سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

نقد و تحلیل فیلم Dune مهدی موعود به روایت هالیوود بخش دوم و آخر

پس از یک فیلم سینمایی در سال 1984، چهار مینی سریال، 4 ویدئو گیم و یک فیلم کوتاه، 37 سال بعد از ساخت اولین و تنها فیلم بلند سینمایی براساس رمان های فرانک هربرت(که در پست قبلی توضیح داده شد) برخلاف دیوید لینچ که اساسا سینمایش با چنین آثاری همخوان نبود، این بار دنیس ویلنو پای کار آمده براساس فیلمنامه ای با همکاری اریک روث (نویسنده آثاری مانند "فورست گامپ" و "مورد عجیب بنجامین باتن" و "مونیخ" و Insider) و جان اسپایتز (با تجربه نوشتن برای فیلم هایی از این دست مثل "مسافران" و "پرومتئوس" و "دکتر استرنج").
دنیس ویلنو که در ساخت فیلم های آخرالزمانی و به اصطلاح Science/ Fiction تجارب قابل قبولی همچون "ورود" و "بلید رانر 2049" را داشته است و حالا فیلمش به لحاظ ساختار و البته جلوه های تصویری (که نقش اساسی در این ساختار دارند) چند و سر و گردن از فیلم دیوید لینچ بالاتر است که البته در زمینه جلوه های تصویری، گذشت 37 سال، فاصله قابل قبولی برای پیشرفت این جلوه ها به نظر می رسد، چنانکه جرج لوکاس با تقریبا نصف این مدت از جلوه های فیلم "جنگ های ستاره ای: بازگشت جدای" به "جنگ کلون ها" رسید که اساسا ساخت آن را به همین دلیل، حدود 17-18 سال به تاخیر انداخته بود.
تقریبا همه شخصیت ها و ماجراهای "تلماسه" دنیس ویلنو با کمی بالا و پایین و ریز و درشت مثل همان فیلم دیوید لینچ است، همان پادشاه یا امپراتور و سیاره های کالادان و آراکیس و گیدی پرایم و همان هارکونن ها و آتریدیس و همان قوم صحرا نشین و مرموز "فره من" و همان کرم های غول آسا و همان ماده جادویی اسپایس ملانژ و همان منجی یا موادیب یا کوایساتز هدراک و همان جهاد باتلرین و ... (به نظر می آید قبل از دیدن فیلم، حتما این فرهنگ لغات DUNE را بخوانید!)
با این نکته که فیلم دنیس ویلنو، بخش اول "تلماسه" اعلام شده و در جایی که پاول آتریدیس (یا به قول "فره من" های سیاره آراکیس، همان "موادیب") همراه مادرش به این صحرانشینان مرموز رسیده و مورد قبول آنها قرار گرفته، قطع می شود. بقیه داستان به بخش دوم موکول گردیده که در مرحله پیش تولید قرار داشته و هنوز برای اکرانش، زمان معینی اعلام نشده است.
و البته مثل فیلم دیوید لینچ، دنیس ویلنو هم از بازیگران مطرحی همچون تیموتی شالامت (پاول)، زندیا (چانی)، اسکار ایساک (دوک لیتو)، استلان اسکارسگارد (بارون ولادیمیر هارکونن)، جاش برولین (گرنی)، خاویر باردم (استیلگار)، شارلوت رمپلینگ (رییس فرقه بنی جزریت) و ....استفاده نموده است.

اما به نظر می رسد برداشت دنیس ویلنو و فیلمنامه نویسانش، بیشتر به جزییات رمان فرانک هربرت نزدیک بوده و برخی از نکات عمده ای که در فیلم دیوید لینچ یاد شده حذف شده بود، در این نسخه به چشم می خورد که نکات پیچیده و نامفهوم فیلم را به خوبی باز می کند.
مثلا قوم "فره من" در اینجا با آن رداهای بلند بیشتر به اعراب صحرا نشین شبیه هستند یا حاکمیت پادشاه و یا امپراتور روشن تر نشان داده شده و از همین روی حضور آتریدیس ها در آراکیس توجیه شده به نظر می آید و همچنین فرمانبرداری هارکونن ها به خصوص بارون ولادیمیر، منطقی تر طرح شده و به دنبال آن، توطئه مشترک از بین بردن آتریدیس ها در ماموریت آراکیس، مشخص و معلوم به تصویر کشیده شده و آن نامفهومی فیلم دیوید لینچ را ندارد.
و از همه مهمتر بر زبان آوردن مکرر دو کلمه "مهدی" (به عنوان منجی اصلی و اسطوره ای که قرن هاست قوم "فره من" در انتظارش هستند) و "لسان الغیب" (عنوان دیگری که "فره من" ها برای منجی آخرالزمان به کار می برند). آنچه در فیلم دیوید لینچ وجود نداشت.
در دو صحنه فیلم "تلماسه- بخش اول" ساخته دنیس ویلنو، نام "مهدی" بر زبان اهالی قوم "فره من" می آید؛ اول در صحنه ای که پاول و مادرش جسیکا را یافته اند و یکی از زنان "فره من" می گوید: "او مهدی است؟ خیلی جوان است." و بار دوم زمانی است که پاول در نبرد با یکی از "فره من" ها به نام "یامیس" پیروز شده و او را به عنوان "موادیب" پذیرفته اند و وقتی استیلگار (فرمانده "فره من" ها) او را به "چانی" می سپارد تا به مخفیگاهشان راهنماییش کند، چانی خطاب به پاول می گوید: " تو مهدی هستی؟ تو که پسربچه ای!"
در فرهنگنامه ای که در انتهای کتاب "DUNE" درج شده و لغات نامانوس این رمان را توضیح داده، در مقابل کلمه مهدی نوشته:
"مهدی: در اسطوره آخرالزمانی فره من، "برگزیده ای که ما را به سوی بهشت رهبری خواهد کرد"
همچنین در چند جای فیلم، قوم "فره من"، منجی خود را با نام "لسان الغیب" می خواند و برای این نام دعا می کند. در همان فرهنگنامه انتهای کتاب DUNE درباره این کلمه آمده است:
"لسان الغیب: صدایی از دنیای خارج. پیامبر پایان دنیا. در اسطوره های آخرالزمانی فره من ها: آورنده آب. (به کلمه "مهدی" رجوع شود)"
و در کتاب و فیلم "تلماسه"، این مهدی موعود مورد نظر قوم "فره من"، فردی به نام پاول آتریدیس است که قرن ها و نسل ها با برنامه ریزی و طرح آخرالزمانی کاهنان فرقه ای به نام "بنی جزریت" متولد شده و رشد کرده است.

فرقه ای که به قدرت های ذهنی و روحی خود متکی است و در واقع به جادوگران می مانند. حتی در بخشی از کتاب و فیلم دیوید لینچ که موجودی عجیب و غریب به ملاقات پادشاه آمده و دستور کشتن پاول آتریدیس را به او می دهد، رییس این فرقه بنی جزریت را ساحر و جادوگر می خواند.
اما خود پاول در مراحل مختلف، خود را یک آتریدیس می داند و حتی وقتی لقب "موادیب" را می گیرد، می گوید "پدرم نام پاول بر من نهاده و بهتر است مرا پاول موادیب بخوانید."
اما نام دیگر منجی در کتاب و فیلم "تلماسه" که توسط همان فرقه "بنی جزریت" تکرار شده و مدام در ذهن پاول نیز صدایش می کند، "کوایساتز هدراک" شبیه به یک کلمه عبرانی به معنای "کوتاه کننده راه" است.
به این ترتیب، اگرچه در برخی فیلم های آخرالزمانی پیشین هالیوود، سعی می شد در لفافه و با پیش کشیدن نشانه های آشنا و مشخص، منجی راستین عالم بشریت، حضرت حجت علیه السلام، مورد وهن قرار گرفته و وجود مبارکشان را انکار یا به عنوان قطب شر و یا ضد مسیح نشان دهند، اما اینک در فیلم "تلماسه" برای اولین بار به طور مستقیم، نام ایشان مطرح شده و با همان نشانه های آشنا مورد تاکید قرار گرفته اما در واقع، اصالت آن را منکر گردیده و بازهم منجی را به خودشان نسبت داده اند که در واقع باور و اعتقاد و نظر اقوام منتظر مهدی موعود (مثل فره من) را هم تامین می کند!
اما این مهدی موعود، در حقیقت موجودی کاملا مادی است که از سوی فرقه ای جادوگر و ساحر، تدارک دیده شده و نیروهای ماورایی اش را هم از منشا همان جادو می گیرد. ضمن اینکه اسپایس ملانز، یعنی همان ماده عجیب سیاره آراکیس که موجب جنگ ها و برخوردهای خونین شده نیز قدرت ذهنی و بدنی و پیشگویی امثال پاول را به سبک و سیاق جادوگران مصر باستان، تقویت کرده و به آنها حتی توانایی نوعی "طی الارض" می دهد که در فیلم گفته می شود به این وسیله می توانند مسافرت کنند بدون آنکه خودشان جا به جایی فیزیکی پیدا نمایند.

به هر حال وقتی ام القرای جهان اسلام با این همه امکانات و نیروی انسانی پس از چندین دهه، هنوز کوچکترین گامی از نظر تصویر و سینما و فیلم و سریال درباره تنها منجی حقیقی عالم بشریت برنداشته و به روابط و عشق های ضربدری و مربعی و هوو بازی و قصاص و کما و ایده های فارسی وان و جم و دو سه شبکه کنترل شده به اصطلاح اجتماعی مشغول است و از همه مفاخر و باورها و ارزش ها و تاریخ و هویت این سرزمین و مردمش گریزان، نباید انتظار داشت که دیگران هم دست روی دست بگذارند و ما را تماشا کنند یا برایمان دست بزنند (که نه فقط خاطر آن پاسیویسم مرگبار بلکه برای همراهی بی جیره و مواجب آنها، حتما می زنند) .
آنها کار خود را انجام می دهند حتی توسط فیلمسازان روشنفکرشان مثل دیوید لینچ که اینجا سوپر شبه روشنفکران ما رویش قسم می خورند!. و ککشان هم نمی گزد. چون القاب و انگ و برچسب هایی مثل فیلمساز ایدئولوژیک و حکومتی و سفارشی مال همین شبه روشنفکران عقب افتاده ماست، در آن سوی آب ها از همین دیوید لینچ گرفته تا مارتین اسکورسیزی و دارن آرنوفسکی و دیوید فینچر و آلفرد هیچکاک و جان فورد و فریتس لانگ و فرانسیس فورد کوپولا و استیون اسپیلبرگ و جیمز کامرون و .... فیلم ایدئولوژیک ساخته و می سازند و اگر نسازند در آن سینمای فوق ایدئولوژیک اصلا جایی ندارند!
از پیله های کپک زده خود بیرون بیاییم و قفس های هزاران ساله جهل و بیسوادی و فضاهای بسته دویست ساله ایلغار ضد فرهنگی غرب را بشکنیم و لااقل مثل آنهایی فیلم و سریال بسازیم که سنگشان را به سینه می زنیم!

نقد فیلم duneسینمای هالیوودامام زمان
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید