هیولا
Monster
"روابط پنهان"؛ آنچه در فیلم "دله دزدان فروشگاه" نیز هیروکازو کوروییدا ژاپنی به نوعی به تصویر کشیده بود و نخل طلای کن را نیز گرفت. خانواده ای که در واقع هیچ نسبتی به جز بی خانمانی و دزدی با یکدیگر نداشتند و این واقعیت تا لحظات بسیاری از فیلم پنهان می ماند.
از قضا در فیلم دله دزدان فروشگاه هم هیولاهایی وجود داشتند که فراتر از آن خانواده دله دزد باعث شده بودند تا اساسا آن خانواده بی ربط شکل بگیرد یعنی با بد رفتاری و ضرب و شتم بچه ها، آن ها را به بیرون از خانه رانده و حتی برای نگهداری شان در جای دیگر پول پرداخت می کردند!
اما در فیلم "هیولا"، روابط فوق تقریبا تا یک سوم آخر فیلم پنهان مانده است. کوروییدا در اینجا فیلم را به سبک راوی چند گانه راشومون کوروساوا یا همشهری کین اورسن ولز پیش برده و تماشاگر شاهد 3 روایت مختلف از یک ماجرا و از زاویه دید 3 نفر است؛ روایت پسری یازده ساله به نام میناتو که پدرش فوت کرده و حالا در زندگی با مادر مجردش، مشکلات روحی و رفتاری عجیب و غریبی بروز می دهد.
روایت اول را از نگاه همان مادر مجرد به نام سائوری می بینیم که با چالش های رفتاری پسرش مواجه بوده و با این تصور که این رفتارها ناشی از مدرسه او و معلمی به نام هوری است، بارها به آن مدرسه مراجعه کرده و بر این باور است که هوری پسرش را آزار داده به نحوی که به جراحت و آسیب دیدگی وی انجامیده است.
در این روایت اولیاء مدرسه به خصوص مدیره آن (که گویا شوهرش و یا خودش، نوه شان را با ماشین زیر گرفته و کشته اند) هیبت و رفتاری عجیب و غریب مانند ربات دارند که انگار تحت نفوذ روحی فردی دیگر هستند! و سائوری به شدت آنها را مورد پرخاش قرار می دهد.
در این روایت ابتدا میناتو را هیولا می پنداریم، بعد هوری و بعد از آن یوری، دوست میناتو که به دلائلی ناگزیر از مدرسه سابقش به این مدرسه آمده و حرف های بسیاری پیرامونش وجود دارد. پدری میخواره و بی بند و بار و زورگو بر او مسلط است و یوری را دارای مغز خوک می خواند که باید معالجه شود.
روایت دو از نگاه هوری است که برخلاف روایت اول، او را معلمی دلسوز و مهربان و در عین حال تحت ظلم دیگر معلمان و مدیره مدرسه می یابیم. معلمی که به هر صورت قصد دارد مشکلات شاگردانش را حل نماید. در این روایت بخشی از معماها و سوالات مخاطب از روایت نخست پاسخ داده می شود.
اینکه مثلا ماجرای ضرب و شتم میناتو توسط هوری اساسا یک تصادف و اتفاق برای جلوگیری از دعوای بچه ها و پرتاب کردن اشیاء به سوی آنها توسط میناتو بوده و اینکه قضیه مغز خوک را اصلا هوری نگفته بود و از حرف های پدر یوری است و اینکه هوری را مجبور کردند تا واقعیت را نگوید.
و بالاخره روایت سوم از نگاه میناتو است که کشدارترین و کسالت بارترین بخش فیلم هیولا را در برگرفته است. در این روایت به مشکلات واقعی و علت همه مسائل قبلی پی می بریم. در این روایت در می یابیم همه گره و درام فیلم "هیولا" به خاطر روابط میناتو و یوری است. روابطی که به دلیل حواشی بسیار زیاد، نمی تواند علنی گردد. میناتو به یوری می گوید که من با تو دوست هستم ولی در داخل مدرسه نمی توانم آن را بروز دهم.
در این روایت است که بالاخره میناتو رازش را در خلوتی با مدیر بروز داده و اینکه نمی تواند آن را برای کسی بازگو کند، چنانچه خانم مدیر هم چنین رازی دارد و از همین روی، دو نفره به زدن ناکوک و خارج از نت شیپور مشغول شده و صداهای ناهنجار در می آورند که در انتهای روایات قبلی آن را می شنیدیم ولی نمی دانستیم از کجاست!
همه این روایات سه گانه با یک صحنه آتش سوزی یک بار و کلاب گیشاها در توکیو شروع شده و سپس به سراغ شخصیت ها می رویم.
اما همچنانکه کوروییدا در فیلم "دله دزدان فروشگاه"، پنبه خانواده واقعی را زده بود و با تجمع یک سری افراد بی ربط و بدون نسب، یک خانواده دیگر تشکیل داده بود، در فیلم هیولا هم از روابط دوستانه مدرسه ای به رابطه همجنس خواهانه در آستانه دوران بلوغ می رسد و برای این نوع روابط غیر انسانی رزومه و پس زمینه می سازد.
در فیلم هیولا هم خانواده درست و درمانی وجود ندارد و همین جمع های ناقص خانوادگی، شخصیت ها به خصوص بچه ها را به دنبال موقعیت های جدید می فرستد. خانواده سائوری و میناتو همسر و پدر خود را از دست داده اند، هوری هم نزد یک مادر مجرد بزرگ شده، یوری نیز تنها یک پدر زورگو دارد و مدیر و همسرش هم نوه شان را کشته اند!
به جز اینها معلمانی زورگو و مصلحت جو را در مدرسه نظاره می کنیم و شهر و جامعه ای که آدم ها نمی توانند خود را بروز دهند تا مگر به مغز خوکی متهم نشوند!
به نظر می آید کوروییدا در فیلم هیولا، چند قدم از سایر آثار همجنس گرایانه پا فراتر گذارده و فروید گونه این پدیده غیر انسانی در دوران کودکی جستجو کرده و برایش ریشه و تبار تراشیده است. شاید از این جهت بتوان هیولا را خود فیلمساز یعنی هیروکازو کوروییدا دانست که حتی به معصومیت ها کودکانه و دوستی های پاک بچگانه نیز رحم نکرده و آنها را به تمایلات بی بند و بارانه و لاابالی گرایانه غربی آلوده است.
پایان فیلم نیز در فضایی سورئالیستی و مانند زیرزمین امیر کاستاریکا با موقعیتی سرخوشانه و فراواقعی رقم خورده و شاید در ابتدا تصور شود که همین پایان اصلی است اما با ارتباط این پایان با انتهای دو روایت دیگر به رویایی بودنش پی می بریم.