چه صداهایی که نشنیدیم
صحنه آغازین فیلم "#صدای_متال" را شاید بتوان یکی از ضد موسیقایی ترین سکانس های #تاریخ_سینما دانست. در یک فضای پر سر و صدا و شلوغ و بهتر بگوییم سرسام آور، یک مرد نیمه برهنه، "درامر" است و بر صفحه های درام و سنج می کوید و یک زن هم دیوانه وار جیغ می کشد. عنوان این نوع موسیقی "#هوی_متال" گفته شده. نوعی #موسیقی که از قضا طرفداران و هواخواهانی هم در دنیا دارد و گروههای معروفی هم مانند "#متالیکا" و "#کویین" در این نوع سبک، موسیقی اجرا کرده اند.
اگرچه شاید همین صداهای گوشخراش و آزار دهنده را برخی به عنوان اعتراضات اجتماعی و سیاسی تلقی نمایند (آنچنان که از ریشه های شکل گیری این نوع موسیقی یا انواع دیگری مانند "#هارد_راک" گفته شده) اما وقتی آن صحنه های ابتدایی فیلم با کمی آنتراکت و زمینه چینی تصویری به گره اصلی داستان یعنی ناشنوا شدن همان درامر به نام "روبن" می رسد و رنجی که از این ماجرا می برد به طوری که همه زندگیش ویران می گردد، آن گاه واقعا به همان نتیجه آغاز این مطلب می رسیم که سکانس ورودیه فیلم "صدای متال" نه برای نمایش یا تجلیل از موسیقی "هوی متال" بلکه می تواند به عنوان تصویری منفی از این نوع موسیقی و یا مشابه های آن مثل "هارد راک" طراحی شده باشد اگرچه به قول دکتر، این ناشنوایی "روین" یا در اثر سر و صدای بالای موسیقی بوده و یا نوعی خود ایمنی، اما به هرحال ناشنوایی به شمار می رود.
روبن و دوستش "لو"،درون یک RV زندگی کرده و با همین اجراهای دونفره، تورهای مختلف موسیقی برگزار می کنند. اوضاع بروفق مراد است تا اینکه ناگهان همه چیز به هم می ریزد. روبن احساس می کند که صداها گویا از اعماق دریاها به گوشش می رسند و یا اینکه او در اعماق اقیانوس قرار گرفته و صداها را از آنجا می شنود. این ماجرایی تراژیک تر از #فیلم "#اتاقک_غواصی_و_پروانه" و داستان غم انگیز "ژان دومینیک بویی" به نظر می رسد که در یک لحظه ناگهان همه اجزای بدنش از کار ایستادند و تنها پلک هایش کار می کردند.
اما "داریوش ماردر" در اولین کار سینمایی خود، نمی تواند همچون "جولین اشنبل" کارگردان و فیلمنامه نویس فیلم "اتاقک غواصی و پروانه" یعنی "رونالد هروود"، ماجرای تراژیک ناشنوایی "روبن" را به کل فضای اثر گسترش دهد وتنها این بازی #ریز_احمد (بازیگر نقش روبن) است که به کمکش آمده و البته کلوزآپ های به جا و تاثیری گذاری که از حالات عصبی صورت و چشم های درشتش ارائه می دهد.
فیلم "صدای متال" بعد از ناشنوا شدن "روبن" و پرداخت درست و قوی دنیای ویران شده او که با ترکش توسط "لو" به اوج خود می رسد، اما در صحنه های حضورش در آن جامعه دور افتاده ناشنوایان، گویی به یک فیلم تبلیغاتی تبدیل می گردد. انگار که اصلا این جامعه ای است که برای تبلیغات خودشان، اسپانسر فیلم شده اند!
از همین روست که روبن علیرغم ناسازگاری و ناهماهنگی با چنین جامعه ای، ناگهان به فاصله یکی دو نما از علفزاران و ابرهای در حال گذر آسمان، به یکی از فعالترین عناصر آن جامعه بدل شده و اصلا الهام بخش همه می گردد، آنگونه که جو (مسئول و مربی اصلی این جامعه) می گوید، گویا مورد توجه همه قرار گرفته است!
و همه اینها در طی یک دقیقه و چند نما؟! انگار که آگهی بازرگانی مثل تبلیغات پودر لباسشویی را در میانه نمایش فیلم اصلی شاهد هستیم که در عرض چشم برهم زدنی، همه لک های عمیق روی لباس ها را پاک می کند.
اما فیلم پس از جراحی روبن و کارگذاشتن ایمپلنت های شنوایی درون مغز، گویا همزمان با ترک جامعه ناشنوایان، مجددا به مسیر خود باز می گردد. (یعنی اگر همه آن صحنه های جامعه ناشنوایان را از فیلم درآوریم، احتمالا هیچ ضرری متوجه داستان نخواهد بود به جز آنکه شاید اسپانسر فیلم از دست رفته و اساسا تولید آن با مشکل مواجه می شد!!)
از اینجا نام و عنوان فیلم نیز معنی و مفهوم دیگری می یابد. روبن با استفاده از ایمپلنت های فلزی (که البته ربطی به گوش و شنوایی حقیقی ندارند) صداهای بیرون را به صورت اصوات گوشخراشی می شنود که اعصاب خردکن است و تفکیک آنها بسیار دشوار و تنها در محیط های خلوت امکان پذیر می شود. از اینجا به به بعد، عنوان "صدای متال" را می توان به صداهایی که از طریق ایمپلنت های فلزی به روبن می رسد تعبیر کرد یا بهتر بگوییم همان ترجمه اصلی عنوان فیلم : "صدای فلز"
و حالا این گوشخراشی صدای فلز و همسانی اش با همان صدای موسیقی هوی متال که در ابتدای فیلم و ورودیه آن شنیده بودیم، بار دیگر بر ضد موسیقایی بودن اثر صحه می گذارد. اگرچه روبن ناچار می شود با فروش همان ادوات وآلات موسیقی هوی متال و در واقع آن تعبیر "صدای متال"، ابزار این تعبیر صدای متال یا در واقع "صدای فلز" را تهیه و در سرش نصب کند.
فراتر از همه اینها، صحنه آخر فیلم و نگاه روبن به منظره چشم نواز آسمان و خورشیدی که از ورای ابرها با رنگ آمیزی زیبایی می تابد، اگرچه پس از پناه بردن او به سکوت از شرّ آن صداهای گوشخراش روی می دهد اما تاکید بر وجود یک نعمت دیگر در انسان یعنی نعمت "دیدن" به نظر می رسد که از دست دادن آن نیز می تواند فاجعه ای دیگر برای آدمی رقم بزند و شاید حالا و در آن لحظه "روبن" می خواهد که قدر این یک نعمت گرانبها را بداند.
بسیاری از این نعمات در زندگی ما وجود دارد که اساسا در زندگی روزمره حسش نمی کنیم مثل دیدن و شنیدن و بوییدن و لمس کردن و حرف زدن و ... ولی کوچکترین خدشه به آنها کل زندگی را می تواند بر ما تلخ کند. مانند اینکه ورود یک ذره کوچک و ریز به چشم، ما را از یک تماشای راحت و بی دردسر و بلکه صحیح، بی بهره سازد یا یک تنگی نفس از نعمت تنفس آرام و آرامش بخش محروممان کند و یا اینکه به دلیلی نتوانیم طعم غذاها را بچشیم و یا اشیاء را لمس کنیم و یا ...
و اینکه اصلا به مخیله مان هم خطور نمی کند که برای درست کار کردن هریک از این حواس، چه حجم عظیمی از سلول های عصبی و ماهیچه ای و استخوانی و ... بایستی دست به دست هم دهند تا بخش ناچیزی از یک پدیده در بدن ما مورد تجزیه و تحلیل و دریافت قرار بگیرد.
مثلا برای برزبان آوردن تنها یک کلمه، چه صف طویلی از سلول های پیام رسان و بخش های فرمان دهنده مغز و بعد ماهیچه های فک و زبان و تارهای صوتی حنجره و طرز قرار گرفتن زبان و دندان ها و ... بایستی هماهنگ و به طور صحیح و به ترتیب، عمل خود را انجام دهند تا یک حرف با صدایی خوش و رسا و قابل درک از دهان ما خارج شود که با درست عمل نکردن تنها یکی از این هزاران سلول، آن حرف نمی تواند به طور درست و صحیح شکل بگیرد.
شاید بخشی از فیلم "صدای متال" درباره همین نعمت های خدا باشد که به هیچوجه ارزش آنها را درک نمی کنیم تا مگر خدای ناکرده با فقدان یکی یا بخشی از آن مواجه گردیم.