اینگونه پای دیوید لینچ هم به فیلم های آخرالزمانی کشیده شد
قرار است درباره فیلم #DUNE یا "#تلماسه" ساخته "دنیس ویلنو" بنویسم، اما پیش از آن باید بدانیم که قصه این فیلم از یک سری رمان هشت تایی نوشته فرانک هربرت در سال 1965 گرفته شده و یکی از مهمترین داستان های #آخرالزمانی قرن بیستم تلقی شد که پس از آن هم توسط پسرش برایان هربرت و همچنین کوین جی. اندرسن ادامه یافت.
مجموعه داستان هایی که مانند مجموعه"ارباب حلقه ها" و "جنگ های ستاره ای" در واقع برای خود دنیای جداگانه با عناصر و معانی و تعابیر ویژه خلق کرده و از همین روی گروهی از علاقمندان آثار آخرالزمانی و حتیScience Fiction یا علمی/افسانه ای، آن را مهمترین مجموعه داستان های آخرالزمانی تاریخ می دانند.
اما پیش از فیلم دنیس ویلنو براساس کتاب اول این مجموعه که «تلماسه» نام دارد، یک فیلم سینمایی دیگر، 4 مینی سریال، یک فیلم کوتاه و 4 #ویدئو_گیم طی سالهای 1984 تا به امروز ساخته شده و دو فیلم (که یکی از آنها قسمت دوم همین فیلم ویلنوست) و یک سریال دیگر نیز در راه است.
اما اولین اثر و تنها فیلم قبل از فیلم اخیر #دنیس_ویلنو، به نام DUNE در سال 1984 ساخته #دیوید_لینچ بود که مورد شناخت بسیاری از اهل سینما قرار دارد با فیلم های بسیار خاص و پیچیده که برخی آنها را به هیچ صراطی نمی توان به گونه مستقیم و یا اصلا توضیح داد. آثاری مانند "#تویین_پیکس"، "شاهراه گمشده"، "#مالهالند_درایو" و "اینلند امپایر" و ...
لینچ پیش از DUNE نیز دو فیلم سینمایی به نام های "کله پاک کن" و "مرد فیل نما" ساخته بود که به هیچ وجه پیچیدگی آثاری که نام بردم را نداشتند اما بازهم درباره لابیرنت ها و دالان های روح و وجود انسانی بودند.
اما به جز فیلم "داستان استریت" که اصلا در سینمای دیوید لینچ یک اثر متفاوت محسوب شده (گویی آن را مثلا داگلاس سیرک ساخته!) اما DUNE به طور کلی در حیطه دیگری به نظر می رسد.
حیطه ای که به قول معروف اصلا به گروه خونی دیوید لینچ نمی خورد، یک فیلم آخرالزمانی و با ساختار Science/Fiction یا علمی/ افسانه ای، که در آن سالها واقعا عجیب و غریب بود خصوصا با تهیه کنندگی "دینو دلارنتیس" ایتالیایی که دهها فیلم به سبک سیاق رئالیسم اجتماعی یا شاعرانه و یا نئورئالیسم دارد،
از "برنج تلخ" جوزپه دسانتیس تا "جاده" #فدریکو_فلینی و "شب های کابیریا" و "ساتریکون" و ... و تا سه فیلم هانیبالی در ادامه "سکوت بره ها" در اواخر عمرش!
اما دیوید لینچ در سالهایی فیلم آخرالزمانی ساخت که اگرچه سه قسمت "جنگ های ستاره ای" تولید و اکران شده و جرج لوکاس ادامه آن به خصوص "جنگ کلون ها" را برای زمانی نگه داشته بود که جلوه های تصویری در سینما پیشرفت کند و از سری "بیگانه" هم فیلم اولش توسط ریدلی اسکات برپرده سینماها رفته بود اما هنوز آن موج ساخت فیلم های آخرالزمانی دهه 90 و به خصوص اواخر آن و اوایل قرن بیست و یکم به راه نیفتاده بود.
«تلماسه» دیوید لینچ از ویژگی های متعددی برخوردار است که آن را از یک طرف به "جنگ های ستاره ای" شبیه ساخته (حتی بخشی از موسیقی آن هم همین سری فیلم ها را تداعی می کند) و از طرف دیگر فیلم "بیگانه" را با با آن هیولای مشمئز کننده اش به خاطر می آورد.
البته برخی شخصیت های فیلم های لینچ به لحاظ ایجاد اشمئزاز، ست کمی از هیولاهای یاد شده ندارند و احتمالا چهره های کریه فیلم DUNE دیوید لینچ مثل آن جانوری که در ابتدای فیلم پادشاه را اجبار به جنگ با لیتو آتریدیس و کشتن پسرش پاول می کند و یا شخصیت باورن ولادیمیر هارکونن و ...
از سوی دیگر هم می توان گفت فیلم DUNE الگویی می شود برای برخی آثار آخرالزمانی بعدی از جمله قسمت های بعدی جنگ های ستاره ای.
قصه فیلم DUNE امروزه دیگر از فرط تکرار بسیار معمولی به نظر می آید؛ در دنیایی به سال 1019 ، منبع اصلی زندگی ماده ای به نام "اسپایس ملانژ" است که به افراد قدرت ذهنی و بدنی و توانایی پیشگویی و حتی نوعی سفر معنوی یا طی الارض می دهد و تنها در سیاره ای به نام آراکیس (DUNE) وجود دارد که پس از جنگ هایی خونین در اختیار ساکنان سیاره ای به نام "کالادان" قرار گرفته که آن را از چنگ قوم خبیثی به نام هارکونن از کره "گیدای پرایم" درآورده اند در حالی که کل ماجرا توطئه ای برای از میان برداشتن رییس کالادان و به خصوص پسرش است که تحت برنامه و طرح آخرالزمانی و منجی گرایانه فرقه ای به نام بنی جزریت و توسط یکی از کاهنان آن به دنیا آمده و قرار است منجی عالم بشریت شود!
علاوه بر اینکه گروهی به نام "فره من" با سر و شکل و پوشش اعراب صحرا نشین به طور مخفیانه در سیاره آراکیس زندگی می کنند که در انتظار یک منجی به نام "موادیب" هستند تا جهان را نجات دهد. حتی ورودیه آنها به فیلم یا اولین حضورشان در کادر دوربین با صحبت های یکی از آنهاست که از جهاد سخن می گوید که مقصودش جهاد باتلرین در کتاب فرانک هربرت ذکر شده، جهادی که فره من ها علیه همه ماشین ها و افرادی انجام دادند که ماشین هایی با هوش می ساختند و در آن جهاد میلیادرها نفر کشته شدند ....
ولی پس از آن دیگر ساختن ماشین های باهوش ممنوع اعلام گردید.
خیانت های اطرافیان لیتو آتریدیس باعث کشته شدن او و به بند کشیده شدن پسرش پاول و مادر او جسیکا توسط هارکونن شده ولی آنها با نیروی خارق العاده خود از چنگ هارکونن ها رها کردهه و به دام "فره من" ها می افتند ولی با نشان داده قدرت خود سرکردگی آنها را برعهده گرفته و مخفی گاههای پنهان در میان شن و ماسه های سیاره DUNE قدرت های ماورایی را به آنها آموزش می دهند تا هارکونن ها و پادشاه یا امپراتور را شکست دهند. از همین روی از نظر آنها همان منجی آخرالزمان به شمار آمده که با نام "موادیب" یا عنوان عبرانی "کوایساتز هدراک" شناخته می شود.
در فیلم DUNE همان فرمول امروزه تثبیت شده آثار آخرالزمانی کاملا به چشم می خورد. قطب نیروهای خبیث که می خواهند با تصرف منابع و انرژی اصلی جهان، آن را در اختیار خود بگیرند و یک منجی که در صدد نجات این جهان و مقابله با نیروهای منفی است. با این وصف که شخصیت منجی و گروهی که انتظار آن را می کشند با باورهای اسلامی و شیعی مطابقت دارد ولی خود منجی و گروه یا فرقه ای که وی را پرورش داده و آماده ساخته اند با طرح های مسیحبت صهیونیستی در طول تاریخ می خواند. چنانچه کتاب دوم از مجموعه "تلماسه" فرانک هربرت اصلا "مسیحای تلماسه" نام دارد.
پاول آتریدیس از مادری ظاهرا روحانی و از فرقه ای که خصوصیات جادوگری و سحر در خود دارد و با قدرت تمرکز انرژی و به خدمت در آوردن هیولاهای کرم مانند در سیاره آراکیس، آرمان های شرک آمیز گروه زنان جادوگر را به منصه ظهور می رساند که اساسا به هیچ نیروی ماورایی و متافیزیکی باور نداشته و تنها بر قدرت های جادوگری خویش متکی هستند. یک منجی که می خواهد به اصطلاح صلح و دوستی را برجهان حاکم سازد.
ساختار فیلم برخلاف دیگر آثار دیوید لینچ بسیار نازل و در جلوه های ویژه آن حد فیلم های کارتونی از کار درآمده است. شخصیت پردازی کلیشه ای و تیپیک که در ارائه بازی و حرکات نمایشی در کنار جلوه های تصویری ضعیف فیلم، آثار دهه های 30 و 40 علمی افسانه ای مثل "فلاش گوردون" و "شزم" و "سر عقرب" را تداعی می کنند.
دیوید لینچ حتی با یک دوجین بازیگر معروف مانند خوزه فرر و لیندا هانت و سیلوانا منگانو و استینگ و پاتریک استوارت و ماکس فن سیدو و ویرجینیا مدسن و ... و تهیه کننده ای مانند "دینو دلارنتیس" هم نتوانسته فیلمی جذاب ارائه کند.
به نظر می آید سفارشی بودن فیلم نشان می دهد چگونه فیلمسازی مانند دیوید لینچ که به هر حال در نوعی سبک اکسپرسیونیستی رئال تسلط بیشتری داشته و آثار ماندگاری جلوی دوربین برد را به ساخت فیلم آخرالزمانی/علمی/افسانه ای وادار کرد که حتی خود بازیگران فیلم را دچار نفرت کرد.
این موضوع نشان می دهد که سینمای آخرالزمانی چه اهمیت گزافی برای هالیوود و گردانندگان دارد که حتی دست به دامن فیلمسازانی مثل دیوید لینچ شدند.
البته در سینمای غرب و هالیوود، از این نوع سفارشی سازی ها متعدد و بیشمار است که متاسفانه در زیر تبلیغات سرگرمی سازی و زرق و برق های هالیوودی پنهان می گردد. همچنانکه سینماگر خوش ذوق و خوش قریحه ای مانند مارک فورستر (با فیلم های به یاد ماندنی مثل "عجیب تر از قصه" و "در جستجوی نورلند") به ساخت جیمزباند وادار شد و کریستوفر نولان فیلم های هوشمندانه ای مثل "یادگاری" و "تلقین" به بتمن سازی مجبور گردید. این روند به خصوص درمورد موضوعات ایدئولوژیک هالیوود بسیار شدیدتر بوده از جمله همین سینمای آخرالزمانی که از ایدئولوژیک ترین انواع فیلم در هالیوود و غرب به شمار می آید.