نقابداران بازیگوش در جدال گلادیاتورها
در سال 2012 در فیلمی با نام " بازی های ددمنشانه " یا بازی های گرسنگان" The Hunger Games براساس کتابی به همین نام نوشته سوزان کالینز، گروهی نوجوان از سوی حکومتی جابر به نام Panem به مرکزیت شهری به اسم "کاپیتول"، هر ساله برگزیده شده و در نبردی خونین و ددمنشانه با ظاهر جشن، یکدیگر را قلع و قمع می کردند تا اینکه یکی از آنها زنده مانده و پیروز اعلام شود. وی ضمن اینکه زندگی مرفهی به چنگ می آورد، احیانا کمک های مالی و غذایی مناسبی هم برای منطقه فقیر و محتاج خود به ارمغان آورد.
پیش از آن در سال 2007 اسکات وایپر در فیلم تکان دهنده "محکوم"، به نبرد تا سر حد مرگ گروهی از محکومین در جزیره ای پرداخت که هرکس برای برنده شدن در یک بازی می بایست سایر شرکت کنندگان در آن را می کشت.
شبیه به جنگ #گلادیاتورها در روم باستان که در مقابل دیدگان فرماندهان و سران #امپراتوری روم، برده ها را تا سر حد مرگ به جان هم می انداختند که مایه سرگرمی و انبساط خاطر رومیان را فراهم آورند.
اما در فیلم "محکوم" کاربران اینترنت در سراسر دنیا همچون تماشاچیان نبردهای وحشیانه و غیر انسانی گلادیاتورهای روم باستان،در عصرتکنولوژی به نظاره مبارزه تاسرحد مرگ عده ای محکوم می نشستند و برای دریده و پاره پاره شدنشان کف می زدند و سوت می کشیدند!
از این دست آثار در غرب و #هالیوود، کم ساخته نشد. می توان مجموعه های تلویزیونی Doctor Who و "سفرهای ستاره ای" را نام برد که ایده پخش سراسری مسابقات خشونت آمیز برای فرو نشاندن خشم توده ملت را در اپیزود "Vengeance on Varos" سری اول و مبارزه تا پای مرگ را در اپیزود "Amok Time" سری دوم به وضوح می توانستیم مشاهده نماییم و البته یکی از مهمترین و شبیه ترین آثار سینمایی با این مضمون فیلم The Running Man محصول 1987 است.
ضمن اینکه در کاربرد هیستریک خشونت، مجموعه فیلم های "#ارّه" و عامل اصلی اش (که همواره با نقاب و از طریق تصویر تلویزیونی ظاهر می شد) ضمن ارائه بازی های تهوع آور و مشمئز کننده، حتی پس از مرگ نیز به گونه ای بازی را ادامه می داد.
و حالا در یکی از تازه ترین آثار سینمای #غرب که ظاهرا در شرق ساخته شده، شاهد شکل دیگری از آن مبارزه گلادیاتوری یا نبرد تا سرحد مرگ هستیم. این بار گلادیاتورها، بدهکاران بانکی و اقتصادی در یک جامعه سرمایه داری هستند که برای خلاصی از زیر بار بدهی های سنگین، تن به بازی های مرگبار برای خوشگذرانی عده ای کلان سرمایه دار می دهند.
مثل The Hunger Games برنده بازی ضمن کشتن همه رقیبان، جایزه قابل توجهی دریافت می کند و باز مثل همین فیلم، برای خوشگذرانی سرمایه داران (یا در "بازی مرکب" V.I.P ها) همدیگر را لت و پار می کنند.
آنها مثل ربات های سریال Westworld تنها وسیله سرگرمی گروهی را فراهم می آورند که از زندگی معمول خود، دلزده و کسل شده و به دنبال سرگرمی جدیدی هستند یا به قول Frontman این سریال همانند اسب مسابقه هستند که رویشان شرط بندی می شود.
توجیه برپادارندگان این بازی (آنچنانکه "ایل نام" ، همان پیرمرد همه کاره سازمان یاد شده در آستانه مرگ می گوید) دادن حداقل یک فرصت به افرادی است که در جهان واقعی هیچ فرصت عادلانه ای نصیبشان نشده است.
ظاهرا سریال "بازی مرکب"، جامعه سرمایه داری را به نقد کشیده و چالش های ضد بشری آن را نمایانده است اما در واقع یکی از تئوری های اصلی این جامعه که از زبان توماس هابز (فیلسوف برجسته قرن شانزدهمی غرب) بیان شده را به تصویر کشیده، مورد تایید قرار داده و حتی فراتر از آن را به نمایش گذارده است : "انسان، گرگ انسان است"
در "بازی مرکب"، نه فقط قوی ها مثل آن فرد قلدر، ضعیف ها را حذف می کنند، از تصاحب غذایشان تا قلع و قمع آنها درتاریکی شب و تاپرتاب کردنشان ازروی پل شیشه ای بلکه در شرایط سخت، متین ترین و انسان گراترین و نیکوکارترین افراد، با خباثت و رذالتی وصف نشدنی شروع به حذف دیگران می کنند، نه فقط آن فارغ التحصیل دانشگاه ملی سئول که از همان زمان بازی های اول کلک زد و آنچه را می دانست، به هم تیمی هایش نگفت و در تیله بازی کثیف ترین حقه را به هم تیمی اش (جوان پاکستانی) زد و او را دم گلوله سپرد بلکه حتی شخصیت اصلی یعنی "سونگ گی هان" هم که در بسیاری موارد انسانیت و جوانمردی نشان داد (مثل عصبانی شدن از کشته شدن هم بازی هایش پس از اولین بازی و هم تیم شدن با پیرمرد برای نجات او از مرگ احتمالی ولو به بهای ضعیف شدن تیمش و بالاخره در انتها برای کشته نشدن دوست قدیمی اش که بارها و بارها او و دیگر دوستانش را به لبه پرتگاه مرگ و نیستی برده بود، به قیمت گذشتن از جایزه هنگفت، بازی مرکب را تمام نکرد و پیش آن دوست قدیمی بازگشت) اما همین فرد در تیله بازی با پیرمرد، بارها و بارها به وی کلک زد و از آلزمایمر و حواس پرتی ظاهری او سوء استفاده کرد تا برنده شود.
حتی علی پاکستانی که آن همه ابراز ارادت به "چو سانگ وو" می کرد و از اینکه تیله های او را تصاحب می نمود، ناراحت بود اما قبل از پذیرفتن حقه او (آن هم از روی ساده لوحی) به ضجه ها و مویه های او توجهی نکرده و حاضر نبود که بازی را متوقف نماید.
در این میان تنها رقیب آن دختر کره شمالی بود که بازی را از روی اختیار واگذار کرد تا وی با تصاحب پول جایزه بتواند زندگی برادر کوچکش را سامان دهد.
اما تب نقد جامعه سرمایه داری کره که در این سالها فیلم ها و سریال های عادی کره ای را در برگرفته و حتی در فیلم اسکاری "انگل" نیز با سر و شکل و ساختار قابل قبولی به نمایش درآمد، در "بازی مرکب" با ساختاری ضعیف و دم دستی و کلیشه ای نمایانده می شود، به نوعی که با غلو آمیز کردن برخی صحنه ها و پرداختن به داستان های فرعی (که بعضا حذف آنها ضرری به سریال نمی زند) و بعضا در نظر نگرفتن منطق روایت و بوجود آمدن حفره های فیلمنامه ای متعدد، اصلا در حد و اندازه سر و صدایی که در میان رسانه های مختلف برپا کرد، ظاهر نمی شود. چنانچه به نظر می آید همه این هیاهوی برپا شده، برای هیچ بوده و باز دیگر هنر رسانه های زنجیره ای به منصه ظهور می رسد که چگونه از کاهی می توانند کوه بسازند و برعکس!
داستان اگرچه خوب شروع می شود ولی از همان قسمت اول، حاشیه ها و مکث بیش از حد برآن حاشیه ها (که در یک مینی سریال اساسا توجیه ندارد) متن اصلی را دچار خدشه ساخته و نابلدی راوی را عیان می سازد، آنچه در فیلم هایی مثل The Hunger Games اصلا به چشم نمی خورد.
حضور افرادی که از حد تیپ فراتر نمی روند (مثل همان قلدر بدمن یا جوان خوش قلب پاکستانی یا زن پر سر و صدا و دختر درون گرا و V.I.P های حال به هم زن با آن ماسک های غلوآمیز و ...)، صحنه های کشدار و کسالت بار سانتی مانتال هندی وار مثل همان لحظات خداحافظی به شدت اشک آمیز در تیله بازی، ماجرای نفوذ مامور پلیس با یک داستان شبه هندی دیگر (یافتن برادر) در آن سازمان عریض و طویل که به راحتی در محرمانه ترین بخش های آن چرخید و کسی هم از او نپرسید، خرت به چند من؟! و بعد هم بدون هیچ حاصل (حتی مخابره اخبار و گزارشاتی که آن همه خودش و ما را معطل نگه داشته بود)، تنها با یافتن برادرش به کارش خاتمه داد و ... و بالاخره پایان سوپرمنی داستان: حالا فقط یک نفر (نه چندان قوی و باهوش و دانا) به تنهایی مانند سوپر هیروهای هالیوودی می خواهد به کار آن سازمان عریض و طویلی که هر زمان به راحتی صدها نفر را ربوده و آنها را به کام مرگ می کشاند، خاتمه دهد!!
موضوع فاش شدن راس این سازمان هم که گویا قرار است در آخرین لحظات سریال، تماشاگر را به اصطلاح انگشت به دهان بگذارد، پیش از این در دهها فیلم و سریال تکرار شده (یکی از موتیف های آشنای سینمای معمایی و جنایی) از "بروبیکر" گرفته تا آن مامور فدرال فیلم "حالا می توانی ببینی" و پالپاتین "جنگ های ستاره ای" و نقابدارانِ "چشمان باز بسته" و آرنولد و رابرت فورد سریال Westworld و ... وبالاخره میزبان قصه "ده سرخپوست کوچک" که بارها به فیلم تبدیل شد و آن هم براساس یک شعر کودکانه برای یاد گیری اعداد روایت می شد و به قتل فجیع همه مدعوین یک میهمانی ختم می گردید.
در همه این دسته آثار، نقابدارانی (با نقاب یا بی نقاب و با پوشش های دیگر) برای قدرت یا انتقام و یا تفریح و ... دست به برگزاری بازی های کودکانه یا بزرگسالانه می زدند که به نظرم سازندگان "بازی مرکب" خواسته اند از هرکدام آثار قبلی، نشانه ای داشته باشند ولی حاصل کار به موجودی ناقص الخلقه بدل شده که اساسا در حد مینی سریال هم نیست.