صحنه ای از فیلم "میناری" که پسر کوچک خانواده یعنی دیوید علیرغم سابقه نه چندان دوستانه با مادربزرگش، ولی با وجود ضعف قلبی به دنبال او می دود تا مادربزرگ را به خانه برگرداند، یادآور صحنه ای از فیلم #چینی "#وداع" ساخته لولو فنگ است که سال گذشته در #فصل_جوایز مطرح گردید. صحنه ای که دختری #مهاجرت کرده به #آمریکا، در جریان دیدار با #مادربزرگ خود در #چین، علیرغم اعتقاد به اطلاع وی از مرگ قریب الوقوعش، اما به جایی می رسد که با تمام توان خویش می دود تا مانع دیدن نتیجه آزمایش پزشکی مادربزرگ توسط دوست مورد اعتماد او شود که نکند به مادربزرگ اطلاع دهد. آزمایشی که نتیجه اش خبر از مرگ زودهنگام مادربزرگ داشت.
در هر دو فیلم، روی آوردن نوه های مهاجرت کرده به مادربزرگ شان می تواند نشان از علاقه نسل جدید به ریشه های ملی و خانوادگی شان باشد. اگرچه در ابتدا هر دو نوه نسبت به این ریشه های بی اعتنا و حتی دیوید از آن متنفر است.
در هر دو فیلم، مادربزرگ حامل نشانه ها و نمادهایی از سنت ها و فرهنگ سرزمین مادری است. نمادهایی که بعضا باعث هدایت و راهنمایی های گرانبهایی برای خانواده مهاجرت کرده، می گردد و حداقل مانند آنچه در فیلم "وداع" برای نوه مادربزرگ حاصل می شود، حفظ هویت در غربت و وفاداری به ریشه های خانوادگی است.
مادربزرگ دیوید نیز با انبوهی از هدایا و یادگاری ها و سوغاتی های ویژه کره برای دخترش مونیکا و خانواده او آمده و حتی در مقابل تلاش طاقت فرسا و رنج آور دامادش #جیکوب که برای تثبیت موقعیت خود در آمریکا و آن کشاورزی بسیار دشوار و سنگین که هم هزینه بسیاری برایشان داشته و هم نتیجه و بازارش نامعلوم است، مادر بزرگ علاوه ایجاد آرامش برای دیوید، کشت و کار محصولی به نام "#میناری" را به آنها یاد می دهد که هم کاشت و داشت و برداشت سهل و ارزان قیمتی دارد و هم می تواند زندگی آنها را نجات دهد، چنانچه بالاخره نیز همین اتفاق می افتد.
تفاوت دو فیلم این است که در فیلم "وداع"، بچه های مهاجرت کرده به سراغ مادربزرگ خود می روند که گفته شده، در حال مرگ است ولی در فیلم "میناری"، این مادربزرگ است که به دعوت دختر و دامادش به آمریکا و محل زندگی آنها در #ارکانزاس رفته و زندگی شان را رنگ و رویی دیگر می بخشد.
خانواده ای که در دهه 70 میلادی، به مانند دیگرمهاجران کره ای به آمریکا رفته و مدت ده سال در کالیفرنیا در یک کارگاه جوجه کشی مشغول کار بوده اند و حالا مرد خانواده یعنی جیکوب تصمیم گرفته در ارکانزاس زمینی برای خود خریده و به کشاورزی بپردازد. ماجرایی که گفته می شود، "لی ایساک چانگ"، نویسنده و کارگردان فیلم "میناری" در کودکی و همراه خانواده خود تجربه کرده و در واقع او در این فیلم همان دیوید 7 ساله است که دچار ضعف قلبی بوده و ذهن بسیار پرسشگر و کنجکاوی دارد.
در هر دو فیلم، مهاجرت خصوصا به آمریکا عاقبت چندان خوشی برای مهاجران ندارد، کمترین بازتاب آن، هویت باختگی است. در فیلم "میناری" زوج خانواده حتی ترانه ای که در دوران عاشقی و اوائل ازدواج خود مرتبا زمزمه می کردند را به یاد نمی آورند و یادآوری های مادربزرگ هم افاقه ای نمی کند یا قبل از آمدن مادربزرگ، دیوید اساسا نسبت به نشانه های سرزمینش بی اعتناست و حتی ابتدا از مادربزرگش دوری می کند چون می گوید که او بوی کُره را می دهد!
و البته در فیلم "میناری"، خانواده مهاجرت کرده، دچار آسیب ها و رنج های ملموس تری شده اند. مونیکا گلایه می کند که نتیجه مهاجرتشان به آمریکا برباد رفتن آرزوهایی بوده که در موقع ازدواج داشتند و تلاش جیکوب برای اینکه همچون یک آمریکایی، کشاورزی مستقل شود تا از سختی های کار دهساله تفکیک جنسیتی جوجه ها در کارگاههای جوجه کشی خلاص گردد، به بن بست می رسد. آنها نتیجه مهاجرتشان را فقط دعواهای بی پایان دانسته که می گویند دلیل اصلی بیماری دیوید را هم ناشی از همان دعواها است.
اما به هر حال خانواده فیلم "میناری" نسبت به فرزندان مادربزرگ فیلم "وداع" سر و سامان بیشتری می گیرند. در فیلم "وداع" علیرغم اینکه مادربزرگ برخلاف پیش بینی پزشکان نمی میرد ولی خانواده او بازهم در کشورهای مختلف پراکنده می شوند ولی خانواده جیکوب در فیلم "میناری" علیرغم از دست دادن همه سرمایه شان، اما سرانجام گردهم می آیند و کنار یکدیگر آرامش می گیرند.
به نظر می آید این پایان خوش و امیدوار کننده فیلم "میناری" نسبت به فیلم "وداع"، به دلیل حضور براد پیت و کمپانی آمریکایی A24 به عنوان تهیه کنندگان فیلم باشد تا آمریکا را چندان مغایر با تئوری سرزمین رویاها نشان ندهند، خصوصا که در فیلم، رابطه آمریکایی ها با خانواده کره ای جیکوب، بسیار مهربانانه و مشفقانه در حد آثار به اصطلاح پریانی به نظر می رسد و اگر آسیبی در سرزمین به اصطلاح فرصت ها، گریبانشان را می گیرد، نتیجه بلندپروازی ها و عملکرد غیرعاقلانه خودشان نشان داده می شود و نه آمریکا و آمریکایی ها