روز 10 دسامبر 1948 (19 آذرماه 1327) بیانیه ای موسوم به اعلامیه جهانی حقوق بشر در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسید. براساس اظهارات نویسندگان اعلامیه فوق، مبنای حقوقی آن، مکتوبات جامعه شناسی و انسان شناسی متفکران و فیلسوفان دوران روشنگری و عصر رنسانس از جمله اصحاب دائره المعارف فرانسه و امثال دالامبر و دیدرو و ولتر و به خصوص شارل دو منتسکیو و کتاب معروف "روح القوانین" وی بود.
اما امروزه در اجرای همین اعلامیه جهانی حقوق بشر به ویژه در کشورهایی که مدعی آن بوده و هستند، تناقضاتی به چشم می خورد، به طوری که در اغلب این کشورها چه در اروپا و چه در آمریکا، نقض حقوق بشر به خصوص از جنبه نژادپرستانه آن بیداد می کند.
اینکه آیا این تناقض در اجرای اعلامیه یاد شده به مجریان آن باز می گردد و یا به اصل و ریشه هایش، یعنی همان متفکران عصر روشنگری و رنسانس که نام برده شد، با تبار شناسی نویسندگان و تدوین گران اولین بیانیه و اعلامیه حقوق بشر در رابطه با نژادپرستی و برده داری، متوجه می شویم که نظرات و کارنامه سیاهی در این موارد داشته اند از جمله یکی از صاحب نام ترین آنها یعنی "مونتسکیو" که نویسنده یکی از محوری ترین کتب به اصطلاح علمی و عقلانی درباره آزادی و برادری و برابری و حقوق بشر و ... یعنی همان "روح القوانین" بوده است!
نزدیک به نیمه های سده 18 میلادی بود که مونتسکیو کتاب معروف "روح القوانین" را به پایان رساند و در آن کتاب پیرامون حقوق طبیعی، لزوم آزادی و برابری و برادری، جدایی قوا، قانون اساسی، حکومت مشروطه و پارلمانی داد سخن کرد و بدینوسیله نام خویش را در تاریخ اندیشه های نو سیاسی مطرح ساخت.
ویل و آریل دورانت آمریکایی در کتاب تاریخ تمدن، ابتدا از قول ولتر، مونتسکیو را ضد بردگی نشان داده و سپس مستقیما یا اشاره به فصل پنجم از کتاب پانزدهم "روح القوانین" ادعا کرده اند که مونتسکیو بردگی را سخت محکوم ساخته است! دایره المعارف آمریکا هم به خوانندگان خود اینگونه می آموزد که یکی از علت های جنبش های ستیز با بردگی، نوشته ها و آموزش های فیلسوفان عصر روشنگری مانند مونتسکیو بوده است.
ولی به رغم آن همه سخن هایی که پیرامون آزادی و حقوق بشر به مونتسکیو نسبت داده شده و به رغم آنکه ولتر و دیگران از او به عنوان دشمن بردگی یاد کردند، مونتسکیو نه تنها سخنی درخور مقام انسانی بردگان سیاهپوست نگفته که درست برعکس و به روشنی بر ضد آنها تئوری بافته است!
شگفتا که سخنان مونتسکیو در لزوم برده گیری در همان فصل پنجم کتاب پانزدهم از "روح القوانین" درج شده که دورانت ها با استناد به آن، به ناروا گفته اند که مونتسکیو "با یک عزم اخلاقی همراه با طعنه های تلخ، بردگی را زشت و ننگین خوانده"!
مونتسکیو در همان بخش از کتاب خود نوشته:
"...اروپاییان پس از آنکه (بومیان) آمریکایی را ریشه کن ساختند، ناچار بودند که آفریقایی ها را به بردگی کشند تا بتوانند آن سرزمین پهناور را (برای کشت و کشاورزی) آماده سازند..."[1]
مونتسکیو به نحوی این سخنان را جاری ساخته که مخاطبانشان، هم از قتل عام سرخپوستان به سهولت بگذرند و هم ناچاری و ناگزیری اروپاییان برای به برده کشاندن سیاهپوستان را درک نمایند!، چراکه قرار بوده با نیروی آنها یعنی بردگان سیاهپوست "کارهای پرارزش و حیاتی و بنیادی" برای کشت و کار زمین های وسیع آمریکا صورت گیرد!
سخنان مونتسکیو به همین جا پایان نپذیرفته و در ادامه مدعی شده که :
"... اگر گیاهانی که تولید کننده شکر است، وسیله جز بردگان کشت شود، شکر بسیار گران تمام خواهد شد..."!![2]
او حتی برده شدن آفریقاییان را ناشی از سرشت طبیعی آنان به شمار آورده و نوشته:
"... این موجودات که یکسره به رنگ سیاه هستند با چنان بینی پهن، کمتر می توانند مورد ترحم قرار گیرند. بسیار سخت است که بدان باور شویم که خدا که موجودی خردمند است، باید در چنین اندام سیاه و زشتی، روان، بویژه روانی پاک دمیده باشد..."! [3]
مونتسکیو سپس برای اثبات دعاوی خود مثل دیگر هم پالکی هایش از مسیحیت تحریف شده نیز کمک گرفته و در همانجا تاکید کرده:
"...برای ما محال است که فرض کنیم که این موجودات، انسان هستند، زیر اگر آنان را انسان بدانیم، این سوء ظن پدید می آید که پس ما دودمان مسیحی نیستیم..."![4]
شخصیت هایی مانند مونتسکیو که از نظر مدعیان امروزین حقوق بشر، از بانیان منشور آن به شمار آمده اند، اینگونه بهره کشی سرمایه داران و استعمارگران از مردم مظلوم و زحمتکش را از آزادی و برادری و برابری انسان ها منفک دانستند و توجیه جنایات استعمارگران در غارت مادی و معنوی سرزمین های دیگر را مشروع به حساب آوردند و این تنها از ویژگی های مونتسکیو نبود، تفکر نژادپرستانه (که فقط به سیاهپوستان منحصر نشده و سایر اقوام و نژادهای غیر غربی را نیز در بر گرفت)، در بسیاری دیگر از به اصطلاح معروفترین روشنگران نیمه دوم قرن 18 فرانسه به خصوص اصحاب دایره المعارف فرانسه مانند "دیدرو" و "دالامبر" و "ولتر" نیز وجود داشت و در تاریخ به ثبت رسید.
"دالامبر"نویسنده پرآوازه دایره المعارف فرانسه و ریاضی دان به اصطلاح نخبه، با ماهیانه صد هزار فرانک فرانسه از سوی کاترین، امپراتور جلاد و خونخوار روسیه به استخدام آکادمی پترزبورگ درآمد. "دیدرو"، دیگر نویسنده دایره المعارف فرانسه و از اندیشمندانی که ظاهرا در زمینه آزادیخواهی و ستیز با استبداد معروف بود نیز از دوستان صمیمی امپراتور مستبد و استعمارگر روس به شمار می آمد تا جایی که سالهای 1187 تا 1188 و 1773 تا 1774 را نزد وی در پترزبورگ گذارند. یعنی در همان سالهایی که تهاجمات سخت حکومت کاترین به عثمانیان، اوج گرفته بود. حتی برخی نویسندگان مدعی هستند که دیدرو می کوشید که کاترین را به اصول دمکراسی آشنا سازد!
ویل دورانت در جلد نهم از تاریخ تمدن خود از قول دیدرو درباره کاترین نوشته:
"...حکمرانی مانند کاترین را با فیلسوفی بسان دیدرو متحد سازید تا شهریاری کامل بدست آورید..."[5]
ولتر، یکی دیگر از اندیشه گران مشهور عصر روشنگری اروپا که وی را نماینده به حق این عصر به شمار آورده اند، مکتوباتی بالغ بر 99 جلد کتاب دارد که به قول ویل دورانت: "در هر صفحه ای روشنی و فایده تازه ای دارد ... و هر چه اندیشیده است، ارزش گفتن داشته و آنچه را گفته بی نهایت خوب گفته است..." [6]
ولتر کسی بود که وقتی درگذشت، برروی تابوت او نوشتند:" او ذهن بشر را تکان داد و برای ما آزادی تهیه کرد" [7]
اما واقعیت این بود که ولتر در گردآوری پول و دارایی نیز استاد بود و با داد و ستدهای گوناگون از جمله ربا خواری و قمار میلیونر شد و از کاترین کمک های بسیاری دریافت داشت.[8]
ولتر در نامه ای که در تاریخ 23 ژانویه 1771 (در زمانی که مسلمانان عثمانی به عنوان انسان های درجه دو و برده توسط قوای روسیه تزاری کشتار می شدند) به کاترین نوشت و آن را با شعری آغاز کرد، چنین آورد:
"...جهان، جشن ها و شادمانی های شما را می ستاید و فرانسویان به خاطر آن شادمانی ها در شگفتی فرو رفته اند. من نیز آن شادمانی ها را که زاییده پیروزی های شما (در کارزار با ترکان عثمانی) است، ستایش می کنم... چنین شادمانی و جشنی با چنین نظم، شکوه و شرافتمندی همراه با نبوغ هرگز تا کنون در گمان کسی نگنجیده است... " [9]
به جز اینها، آدام اسمیت از فیلسوفان و اندیشمندان عصر روشنگری انگلیس که ادعا شده در زمینه مبارزه با بردگی و استعمار، معروف بود نیز بردگان را با چهارپایان می سنجید و می گفت:
"همان گونه که سود بردن و کامیابی در کشت و کاری که به وسیله چهارپایان انجام می گرفته، با اداره درست و منظم امور آنها بستگی داشته، سود بردن و کامیابی در کاری که بردگان می کنند نیز باید با شیوه اداره درست و منظم امور بردگان بستگی داشته باشد"!
پس دور از انتظار نبود که اخلاف این به اصطلاح روشنگران و آزادیخواهان و قانون گذاران حقوق بشر و شهروندی یعنی استعمارگران اروپایی و آمریکایی، در طی قرون بعد فجیع ترین جنایات تاریخ بشر را در اقصی نقاط جهان مرتکب شوند و بر آن مهر حقوق بشر بزنند؛ چه زمانی که با بمب ناپالم، توکیو را به آتش کشیدند و صدها هزارتن را در آتش سوزاندند، چه زمانی که با فاکتور نارنجی، هر نوع زندگی را در روستاها و شهرهای ویتنام نابود ساختند تا امروز نتیجه آن سبوعیت تاریخی، بچه های ناقص الخلقه و معلول باشد، چه زمان دیگری که با کودتاهای نظامی پی در پی به سرکوب مردم کشورهای مختلف پرداختند، چه زمانی که 7 سال نسل کشی و کودک کشی را در یمن هدایت کردند، چه وقتی که با اشغال سرزمین فلسطین، نطفه مهیب ترین تروریسم تاریخ را بنیاد نهادند و ... و چه امروز که با حمایت و پشتیبانی و لجستیک تروریست های اجاره ای، وحشیانه ترین جنایات تاریخ معاصر را مرتکب می شوند.
دور از انتظار نبود که زمانی در اواخر دهه 60 میلادی، عنصر تبهکاری همچون اشرف پهلوی، رییس کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل شود و زمان دیگر جنایتکارانی مانند مناخیم بگین و اسحاق رابین و ...جایزه صلح نوبل بگیرند و زمان دیگر قصابی و نسل کشی مسلمانان در میانمار توسط به اصطلاح صلح طلبان بودایی، مبارزه آرام و غیر خشونت آمیز لقب داده شود! سکوت مرگبار جامعه به اصطلاح جهانی دربرابر این جنایات آنقدر رسواگرانه بود که حتی صدای برخی رسانه های غربی را هم درآورد که آیا این قربانیان، حقوقی نداشتند یا اساسا بشر نبودند؟!
اگر به نوشته های مونتسکیو در کتاب معروف "روح القوانین" بازگردیم متوجه می شویم که در پاسخ این سوال، گزینه دوم صحیح است. مونتسکیو و هم فکرانش، بومیان آمریکا و سیاهان آفریقا را وحشیانی دانسته و می دانند که از انسانیت و بشریت دور بوده و به نظرشان اگر به چنین هیبتی آفریده شده اند، از آن رو بوده که مغضوب خداوند قرار گرفته اند!
این نگاه قرون وسطایی و نژادپرستانه در عمق تفکر غربی و سیستم سیاسی و فرهنگی غرب جدید تنیده شده، به طوریکه اجزاء و ابعاد مختلف این سیستم و اخلاف و نمایندگان آن، به هیچوجه قدرت کتمان آن را ندارند.
[1] - مونتسکیو- روح القوانین- جلد 15 – فصل 5- صفحه 258 و 259
[2] - همان
[3] - همان
[4] - همان
[5] - ویل دورانت- تاریخ تمدن- جلد نهم – صفحه 665
[6] - ویل دورانت- تاریخ فلسفه- ترجمه عباس زریاب خویی – تهران – 1357- صفحه 276
[7] - همان – صفحه 347
[8] - کاترین دوم - هنری والتوتون – پاریس – 1955 – صفحه 287
[9] - ولتر – کلیات آثار – جلد 43- صفحات 232 و 233