظر می آید اگر وودی آلن در فیلم "کافه سوسایتی" به عشق دزدی و شارلاتان بازی در لس آنجلس و هالیوود می پرداخت و آن سوی چهره ظاهرا زیبای این کارخانه رویا سازی را به تصویر می کشید، در فیلم "یک روز بارانی در نیویورک" این کار را با نیویورک انجام می دهد یعنی همان شهری که سالها به خاطر تعلق به مکتب نیویورکی ها، از آن در مقابل لس آنجلس و فرهنگ کالیفرنیایی دفاع کرده بود. آنچه حتی در فیلم قبلی اش یعنی "چرخ شگفت آنگیز" و در کانی آیلند همسایه نیویورک نیز انجام داده و آن را محل برملا شدن عشق های زورکی و زنده شدن تمایلات و احساسات انسانی قرارداده بود. در واقع آلن پس از فیلم "کافه سوسایتی" و آن نگاه افشاگرانه از لس آنجلس و هالیوود، با فیلم "یک روز بارانی در نیویورک"، آخرین تصاویر خود از جامعه آمریکا و سرزمین به اصطلاح فرصت ها در شرق آمریکا و نیویورک تکمیل کرد.
او برای اولین بار از آن برج عاج نیویورکی اش پایین آمده و در زیر پوست شهر روشنفکران و فرهنگ و تمدن و موزه ها و گالری های مدرن و برادوی و مانهاتان و ... چهره پلشت و پر مدعا و بی فرهنگی را به نمایش گذارد که برای فرار از آن باید به دروغ متوسل شد و به گشت زنی های بی حاصل و بازی های پوکر مخفیانه پناه برد.
گتسبی ولز هم می خواست مثل آن سرباز فیلم "ساعت" (وینسنت مینه لی) یا آن ملوان های فیلم "در شهر" (استنلی دانن و جین کلی) که از دو روز مرخصی شان، هم برای دیدن نیویورک استفاده کردند و هم به عشق مورد نظرشان رسیدند، دور از نمایشات و راه و رسم به قول خودش "حال به هم زن" خانواده پرمدعایش، راه تازه ای برای زندگی پیدا کند تا شاید آن آواز بیل کرازبی به نام "من موفقیت را زیر باران بدست آوردم" که در ابتدای فیلم و روی تیتراژ به گوش می رسد، محقق شود. و شاید هم آن دیدار تصادفی با خواهر دوست سابقش در زیر ساعت دلاکورت سنترال پارک نیویورک، به نوعی وجه تسمیه آن آواز شد.
پس به نظر بیراه نیست که فیلم "یکی روز بارانی در نیویورک" در میان هیچ یک از لیست ها و نامزدهای فصل جوایز نباشد. در واقع وودی آلن در این فیلم نه تنها طبقه بالادست خصوصا از جنس هنری اش را بدون اصالت و شرافت و نجابت و شعور معرفی کرده ، بلکه طغیان و شورش را نه از جانب قشر فرودست بلکه از سوی فردی از همان طبقه (گتسبی) نشان می دهد و این کاملا مغایر با تم فیلم های امسال فصل جوایز و جاده به اسکار است.